کرونا و مناسک دانشگاهی
آرش حیدری (عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ)
مدتها است که در مورد انگیزه، کلاس درس، کیفیت آموزش و... بحثهایی جدی مطرح میشود. برخی محققان این وضعیت را به مرگ کلاس درس تشبیه کردهاند . ایدۀ مرگ کلاس درس نشان از بحرانی در منطق ارتباطی در فضای کلاس و دانشگاه دارد که از جهات مختلفی قابل بحث است. پدیدآیی بحران در منطق علم و الگوی تربیت انسان آکادمیک از جهات مختلفی قابل بحث است که یکی از عمدهترین آنها را باید کالاییشدن آموزش و مدارک هویتی مرتبط با آن دانست. مدارک علمی و آموزشهای همارز آن طی دو دهۀ گذشته با شتاب هر چه بیشتر به سمت نوعی کالا حرکت کردهاند و تلاش برای به دست آوردن آن به یکی از عمدهترین اهداف گروهها و اقشار اجتماعی تبدیل شده است. در این فرایند دانشگاه یکی از عمدهترین کارکردهای خود یعنی تربیت متخصص، پژوهشگر و... را که در قالب مفهوم انسان آکادمیک قابل طرح است را از دست داد. در این فرایند، هدف دانشگاه لزوماً تربیت انسان دانشگاهی نیست بلکه به حداکثر رساندن سود حاصل از فرایند آموزش است. همزمان با این تغییرِکارکرد، ایدههای خصوصیسازی سطوح مختلفی از زندگیِ اجتماعی-اقتصادی را در نوردید و لرزههایی جدید بر پیکرۀ دانشگاه انداخت. درست بر خلاف اصول مصرح قانون اساسی (خاصه اصل 30) فرایند آموزش عالی به جای اینکه به این سمت حرکت کند که «وسایل آموزش و پروش رایگان را برای همه ملت تا پایان دوره متوسطه فراهم آورد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خود کفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد و وسایل تحصیلات عالی را تا سرحد خود کفایی کشور به طور رایگان گسترش دهد» (اصل 30 قانون اساسی) به سمت خصوصی کردن دانشگاهها حرکت کرد. آمارها نشان میدهند که حدود 85 درصد دانشجویان کل دانشگاههای کشو شهریهپرداز هستند. این فرایند در عمل به سمت تبدیل کردن دانشگاه به یک شرکت تجاری حرکت کرده است که غایتش نه لزوماً کیفیت علم که درآمد هرچه بیشتر است. غلبۀ فرایندهای علمسنجی و داوری دستاوردهای علمی بر اساس شاخصهای کمّی، منجمله تعداد مقالات چاپ شده، و تلاش برای وارد شدن در نظامهای رتبهبندیِ صلب و سخت بر اساس شاخصهای کمّی علمسنجی، سطح دیگری از بحران را وارد معادله کرد. فشار به اساتید برای چاپ مقاله برای بالا رفتن رتبۀ دانشگاهها و در نتیجه سرریز شدنِ این فشار به دانشجویان تحصیلات تکمیلی در عمل شبکهای از نیاز را پدید آورد که تناسبی با ظرفیتهای موجود نداشت. دقیقاً در همین نقطه تناقضی ساختاری بالا آمد. فشار به دانشگاه به فشار به اساتید منجر شد و این سطوح فشار به قالب فشار به دانشجویان تحصیلات تکمیلی در قالب مجموعهای از آیین نامهها و بخشنامهها و قوانین بروز پیدا کرد. کسر نمره از دانشجوی ارشد به خاطر عدم ارائه مقاله، جلوگیری از دفاع به خاطر عدم پذیرش مقاله، گروگانگیری مدرک تحصیلی دانشجوی دکتری برای ارائۀ مقالۀ چاپ شده و... شبکهای از کنش را پدید آورد که تقلب و تخلف علمی نمود بارز آن است. این فشارها دست آخر به مجموعهای از رفتارهای متقلبانه منجر شد که گزارشهای ملی و بینالمللی در مورد آن نشان از عمق این بحران دارد.
همزمان با این فرایند با بحرانهای اقتصادی جدی نیز مواجه شدیم. بحران اقتصادی در کنار پولی شدن مفرط دانشگاهها خرج تحصیل و تأمین آن را به یکی از طاقتفرساترین کارهای ممکن تبدیل میکرد. همین فرایند در همارزیش با بالا بودن جمعیت بیکار و اضطراب یافتنِ شغل برای دانشجویانی که در حال تحخصیل هستند پدیدۀ دانشجو-کارگر را بوجود آورد. فرایند درس و کار در هم تلاقی کرد و طبعاً اولویت با کار است چراکه بقا در گرو کار است. اگر پیشتر مسئلۀ کار و درسِ توامان مسئلۀ دانشجویان دکتری بود حالا این پدیده از ترمهای آغازین دانشجو را درگیر میکند. اگر به این معادله شبکهای از دانشگاههای علمی-کاربردی، غیر انتتفاعی، پیام نور، آزاد و... را بیافزاییم معادله پیچیدهتر میشود. جامعۀ هدفِ بخش عمدهای از دانشگاههای کشور کارمندانی هستند که برای ارتقا نیاز به مدرک تحصیلی دارند لذا از اساس با کنشگرانی که دارای زیست دوگانه هستند مواجهاند.
تلاقی کار با درس خواندن وضعیتی را پدید میآورد که کیفیت آموزش و یادگیری را به حداقل ممکن کاهش میدهد و غایت دانشگاه را نه غایتی در خدمتِ میدان علم که درخدمت میدانِ بازار تعریف میکند. این تغییر بنیادین در ساختار نظام دانشگاهی و دگرگونی عمیق در کارکردهای دانشگاه در نهایت به مرگ کلاس درس منجر میشود. فرایندهای آموزش در کلاس درس هرچه بیشتر به سمت مناسکی بی هدف میل میکنند که نتایجش را در بیانگیزگی مفرط دانشجو، استاد و کسالت بیانتهای کلاس درس میتوان دید. دانشگاه برای حفظ سازوکارش باید به شعائر برگزاری کلاس درس بچسبد چراکه زمین گذاشتنِ آن یعنی زمین گذاشتنِ تمامیِ ادعاهای آموزشی (ولو اینکه در عمل بخش بزرگی از آن در حال حاضر زمین گذاشته باشد). به این ترتیب به نظر میرسد بخش بزرگی از فرایند آموزش و تدریس به سمت مناسکی شدن حرکت کرده است. در ساعتی مشخص جزواتی مشخص در تکراری بی انتها بنا است بیان شوند. پیدا کردن مقصر در دانشجوی بیانگیزه یا استاد کاری است عبث چراکه فرایند و ساختار شکلبندیِ این مسئله را در نظر نمیگیرد. تحلیل عامیانه تلاش دارد که مقصر نهایی را پیدا کند اما مسئله اینجا است که با یک فرایند و یک شبکه مواجهیم و هر اقدام و تحلیلی که نقطۀ آغازش این فرایند نباشد در عمل شکست خواهد خورد. تلاقی بی انگیزگی دانشجو و استاد در نتیجۀ شبکۀ بدکارکردِ آموزش وضعیتی را پدید میآورد که نتایجش در بحران در کلاس درس برزو و ظهور پیدا میکند. حضور در کلاس تکلیفی کسالتبار است و در این میان معدود کلاسهای با کیفیت نیز زیر چرخندههای بورکراسی ممکن است به نتایج مطلوب خود نرسند.
این فرایند و شبکۀ در هم تنیدۀ آن تصویری است از منطقِ آموزش و دانشگاه در وضعیتِ معاصر. کرونا دقیقاً در این شبکۀ موجود وارد شده است و همارز با بسیاری از فرایندهای بدکارکردِ نظم دانشگاهی وضعیت نوپدیدی را ممکن کرده است که لزوماً گسستی از وضعیت پیشین نیست بلکه تشدید فرایند اضمحلال کلاس درس است. اضمحلال کلاس درس چیزی نیست که کرونا و وضعیت همارزش علتِ مکانیکی آن باشد، مسئله بر سر نسبت کرونا با جهان موجود ما است. متأسفانه در فضای رایج تحلیلی خصلتی علّی به کرونا میدهند که همچون علتی بیرونی وارد جهان ما شده است و به شکلی مکانیکی چیزها را تغییر میدهد. مسئله بر سر علت بیرونی و رابطهاش با درونِ جهان ما نیست، مسئله بر سر نسبتها است. کرونا چه نسبتی با جهان ما برقرار کرده است؟ اگر این پرسش را جدی بگیریم آنگاه واحد تحلیل ما خودِ این نسبت خواهد بود. نسبتِ کرونا با منطقِ آموزشی نسبتی است در جهت تسریع فرایند اضمحلال کلاس درس. به عبارت دیگر کلاسی که مدتها است کارکردهایش را از دست داده است به سمت بیاثر شدنِ محض حرکت میکند. فرایندهای ارتباطی و تعاملهای کلاس درس که مدتها است رو به سوی انحطاط دارد در جهان کرونازده به سمت مضمحل شدن حرکت میکند. اما این فرایند زوال را نباید لزوماً به چشم بدبینی نگریست. بلاشک کرونا چیزهای زیادی را از بین برده و خُرد و خراب کرده است، اما از دیگر سو چیزهای زیادی را نیز ممکن کرده است. کرونا نشان میدهد که شعائر کلاسیک آموزشی جوابگو نیست، فرایندهای متصلب امتحان گرفتن، تبدیل کردنِ کلاس درس به جایی برای آزمونهای مکرر و آزمونزدگیِ مفرط آموزش در ایران در فضای کرونایی به شدت دچار آسیب شده است. این ایده که چگونه باید محتوای آموزشی ارائه داد و چگونه باید دانشجو را ارزیابی کرد محصول نوپدیدی است که سالها پیش باید بدان میاندیشیدیم. مضمحل شدنِ کلاس درس در 13تا 16 جلسۀ آیینی و مناسکی و سپس به جا آوردنِ مناسک امتحان برای نمره دادن، مدتهای مدیدی است که از تمیز فرد آموزش دیده از آموزش ندیده عاجز است. چه بسیار دانشجویان خلاقی که در فرایندهای امتحان شکست میخورند و چه بسیار افراد متوسطالاحوالی که در امتحانات همچون نخبگان جلوه میکنند. بحران در خودِ فرایند ارزیابی و آموزش است که توان تمیز را از دست داده است. دانشجویانی که محصولات تربیت کنکوریاند و تمام تقلایشان بالا بردن محفوظات و توفیق در امتحانات حفظی است طبعاً هرچه بیشتر از منطق تحلیل جهان فاصله میگیرند و از دیگر سو ذهنهای تحلیلی و پرسشگر در فرایندهای مناسکی دچار فرسودگی و کسالت میشوند. در اینجا طرد نظاممندی به راه میافتد و انبوهی از اذهان مستعد و خلاق را به خاطر ادغام نشدن در منطقِ رایج مناسک آموزشی کنار میزند. کرونا در این معادله وارد شده است و سرگشتگیِ سیستماتیکی را پدید آورده است که امتحان و آموزش باید چگونه باشند؟ طرح این پرسش را باید به فال نیک گرفت و بر آن پافشاری کرد تا بتوان زندگی را به کلاس درس و آموزش بازگرداند.
وجه دیگر را باید در حیات فرهنگی حاکم بر دانشگاه جستجو کرد. فضای موجود در حیات دانشگاهی نشان میدهد که حوزۀ عمومیِ دانشگاه در منطقِ رسمی (کلاس درس) و غیر رسمی (فضاهای غیر از کلاس درس در دانشگاه) تا چه حد آسیب دیدهاند. بخش عمدهای از مناسک فرهنگیِ دانشگاهها که در قالب برنامههای رایج برگزار میشد در عمل تعطیل شدهاند. واقعیت ماجرا این است که آنچه پیشتر رو به تعطیلی داشت در فضای کرونایی پایان خودش را به ما اعلام کرده است. کارِ فرهنگی در دانشگاه که ذیل مجموعهای از فعالیتهای دانشجویی تعریف شده بود، مدتها است به سمت افول حرکت میکند. بخش عمدهای از فرایندهای کار فرهنگی در دانشگاه ذیل فرایندهای مجوزگیری و معضلات پس از برگزاری برنامهها، در عمل فعالیت دانشجویی برای کار فرهنگی را به یکی از پرمخاطرهترین فعالیتها برای دانشجو تبدیل کرده است. به عبارت دقیقتر، میلی وجود دارد که دانشجو صرفاً مجریِ برنامهای باشد که محتوا و روش آن از قبل در فرایندهای بالادستی ساختار یافته باشد. از این رو، خودِ فعالیتِ فرهنگی برای دانشجو مدتها است درگیر در چالشی جدی است. پایین آمدن مخاطبان برنامههای دانشگاهی و بحران در حوزۀ عمومی دانشگاه موجب شده است که دانشجویان میل مشخصی به فعالیتهای فرهنگی و فوق برنامۀ نشان ندهند. بعد از هجوم کرونا به حیات اجتماعی این قسم فعالیتها نیز به حداقل رسیدهاند و تلاش میشود در بستر مجازی این فعالیتها در مجرای رسمی دنبال شود. اما مسئله را باید پیچیدهتر از اینها دید. قلمرو رسمی حیات دانشگاهی در وجوه آموزشی، فرهنگی، فوق برنامه و... مدتها است دچار نوعی تصلب در ایده، راهبرد و الگوهای مواجهه با دگرگونیهای عمیق نسلی و فرهنگی نشان میدهد. سازوکار ادارۀ فضای عمومی دانشگاه نسبت مشخصی با منطقِ نیازها، تحولات نگرشی و و ارزشی و... در چند دهۀ گذشته برقرار نمیکند. این فضای غالب کارکردهای خود را مدام به سمت کارکردهایی تربیتی و پرورشی سوق میدهد و غایت فعل فرهنگی را همواره در منطقِ «فرهنگسازی»، «آگاهی بخشی و «آموزش» تعریف میکند. این نوع نگاه فرض دارد که افرادی که به دانشگاه وارد شدهاند به خاطر تعلقشان به نسل جوان همواره در نوعی ناآگاهی به سر میبرند، بلا شک مسئلۀ آگاهی و تربیت و پرورش مهم است، اما مسئله اینجا است که رابطۀ آموزشدهنده و آموزش گیرنده لزوماً سلسله مراتبی از آگاهی نیست بلکه تلاقی آگاهیها است. آموزش گیرنده لزوماً در جایگاه جهل نیست و آموزش دهنده نیز لزوماً در جایگاه حقیقت جای ندارد. فرایند آموزش یعنی تلاقی دو افق و دو الگو به شکلی که فضای نوپدیدی در این تلاقی خلق شود. اما فروکاستِ فرایند آموزش به سوژۀ حقیقتگو و ابژۀ حقیقتپذیر موجب شده است که بخش عمدهای از زیست جهان دانشگاهی همراه با نوعی بیتفاوتی از جانب دانشجویان و سایر کارگزاران دانشگاهی نگریسته شود. دلیل این فرایند بینسبتی فضای موجود با جهانِ تجربۀ زیستۀ نسلهای جدید است. این فرایند در بسیاری اوقات نه تنها بی نسبتی نیست که نسبتی طردکننده نیز دارد و قلمرو رسمی دانشگاه را به محل منازعه بر سر شیوههای بودن در دانشگاه تبدیل میکند. این منازعه دست آخر به سمت نوعی فرسایش حرکت میکند که کارِ فرهنگی را از اساس بلاموضوع میکند. دانشگاه به جایی تبدیل میشود که باید وارد شد، مدرک را گرفت و از آن گریخت.
دقیقاً در اینجاست که کرونا سطح دیگری از نسبت فرهنگ، حوزۀ عمومی و حیات دانشگاهی را بر ما آشکار کرده است. با تعطیل شدنِ بخش عمدهای از مناسک فرهنگی و ضرورتِ بهرهگیری از فضای مجازی باز هم به نظر میرسد که نهادهای فرهنگیِ رسمی ایده، راهبرد و مکانیسم مشخصی برای پر کردنِ این خلأ ندارند. صد البته فرایندهای ایدهپردازی حاضرند و انبوهی فرد خلاق و جدی در نهادهای رایج مشغول به فعالیت هستند. اما مسئله بر سر افراد نیست، مسئله بر سر مسیرها و شبکههای متصلبی از کنش است که شیوههای بدیل را ناممکن و طرد میکند. دلیل عمدۀ این معضل این است که همچنان در چشماندازهای گفتمانی رایج به مسئلۀ فرهنگ و کار فرهنگی مینگرند و زندگیِ روزمره و قیودات آن را هنوز در معادلاتِ فرهنگی خود وارد نکردهاند لذا فرایندهای «آگاهیبخشی»، «فرهنگسازی» و سایر اشکالی که به سمت نوعی نصیحتهای علمالاخلاقی میل میکنند و اینبار در فرایندهای مجازی وارد میشوند. مروری بر مخاطبان برنامههای مجازی رسمی نشان میدهد که صندلیهای خالیِ آمفیتئاترهایی که برنامه برگزار میکنند این بار به قالب مخاطبان بسیار اندک فضاهای رسمی ظاهر شده است. آیا این به معنای رخوت فرهنگیِ دانشگاه است؟ به نظر نمیرسد چنین باشد. مسئله بر سر بینسبتی است وگرنه جریانهای حیات اجتماعی همواره راه خود را میگشایند و در خلاقیتهای که دارند مسیرهای جایگزین را خلق کرده و بسط میدهند. کرونا نشان میدهد که مناسک آموزشی و فرهنگی و تقلا برای برقراری رابطۀ نابرابر آموزش دهنده-فرهنگساز با آموزش گیرنده-فرهنگپذیر از اساس ناممکن است. جهانِ ما نیازمند ایدههای نو، رسمهای نو و سخنان تازه است. کرونا از کار افتادن بسیاری چیزها را در حیات دانشگاهی بر ما آشکار کرده است ولو اینکه این فرایندها به واسطۀ گروهخوردگیشان با اقسامی از منافع و سازوکارهای رایج به شدت در برابر این میل پر شتاب به تغییر مقاومت نشان دهند.
نظر شما :