سرخوردگی سیاسی و افول جنبش دانشجویی در ایران
علیاصغر قاسمی (استادیار گروه علوم سیاسی دانشگاه خوارزمی)
پیش درآمد: دانشجویان یکی از مستعدترین طبقات و اقشار جامعه برای مشارکت در فعالیتهای سیاسی هستند. در مورد چرایی مشارکت گسترده دانشجویان در مسایل سیاسی، برخی از صاحبنظران به مسائلی همچون پیوند دانشجویان با روشنفکران، جوانی، دوری از خانواده، مشکلات معطوف به زیست دانشجویی و خوابگاهی، عدم اشتغال، وضعیت نامطلوب جنسی و... اشاره کردهاند.این صاحبنظران آرمانگرایی و رادیکالیسم را دو ویژگی عمده جنبشهای دانشجویی دانسته و از آن به عنوان میزان الحراره جامعه یاد کردهاند.
نگاهی به تاریخ تحولات کشورهای مختلف هم نشان میدهد دانشجویان یکی از فعالترین و مؤثرترین اقشار جامعه در پیشبرد تحولات سیاسی بودهاند. صدها اعتراض دانشجویی در تحولات سیاسی اجتماعی کشورهای مختلف ثبت شده و در بسیاری موارد دانشجویان موتور محرک سایر طبقات جامعه نیز بودهاند. به عنوان مثال اعتراضات دانشجویی مه 1968 فرانسه تأثیر گستردهای بر عرصههای سیاسی و اجتماعی این کشور داشت و الهامبخش جنبشهای دانشجویی در دیگر کشورها گردید. در ایران نیز جنبش دانشجویی دارای پیشینه و سابقه تاریخی طولانی است. بررسی تحولات سیاسی اجتماعی در تاریخ معاصر ایران بویژه از دهه 1320 به بعد نشان میدهد دانشجویان یکی از گروههای آوانگارد در خلق تحولات نوین و مبارزه با استبداد و استعمار بودهاند. نقشآفرینی دانشجویان در نهضت ملی شدن صنعت نفت، مقاومت در برابر کودتای 28 مرداد 32، مبارزه مسلحانه با رژیم استبدادی حاکم بر ایران در دهه 1340 و 1350، پیوند با دکتر علی شریعتی و امام خمینی و ایفای نقش جدی و تأثیرگذار در مبارزات تودهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی و نیز اشغال سفارت آمریکا در تهران در سال 1358، دفاع از تمامیت ارضی کشور در برابر هجوم جارجی و حضور در جبهههای جنگ علیه دولت مهاجم و متخاصم عراق، مشارکت جدی و تأثیرگذار در انتخابات 1376 و تحولات پس از آن و در نهایت نقشآفرینی در انتخابات ریاست جمهوری سال 1388حکایت از این واقعیت دارد که همزمان با رشد و گسترش نهاد دانشگاه و افزایش کمی و کیفی تعداد دانشجویان، نقش جنبش دانشجویی در تحولات سیاسی و اجتماعی ایران بیشتر و عمیقتر گردیده است.
علیرغم آرمانگرایی و رادیکالیسم نهفته در ذات جنبشهای دانشجویی که دانشجویان را مستعد مشارکت در فعالیتهای سیاسی میکند و نیز علیرغم سابقه تاریخی و متداوم کنشگری دانشجویان در عرصههای سیاسی، در برخی مقاطع زمانی نیز فعالیتهای دانشجویی دچار رکود و افول گردیده است. به عنوان مثال در نیمه اول دهه 1370 فعالیتهای دانشجویی در ایران از رونق چندانی برخوردار نبود به نحوی که در یک اقدام نادر، رهبری نظام با ابراز نگرانی از رکود سیاسی حاکم بر دانشگاهها، دانشجویان را به مداخله در سیاست فراخوانده و علیه افراد و جریانهایی که بزعم ایشان مانع سیاسی شدن دانشجویان میشدند، موضعگیری شدیدی کردند. این موضعگیری نقش مهمی در فعالشدن تشکلهای دانشجویی داشت به نحوی که دانشگاههای کشور در نیمه دوم دهه 1370، یکی از با نشاطترین و در عینحال پرالتهابترین دوران حیات خود را طی کردند. در دهه 80 بار دیگر رونق و نشاط فعالیتهای دانشجویی به رکود و سکون گرایش یافت. تغییر فضای سیاسی حاکم بر کشور در اوایل دهه 1380 بویژه با تغییر کابینه اجرایی در سال 1384 و بالتبع تغییر سیاستهای حاکم بر وزارتین علوم، تحقیقات و فنآوری و بهداشت و درمان به سمت سیاستهای انقباظی، نقش مؤثری در این رکود و سکون داشت. در دهه 1390 علیرغم فضای نسبتاً بانشاطی که با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در سال 1392 و تکرار آن در سال 1396 در عرصه سیاسی بوجود آمد، فضای سیاسی در دانشگاهها بویژه در میان تشکلهای دانشجویی چندان پررونق و با نشاط نبود. این رکود و سکون در سالهای بعد تشدید گردید. با این نوشتار میکوشد با تکیه بر مفهوم سرخوردگی سیاسی نقبی بر علل افول فعالیتهای دانشجویی در این مقطع زمانی بزند. برای نیل به این مهم ابتدا نسبت جنبش دانشجویی با جنبش روشنفکری تبیین میگردد تا مقدمات بحث برای بهرهگیری از این مفهوم فراهم گردد.
جنبش دانشجویی و روشنفکران
در باب اینکه روشنفکر کیست و خصایص و ویژگیهای روشنفکری چیست، در بین صاحبنظران اختلافات زیادی وجود دارد. برخی از این صاحبنظران تعریفی بسیار مضیق از روشنفکری ارایه کرده و دامنه روشنفکران را به جمع معدودی از افراد نخبه فکری در جامعه محدود ساختهاند اما برخی دیگر تعاریف موسعتری از روشنفکری ارایه کرده و دامنه شمول آن را به عموم تحصیلکردگان دارای دغدغههای اجتماعی گستراندهاند. این بخش از صاحبنظران دانشجویان را در زمره روشنفکران جامعه به حساب آورده و جنبش دانشجویی را ذیل جنبش روشنفکری تعریف کردهاند. بر اساس این رویکرد جنبش دانشجویی رابطه ای انداموار با جنبش روشنفکری دارد چرا که دانشجویان با دریافت ایدهها و افکار نو از روشنفکران و توزیع آن در لایههای زیرین جامعه، نقش مهمی در گسترش دامنه تأثیرگذاری روشنفکران ایفا میکنند. به طور خلاصه روشنفکران دو نقش و کارکرد عمده در جامعه ایفا میکنند:اول نقد و بازسازی ارزشهای حاکم بر جامعه و دوم آگاهیبخشی و روشنگری سیاسی.
به طور خلاصه موضعگیری یک روشنفکر نسبت به نظام سیاسی حاکم میتواند در سه قالب ظهور و بروز پیدا کند: مشارکت در قدرت و تأثیرگذاری بر آن، نقد نظام سیاسی حاکم و کنارهگیری از سیاست. تعارض آرمانگرایی نهفته در ذات روشنفکری با واقعیتهای سیاسی گاه به کنارهگیری روشنفکران از سیاست و عزلتگزینی منجر میشود. در این شرایط، روشنفکران ناامید از اصلاح و تغییر وضعیت حاکم بر جامعه، کنارهگیری از سیاست را بر روشنگری سیاسی و نقد نظام حاکم ترجیح میدهند و به فعالیتهای علمی و فکری خود روی میآورند. به طور کلی کنارهگیری از سیاست معلول سه دسته عوامل است: اول؛ عوامل فرهنگی و روانشناختی بویژه فقدان انگیزه لازم برای مشارکت در زندگی سیاسی. دوم؛ فقدان امکانات لازم برای مشارکت و نقد نظام سیاسی مانند فقدان تشکل و سازمان لازم و ... و سوم؛ فقدان فرصت عمل به دلیل بسته بودن ساخت قدرت. عامل سوم در کنارهگیری و عزلت سیاسی روشنفکران بیشترین نقش را دارد و به همین دلیل در کشورهای اقتدارگرا بیتفاوتی و عزلتگزینی روشنفکران امر متداول و رایجی است که از آن به عنوان مهاجرت درونی یاد میشود.
حال با این تمهید نظر میتوان نقبی بر علل افول و رکود جنبش دانشجویی به عنوان بخشی از جنبش روشنفکری زد. برای تجزیه و تحلیل و تبیین بهتر علل افول جنبش دانشجویی در دهه 1390 میتوان از مفهوم سرخوردگی سیاسی بهره گرفت. بیشتر صاحب نظران جامعه شناسی سیاسی در تجزیه و تحلیل جنبشهای اجتماعی، بین سه مفهوم «سرخوردگی سیاسی»، «انفعال و انزوا» و «خشونت و پرخاشگری» رابطه تنگاتنگی برقرار کرده اند. این سه مفهوم با مفهوم بنیادیتری تحت عنوان ناکامی یا محرومیت، مرتبط هستند. به عنوان مثال تد رابرت گر در کتاب چرا انسانها شورش میکنند، محرومیت نسبی (relative deprivation) را عامل سرخوردگی سیاسی و خشونت سیاسی میداند. از نظر او محرومیت نسبی به عنوان استنباط بازیگران از وجود اختلاف میان انتظارات ارزشی (value expectations) و تواناییهای ارزشی (value Capabilities) آنان تعریف میشود. انتظارات ارزشی، کالاها و شرایط زندگی هستند که مردم خود را مستحق آن میدانند و تواناییهای ارزشی، کالاها و شرایطی هستند که آنها خیال میکنند عملاً توانایی کسب و حفظ آنها را دارند. فرضیه رابرت گر در این کتاب مبتنی بر فرضیه کلیتر ناکامی به پرخاشگری است. بدین معنی که هرچه ناکامی یا سرخوردگی فردی یا گروهی بیشتر باشد، میزان پرخاشگری علیه آن منبع و عامل ناکامی یا سرخوردگی بیشتر خواهد بود. به همین ترتیب هرچه شدت و گستره محرومیت نسبی بیشتر باشد و مردم برای آن، نظام سیاسی را مقصر بدانند، حجم خشونت سیاسی یا خشونت علیه اهداف سیاسی بیشتر خواهد بود.(رابرت گر،1393)
دانیل لرنر نیز در نظریه خود در مورد تبیین نوسازی در کشورهای مختلف بر این باور است که نوسازی یک الگوی تکخطی و مبتنی بر تجربه غرب است و این روند شرق و غرب نمیشناسد و در همه کشورها قابل تکرار است. وی با تأکید بر چهار عامل شهرنشینی، باسوادی، استفاده از رسانههای همگانی و تمایل به مشارکت سیاسی به عنوان عوامل و فرآیندهای نوسازی در همه جوامع بر این نکته تأکید میکند که رهبری گذار در این جوامع بر عهده مردان جوان شهری است. نظریه لرنر مبتنی بر یک نگرش جبری گذار از جامعه سنتی به جامعه مدرن بود اما تعداد زیادی از کشورهایی که علیرغم برخورداری از این شاخصها نتوانستند از مرحله سنتی به مرحله مدرن عبور نمایند و فرآیند نوسازی در این جوامع ناقص ماند، باعث انتقاداتی از این نظریه و بالتبع بازنگریهایی از طرف لرنر شد. او بدون تجدیدنظر در نظریهای که باعث شهرتش شده بود، در آثار بعدی خود نکات جدیدی به نظریه خود افزود تا قدرت تبیین آنرا ارتقا بخشد. او در مقاله بعدی خود بر این نکته دست گذاشت که در بسیاری از کشورها، عملکرد رسانههای همگانی چنان سطح انتظارات مردم را بالا برده است که امکان ارضای آنها وجود ندارد. لرنر معتقد است سرخوردگی ناشی از توقعات ارضا نشده، موجب بسیاری از گرفتاریهای کشورهای در حال توسعه است. او تأکید میکند این سرخوردگی یا به پس روی (regression) منجر میشود و یا به پرخاشگری (Aggression) چراکه تحمل سرخوردگی و ناکامی به مدت طولانی ممکن نیست و انسان سرخورده میکوشد از شرایطی که موجد سرخوردگی او شده است بگریزد. بنابراین یا به حالت قبلی بر میگردد و یا با پرخاشگری و خشونت سعی میکند شرایط موجود را تغییر دهد.(لرنر،1383)
همانگونه که در دو نظریه فوق مشاهده کردیم انفعال و پسروی یا خشونت و پرخاشگری هر دو ریشه در ناکامی و محرومیت دارد به عبارت دیگر هر جا احساس سرخوردگی وجود داشته باشد نتیجه آن چیزی نیست جز انفعال، رکود و پسروی یا پرخاشگری و خشونت.
پژوهشهای انجام شده در مورد میزان تمایل دانشجویان به مشارکت در مسایل سیاسی نشان میدهد در دهه 1390 بسیاری از دانشجویان دچار سرخوردگی و بیتفاوتی سیاسی شدهاند. نتایج پژوهشی که در مورد بی تفاوتی سیاسی دانشجویان دانشگاه اصفهان انجام شده نشان میدهد فقدان آگاهی سیاسی مهمترین فاکتور در بیتفاوتی سیاسی این دانشجویان است. نتایج این پژوهش همچنین نشان داده است اگر دانشجویان بین هزینههایی که برای فعالیتهای سیاسی پرداخت میکنند و منافعی که به دست میآورند تناسبی نبینند در سیاست مشارکت نخواهند داشت و دچار بیتفاوتی سیاسی میشوند.(امام جمعه زاده و دیگران،1391)
همچنین نتایج پژوهش دیگری در مورد جامعهپذیری سیاسی دانشجویان نشان میدهد تشکلهای سیاسی برون دانشگاهی و شخصیتهای سیاسی و همچنین برنامه و سیاستهای وزارت علوم در روند جامعهپذیری دانشجویان نقش مؤثری نداشته و باعث سیاستگریزی دانشجویان شده است. در این پژوهش آمده است یکی از عوامل سیاستگریزی دانشجویان، استفاده سیاسی و ابزاری از دانشجویان به وسیله گروههای سیاسی ذینفع بوده است. (هزارجریبی و دیگران 1393).
مضاف بر این در ارزیابی و تجزیه و تحلیل وضعیت دانشگاه و جنبش دانشجویی، برخی از تحلیلگران برسرخوردگی سیاسی به عنوان عامل اصلی انفعال دانشجویان و رکود جنبش دانشجویی تأکید کردهاند. به عنوان مثال دکتر صادق زیباکلام ضمن تاکید بر این مهم، فضای دلمرده حاکم بر دانشگاهها و سرخوردگی سیاسی دانشجویان را موضوعی منفک از شرایط حاکم بر جامعه ندانسته و بر این باور است که این وضعیت نهتنها برای دانشجویان بلکه در میان سایر اقشار جامعه و حتی در میان جوانان دهه 1380 و 1370 نیز وجود دارد:
«جامعه ما از نظر سیاسی دچار ناکامی و قبض و بسط شده است برای مثال امروز شاهد این هستیم که بسیاری از افرادی که در انتخابات سال 1396 شرکت کردند میگویند دیگر حاضر به شرکت در انتخابات پیش رو نیستند طبیعتاً این دلزدگی در میان دانشجویان نیز به تعداد زیادی بوجود آمده است. نکته ضروری که همیشه باید به آن توجه داشته باشیم این است که دانشگاه یک جزیره منفک و جدا افتاده در دل یک اقیانوس نیست بلکه به طرق مختلف با جامعه در ارتباط است. ممکن است در جریان جنبشها و فعالیتهای آزادیخواهانه که در آینده ایران برای دموکراسی و آزادی شکل خواهد گرفت باز هم دانشجویان پیشاهنگ سایر اقشار جامعه باشند ولی دلزدگی یا حتی دلمردگی که در بطن جنبش دانشجویی امروز وجود دارد به دلیل سرخوردگی و ناامیدی ناشی از ندیدن نور در فضای سیاسی ایران است. وضعیتی که نه فقط برای دانشجویان بلکه در میان سایر اقشار جامعه و حتی در میان جوانان دهه 70 و 80 نیز وجود دارد» (روزنامه ستاره صبح، 15/9/98).
دکتر زیباکلام در تحلیل چرایی سرخوردگی سیاسی دانشجویان، به فقدان سیستم حزبی کارآمد در کشور و بار شدن این خلاء بر محافل دانشجویی اشاره کرده و می گوید: «چه قبل از انقلاب چه بعد از آن به دلیل اینکه احزاب و تشکلهای سیاسی در ایران چندان فعال نبوده و نیستند، شاهد جنبش دانشجویی بوده ایم در واقع جور نداشتن احزاب را جنبش دانشجویی می کشد در حالی که اگر کانونهای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و صنفی در جامعه وجود داشته باشد دلیلی وجود ندارد که دانشگاه یک کانون سیاسی باشد در کشورهای نظیر ژاپن، آلمان و فرانسه، شاهد فعالیتهای دانشجویی هستیم ولی احزاب و تشکلهای صنفی و سیاسی به گونه ای در این کشور فعال هستند که حضور دانشجویان چندان پررنگ نیست، به نظر من کل کشور باید به این سمت برود که تشکلها و گروهها و احزاب رفته رفته در کشور فعال شوند و بار سیاسی جامعه فقط بر دوش جنبش دانشجویی نباشد» (همان).
سرخوردگی و دلزدگی سیاسی دانشجویان نهتنها مورد تأیید تحلیلگرانی چون زیباکلام قرار گرفته بلکه از طرف مسئولین وقت مرتبط با حوزه آموزش عالی نیز بر این مورد تأکید شده است. دکتر محمود صادقی عضو وقت کمیسیون آموزش و تحقیقات مجلس شورای اسلامی در این زمینه نقل میکند: «فعالیتهای سیاسی دانشجویی دچار نوعی رکود است و تحرک و پویایی در بین تشکلهای دانشجویی در همه طیفها ازجمله اصولگرا و اصلاحطلب دیده نمیشود. مسألهای که نیازمند بررسی است ... سرخوردگی بین اقشار مختلف دانشجویی را میتوانیم در نشریات مختلف دانشجویی ببینیم» (صادقی، مصاحبه با ایرنا، 26/5/97).
نکته قابل توجه اینکه سرخوردگی سیاسی دانشجویان به معنای بیتفاوتی اجتماعی ایشان نیست. در واقع دانشجویان به عنوان جوانانی آرمانگرا نسبت به مسایل جامعه و سرنوشت کشور حساساند و تحولات سیاسی اجتماعی کشور را به دقت رصد میکنند اما به دلیل سرخوردگی سیاسی دچار انفعال و رکود شده و تمایلی به مشارکت سیاسی از خود نشان نمیدهند. نتایج یک پژوهش میدانی که در مورد تعدادی از دانشجویان در سال تحصیلی 93-92 انجام شده نشان میدهد میزان بیتفاوتی اجتماعی در میان دانشجویان 9/1 از 5 است که نشان دهنده سطح پایین بیتفاوتی اجتماعی در دانشجویان است. (قاضیزاده و کیانپور،1394). لذا میتوان گفت دانشجویان نسبت به مسایل جامعه حساسیت های لازم را دارند اما به دلایل مختلف دچار بیتفاوتی سیاسی و سرخوردگی شدهاند.
انفعال جنبش دانشجویی در دهه نود ارتباط مستقیمی با التهابات سیاسی سال 88 و فشارها و نیز ترس ناشی از اتفاقات آن دوره دارد. نتایج پژوهشی که در مورد جمعی از دانشجویان دانشگاه امیرکبیر، دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی و دانشکده پزشکی دانشگاه علومپزشکی تهران انجام شده، نشان میدهد ترس از فعالیت سیاسی نقش مؤثری در انزوا و انفعال سیاسی دانشجویان داشته است. ازجمله نتایج جالب این پژوهش اینکه اولاً خانوادهها مهمترین منبع ایجاد ترس برای فرزندان به منظور دور کردن آنها از موقعیتهای سیاسیاند چرا که خانوادهها نگران آینده فرزند خود برای ادامه تحصیل و اشتغال هستند. ثانیاً دانشجویان در طول زندگی روزمره خود در دانشگاه در مورد عواقب کنش سیاسی به یکدیگر هشدار میدهند.(طاهری کیا، حامد ،1398).
نتیجه گیری: جنبش دانشجویی بخشی از یک جنبش اجتماعی گسترده تر و فراگیرتر در کل جامعه است. همزمان جنبش دانشجویی بخشی از یک جنبش روشنفکری است که تلاش می کند آرمانها و اندیشه های نو را از روشنفکران دریافت و در جامعه توزیع نماید. جنبش دانشجویی به دلیل ماهیت آرمانگرایانه و رادیکال خود یکی از جنبشهای پیشرو و صف شکن در بسیاری از جوامع است اما به دلیل همین ویژگیها همواره در معرض خطر رکود و افول هم قرار دارد. شواهد و قراین و نتایج برخی تحقیقات نشان میدهد افول و رکود جنبش دانشجویی ایران در دهه 1390 معلول سرخوردگی سیاسی ناشی از تحولات دهه 1380 بویژه اتفاقات مربوط به انتخابات ریاست جمهوری در سال1388 است.بدیهی است این افول و رکود و سکون هرگز علامت و نشانه خوبی برای جامعه و نظام سیاسی نیست و ممکن است این دلمردگی به کل جامعه سرایت کند و یا در فرصت مناسبی در قالب یک پرخاشگری سیاسی فراگیر ظهور و برز پیدا کند. نکته مهم این که به دلیل پیوند وثیق دانشجویان با جامعه و نیز قرابت وضعیت کلی جامعه با دانشگاهها، این پرخاشگری به شدت مستعد گسترش و سرایت به تمامی بخشهای جامعه است. نگاهی به اعتراضات دیماه 1396 و آبان 1398 به خوبی بیانگر این واقعیت است که اعتراضات اجتماعی، محدود و منحصر به محافل خاص یا شهرهای معینی نیست و به راحتی و به سرعت می تواند به کل جامعه تسری پیدا کند و خطرناک تر اینکه این اعتراضات به احتمال زیاد غیر مسالمت آمیز و خشونت بار هم خواهد بود. در این میان نباید از نقش مهم و تأثیرگذار شبکه های اجتماعی در اشاعه بحران و تسری آن به مطالبات رادیکال تر، ورود گروهها و طبقات اجتماعی بیشتر به اعتراضات، درگیر کردن تمام شهرها و مناطق کشور در ناآرامی ها و ... هم غافل بود.
نظر شما :