همسایه فقیر: خیلی دور، خیلی نزدیک
آرش حیدری (عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ)
دور نگه داشتن چیزی که بیخ گوش ما است تبدیل به وسواسی ذهنی میشود و درگیر شدن در این پرسش که «آیا او به اندازه کافی دور نگه داشته شده است؟». این پرسش موجب میشود که رابطهای دوسوگرا با آن چیز برقرار کنیم و برای دور نگه داشتنش مدام به سمتش حرکت کنیم ببینیم آیا به اندازه کافی دور نگه داشته شده است؟ بههمین خاطر مدام آن چیز را دور و نزدیک میکنیم. این فرآیند موجب میشود که همسایه بین دو فرآیند ذهنی شکاف بخورد: دور کردن و نزدیک کردن. هرچه نزدیک تر هراسناکتر و هرچه دورتر مبهم تر. و هرچیزی که مبهم تر شود میل به فاش کردنش همراه میشود با تلاش برای نزدیک تر شدن به آن و به محض نزدیک تر شدن آن چیز هراسناک تر میشود. این وسواس را پایانی نیست چراکه دوری است که مدام از سر گرفته میشود.
وقتی از همسایه فقیر سخن میگوییم این معادله پیچیدهتر نیز میشود. او همچون یک فقیر همواره ساحت اخلاقی ما را به پرسش میکشد، حضورش، مسائلش وبحرانهایش همواره تو را فرامیخواند و نوعی عذاب وجدان را ایجاد میکند که باید با آن تعیین تکلیف کرد. چه در نفی محکم وظیفه که «به من چه ربطی داره؟» و چه در تأییدی مداوم برای غلبه با عذاب ناشی از دیدنِ همسایه فقیر. بسته به اینکه در چه شبکهای از روابط اجتماعی جای داشته باشیم مکانیسم این نفی و تأیید شدت و حدت بیشتری میگیرند. بهعبارت دقیقتر آنچه بیتفاوتی مینامیم لزوماً بر ندیدن مبتنی نیست بلکه بر نوع خاصی از دیدن مبتنی است.
همسایه فقیر نسبت وثیقی دارد با فضای زندگی. در نتیجه کالا شدنِ فضا، آنچه محله نامیده میشود نسبتی وثیق دارد با فقر و لذا یک محله میتواند فقیر را در خود جای دهد یا طرد کند. به این معنا یک محله تبدیل بهجایی میشود که مجوز سکونت یا عدم سکونت فقیر را صادر میکند بدون اینکه به دربانی عریان و واضح نیاز داشته باشد. خودِ زمین و ملکش به مادهای تبدیل میشود که فقیر را دفع یا جذب میکند و این کار را به سحر پول انجام میدهد. بهعبارت دیگر فرآیندهای اقتصادی حاکم بر فضا اجازه شکلبندی همسایه فقیر، کلونی فقرا یا «منطقه سبزِ» فقر زدوده را صادر میکند. در اینجا است که آن مکانیسم نادیده انگاشتن به یک فرآیند اقتصادی تبدیل میشود و دو فرآیند را در هم ترکیب میکند: دور کردن و ندیدن. اقتصاد سیاسی ملک و مسکن فرآیندهای دور کردن و ندیدن (عامدانه) را به جریان میاندازد و به فرآیندی غیر شخصی تبدیل میشود.
حالا برخی محلات از فقیر تهی میشوند. فقیر دور ریخته میشود و ندیدنی میشود. دقیقاً در همین فرآیند است که همسایه فقیر در برخی محلات ناممکن میشود و به این واسطه نوعی احساس امنیت اخلاقی را برای ساکنان به ارمغان میآورد. آن موی دماغ حالا هم به اندازه کافی دور است و هم نادیدنی، ویژگی منطقه سبز همین است! چیزهای زشت را دور و نادیدنی میکند اما این همه ماجرا نیست، محلاتی در همسایگی این «منطقه سبز» تبدیل به همسایه فقیر میشوند، حالا خود محلاتی که فقیر را در خود جای میدهند بهواسطه همسایگی با مناطق سبز تبدیل به موی دماغ میشوند. حالا این فرآیند برای این محلات به جریان میافتد و فرآیند دور ریختن، ندیدن و طرد کردن تبدیل به فرآیندی در سطح محلات میشود. اقتصاد ملک و مسکن این کار بیدردسر و بدون هیچ عذاب وجدانِ شخصیای انجام میشود، فقرا دور و دورتر و توأمان با چسبیدن به محلات بهرهمندتر نزدیک و نزدیکتر میشوند. نکته مهم این است که این فرآیند با غیر شخصی شدنش برانگیختگیهای اخلاقی را به حداقل خود میرساند و فرآیند طرد را بدون دغدغه شخصی پیش میبرد و البته موجب «توسعه شهری» نیز میشود.
نظر شما :