تأمّلی کوتاه بر درماندگیِ آموخته شده
محمدباقر تاج الدّین
درماندگی آموخته شده (Learned helplessness) نخستین بار توسط روان شناسی به نام مارتین سلیگمن(Martin Seligman) به کار رفت و منظور از آن شرایطی است که در نتیجۀ اعتقاد فرد مبنی بر این که رویدادها در کنترل او نیستند، در او ایجاد می شود. درماندگی آموخته شده نتیجۀ شکست ها و ناکامی های پی در پی است که افراد با آن ها مواجه می شوند و می پندارند که دیگر کاری از دست شان بر نمی آید و به افرادی ناتوان و درمانده تبدیل می شوند. بنابر نظر مارتین سلیگمن و برخی روان شناسان دیگر این ناتوانی و درماندگی از طریق ارث به کسی نمی رسد بلکه افراد در طول زندگی و بنابر شرایطی آن را می آموزند و از این منظر می توان گفت درماندگی آموختنی و فراگرفتنی است. بحث اصلی در این جا کنترل داشتن یا نداشتن بر امور نیست بلکه بحث اصلی "ادراک" و "پندار" در این زمینه است یعنی ادراک کنترل نداشتن بر امور یا وضعیت موجود است. کسر قابل توجهی از افراد ممکن است این طور بپندارند و ادراک کنند که کنترل امور در دست شان نیست و مبتنی بر چنین ادراک و پنداری است که به فردی درمانده و ناتوان تبدیل شوند.
در چنین وضع و حالی فرد درمانده کوشش می کند وانمود کند که هیچ گونه تسلطی بر امور نداشته و همواره آن دیگران اَند که برای او برنامه ریزی می کنند و از اساس این جامعه است که وی را به چنین شرایطی دچار کرده است و او هیچ کاره است. درماندگی آموخته شده را می توان یکی از منفی ترین حالت هایی دانست که برای اِدراک فرد ایجاد می شود و این ادراک فقدان کنترل بر امور سبب بی میلی و بی انگیزگی شدید در فرد می شود و حتی ممکن است نوعی بی میلی و عدم انگیزش پایدار در فرد ایجاد کند. به عبارت دیگر، افراد در شرایطی به درماندگی دچار می شوند که هیچ نتیجه یا نتیجۀ مطلوبی از کوشش های خودشان به دست نیاورند و پاسخ درخوری دریافت نکنند. آنان کم کم به این نقطۀ مهم می رسند که هر چقدر بیش تر کوشش می کنند کم تر نتیجه می گیرند و نه تنها هیچ یک از مشکلات حل و فصل نمی شوند، بلکه بر مشکلات افزوده می شوند. در چنین وضعی افراد از هرگونه کوشش و تلاش دست می کشند و به سمت و سوی انزوا، طرد و افسردگی کشیده می شوند.
درماندگی آموخته شده در تمامی زمینه های زندگی هر فردی ممکن است روی دهد، زمینه های آموزشی، تحصیلی، شغلی، خانوادگی، ورزشی و هنری. به سخن دیگر، هر فردی در هر یک از زمینه های یاد شده احتمال این که دچار درماندگی آموخته شده شود وجود دارد. برای مثال تصور کنید فردی با انگیزۀ زیاد وارد شغل مورد علاقه اش می شود اما پس از مدتی این احساس به او دست می دهد که تمامی کوشش ها و تلاش هایش به هدر رفته و به هیج نتیجۀ دل خواهی دست نیافته است. در چنین شرایطی فرد مورد نظر تصور می کند که امور از کنترل او خارج شده و قدرت حل هیچ یک از مشکلات و بر طرف نمودن هیچ یک از موانع موجود را ندارد.
این گونه به نظر می رسد که افرادی که دچار درماندگی آموخته شده می شوند در مواردی تمایل به حضور در چنین وضع و حالی را داشته باشند چرا که احساس می کنند توان خروج از این وضع را نداشته و حتی فکر می کنند که با بیرون رفتن از این شرایط ممکن است وضع باز هم از این بدتر شود، لذا در همان موقعیت ناگوار خود را نگه می دارند و تو گویی که بدان عادت می کنند. برای مثال افرادی که در مدت زمان به نسبت طولانی تحت ستم دیگران قرار گرفته باشند ممکن است تمایل به تداوم این رابطۀ ستم گری-ستم پذیری داشته باشند، چرا که دچار "درماندگی آموخته شده" هستند.
نظر شما :