خودکشی فعالین رسانه‌ای امری مسری است

سمیه توحیدلو (جامعه‌شناس و استاد دانشگاه)
۱۷ مهر ۱۴۰۰ | ۱۱:۰۳ کد : ۳۶۵۵۳ دیدگاه
خودکشی فعالین رسانه‌ای امری مسری است

«از دست رفتن هم‌بستگی‌ها، فشار‌های اقتصادی، قرار گرفتن در مرکز مشکلات زیادی که ممکن است وجود داشته باشد و یا وجود دارد و روی هم آمدن آن‌ها عاملی شده است که فشار روی فعالین رسانه‌ای را زیاد می‌بینیم»
آن چیزی که باعث می‌شود ما یکهو خودکشی «زنان» را ببینیم، غیرمحتمل بودن آن از نظر اجتماعی است. یعنی چون به شکل کلاسیک همیشه گفته شده است که مردان بیش از زنان خودکشی می‌کنند این امر غیرمحتمل دیده می‌شوداساسا مسئله‌ی افسردگی برای یک‌سری از افرادی مطرح است که آدم‌های برون‌گرا هستند و کار آنها ارتباط گسترده با مردم است. آنها به این خو گرفتند و عادت کردند که بتوانند به مدل‌های مختلف ارتباط برقرار کنند. حالا ممکن است این فرد یک فعال رسانه‌ای باشد، یک روزنامه‌نگار خیلی فعال باشد، یک استاد دانشگاه باشد یا هر چیز دیگری. این آدم‌ها یاد می‌گیرند که مقوله‌های فردی و روان‌شناختی‌شان را در پس این فعالیت‌های شغلی، در پس دغدغه‌های اجتماعی و در پس آن نقشی که درونی کرده‌اند نگه دارند. برای همین خیلی اوقات افسردگی‌های این جماعت (یعنی آدم‌های برون‌گرایی که یک نقش اجتماعی برای خودشان لحاظ کردند) آن‌قدر دیده نمی‌شود. علاوه بر این، ماجرا به‌گونه‌ای است که به نظر می‌آید این آدم‌ها به دلیل اینکه یک نقش خاص را پذیرفتند همبستگی اجتماعی بالایی را با افراد مختلف در زندگی‌شان تعریف می‌کنند. یعنی وجود این همبستگی‌ها از آدم‌ها تصویری می‌سازد که این تصویر،‌ تصویر آدم افسرده و تصویر آدم فروافتاده از درون نیست.
آدم‌های برون‌گرا حال بد خود را بروز نمی‌دهند
 همین باعث می‌شود که خودشان هم به آن تصویر باور بیاورند. وقتی باور می‌کنند باعث می‌شود  که حتی اگر حال بدی هم وجود دارد به دلیل اینکه دیگران انتظاری ندارند،‌ این حال بد را بروز ندهند. یعنی به دلیل اینکه آدم‌های برون‌گرا روی تصویرشان و روی مدل ارتباطی‌شان کار می‌کنند (چون دیگران یک چنین تصویری از آنها ندارند و انتظاری ندارند) حتی اگر حال خوبی هم نداشته باشند، نداشتن این حال خوب را بازنمایی نمی‌کنند و به نوعی انگار که خودشان را محکم نگه می‌دارند. همین باعث می‌شود که آن پیوندهای اجتماعی که وقتی آدم‌ها حال خوبی ندارند نیاز است شکل بگیرد، آن هم اتفاق نیفتد. برای همین به نظر می‌رسد که اتفاقی که الان افتاده است، بازنمایی حال بد جماعت پرتکاپو و با هم‌بستگی بالا است که آرام آرام روابط اجتماعی خود را گسسته است و دارد جور دیگری نشان می‌دهد. برای همین است که این افسردگی‌ها گاهی به خودکشی‌هایی می‌انجامد که آدم‌ها باور نمی‌کنند.
خودکشی لزوما به شکل از دست رفتن حیات یک انسان نیست
حالا لزوما خودکشی شاید فقط به شکل از دست رفتن حیات یک انسان نباشد، شما مدل‌های مختلف انزوا را هم می‌توانید درمورد آدم‌هایی که خیلی فعال‌اند ببینید. یعنی هر نوع حذف خویشتن از عرصه‌های مختلف به یک‌باره، به‌گونه‌ای است که شاید اطرافیان آن را انتظار ندارند. دلیل آن هم کاملا اجتماعی است یعنی درست است که افسردگی نوعی پدیده‌ی روان‌شناختی به حساب می‌آید، ولی از دست رفتن هم‌بستگی‌ها خصوصا برای این آدم‌هایی پر رابطه و دارای رابطه و کنش اجتماعی زیاد باید تحلیل شود. مسئله امر اجتماعی است و از از دست رفتن هم‌بستگی‌ها برمی‌خیزد. به‌نوعی تلاشی است که این آدم‌ها برای نگه داشتن آن تصویر می‌کنند و این به‌خودی‌خود یک‌جور مقاومت یا یک‌جور سختی مضاعف به این گروه و افراد می‌دهد.
خودکشی‌ها اغلب به‌خاطر مسائل اقتصادی نیست
ما بروز و ظهور خودکشی‌ها را در بین آدم‌های برون‌گرا یعنی آدم‌های اجتماعی و آدم‌های سرپا و آدم‌هایی که کنشگر بودند و توانایی حل مسئله داشتند هم داریم می‌بینیم. اینها اغلب به‌خاطر مسائل اقتصادی نیست. یعنی اصلا ماجرای تغییر طبقه‌ی اقتصادی کسانی که خودکشی می‌کنند یا به شکل دیگری واکنش نشان می‌دهند، خیلی ماجرایی جدی‌ است. ولی مسئله، مسئله‌ی اقتصادی نیست، یک مسئله‌ی اجتماعی است. ممکن است انواع مشکلات هم در کنارش بیاید. وقتی ظرف آدم‌ها پر می‌شود، ممکن است هر قطره‌ای اضافه‌تر از آن ظرف بشود. من باور ندارم که درمورد یک آدم برون‌گرا و یک فعالی که بلد بوده است کنش بکند، رابطه بگیرد و بلد بوده است گلیم خود را از آب بیرون بکشد، لزوما مسئله‌ی اقتصادی عامل از دست رفتن ثباتش بشود. بیشتر مسائل دیگر است که ممکن است این مشکلات به آن اضافه شود. من این مسئله را کاملا اجتماعی می‌بینم؛ آدم‌هایی هستند که تصویری دارند و به‌خاطر آن تصویر حفظ موقعیت می‌کنند. اما هم‌بستگی‌های‌شان را از دست می‌دهند و شرایط و تصویر خودشان را ناموزون می‌بینند. همین باعث می‌شود که آن معنای زندگی را هم ازدست‌رفته بدانند.
خودکشی فعالین رسانه‌ای امری مسری است
یک چنین ماجرایی خیلی مسری است. یعنی وقتی عوامل یکسان در عرصه‌ی اجتماعی برای کسانی که افسردگی‌ها یا مرگ خودخواسته‌ی این‌گونه را انتخاب می‌کنند وجود دارد، به دلیل اینکه آن شرایط اجتماعی اولیه یا آن کانتکس اولیه برای خیلی‌های دیگر هم وجود دارد، انگار دارند آن را به عنوان یک روش به دیگران دست‌آموزی می‌کنند. به‌نوعی قبح آن، سختی آن و مدل‌های مختلف نگاهی که در رابطه با آن هست را با رسانه‌ای شدن موضوعاتی از این دست می‌شکنند. برای همین اصطلاحا ما می‌گوییم «مسری» است. البته مسری نه به معنای حتی بحث‌های روان‌شناختی‌اش بلکه بیشتر به معنای اجتماعی آن؛ یعنی کانتکس آن یکسان است و روش‌هایی است که حالا جامعه آرام‌آرام دارد آن را می‌پذیرد و آن را خیلی بد نمی‌بیند. تا پیش از این آن را خیلی بد می‌دیدند و نشانی از ناتوانی بود. ولی وقتی ظاهرا تعداد زیاد شود، آرام‌آرام آن عکس‌العمل‌های اجتماعی هم نسبت به آن کم می‌شود. و اتفاقا آدم‌هایی که تصویرشان برای‌شان مهم است، ممکن است خیلی راحت‌تر سراغ یک چنین موضوعی بروند. یعنی این آدم‌ها خیلی راحت‌تر سراغ مرگ خودخواسته یا حذف خودخواسته یا حتی مدل‌های مختلف انزوا و تغییر رویه که این روزها زیاد داریم می‌بینیم، می‌روند.
کرونا باعث از بین رفتن پیوندها و بیشتر شدن خودکشی‌ها شده است
ما در چند ماه اخیر چند تا کیس داشتیم. یعنی از زمستان سال گذشته ما این موارد را زیاد می‌دیدیم. ولی کلا به دلیل وجود کرونا، در طبقات مختلف با دلایل مختلف آمار دقیق را طبیعتا خیلی راحت ارائه نمی‌دهند. ولی من خیلی علاقه‌مندم که بدانم این آمار در جاهای مختلف چه شکلی شده است. به نظر می‌آید و پیش‌بینی‌پذیر است که در دوران کرونا به دلیل از دست رفتن بخش زیادی از هم‌بستگی‌ها و روابط که می‌توانست تسهیل‌گر باشد و می‌توانست حال آدم‌ها را بهتر بکند، آدم‌ها را متصل‌تر بکند یا آن هم‌بستگی‌های لازم را بالا ببرد، این موارد بیشتر شده است. یعنی کرونا عاملی برای پیدایش افسردگی‌های مزمن و یا حتی خودکشی‌های بعد از آن شده است. یعنی حتی اگر اجتماعی هم نگاه کنیم و خودکشی را یک پدیده‌ی اجتماعی بدانیم (همان مدلی که امیل دورکیم و بعضی دیگر از جامعه‌شناس‌ها روی آن نگاه دارند) مهم‌ترین عامل آن هم‌بستگی است. یعنی مهم‌ترین عامل آن یا هم‌بستگی «خیلی زیاد» است که از دلِ آن مثلا ازخودگذشتگی‌های شهادت‌گونه درمی‌آید یا هم‌بستگی‌های «خیلی کم» است که زمانی اتفاق می‌افتد که آدم‌های متصل، آدم‌هایی که به‌شدت روی روابط‌شان تکیه می‌کنند و با روابط‌شان زندگی می‌کنند این روابط را یکهو از دست می‌دهند. این یک خلاْ اجتماعی و یک خلاْ روانی ایجاد می‌کند و عاملی می‌شود که خودکشی را تسهیل می‌کند.
خودکشی زمینه‌ی روانی دارد ولی بیشتر یک امر اجتماعی است
به نظر من یقینا عوامل دیگر هم وجود دارند، یعنی ممکن است عوامل اقتصادی هم تاثیرگذار باشد. کما اینکه این مدت کلی آمار خودکشی نوجوانان به دلیل شرایط اقتصادی‌شان یا بازماندگی‌شان از فضای تحصیل یا هر چیز دیگری افزایش پیدا کرده است. هر کدام از اینها را می‌شود به‌عنوان یک پدیده‌ی اجتماعی تحلیل کرد. درست است که خودکشی امری است که یک زمینه‌ی روانی دارد، یعنی به فضای روان‌شناختی آدم‌ها، میزان افسردگی، نوع باورشان به زندگی، معنایی که به زندگی می‌دهند و خیلی چیزهای دیگر برمی‌گردد؛ اما به نظر می‌رسد آن چیزی که قابل تحلیل است و آن چیزی که باعث می‌شود ما بتوانیم به‌عنوان جامعه‌شناس و به‌عنوان آدم‌هایی که از بیرون نگاه می‌کنیم کمک کنیم، یک امر اجتماعی است. مدل پیشگیری از آن هم بالا بردن همبستگی‌ها به هر شکلی است که می‌توانیم. همچنین کمک برای بازسازی چهره‌های اطراف‌مان است. یعنی باید به آدم‌هایی که دورمان هستند و تصویرهای‌شان برای‌شان مهم است و باید برای ما هم مهم باشد کمک بکنیم تا بازسازی چهره‌های‌شان اتفاق بیفتد. اینها دیگر امر اجتماعی است و لزوما از افسردگی برنمی‌خیزد. ولی کمک می‌کند که بخش زیادی از مسائل روان‌شناختی یا روانی افراد هم تامین شود.
برای تحلیل باید اجتماعی‌تر نگاه کنیم
ولی فکر می‌کنم که تقلیل فقط به افسردگی‌های مزمن برای بازگویی علت و چرایی خودکشی‌های اخیر کار درستی نباشد. چون به نظر می‌آید که یک پدیده‌ی اجتماعی است. این مسائل در طبقات مختلف به شکل‌های مختلفی دیده می‌شود؛ در طبقات پایین‌تر یک‌جور و در طبقات بالاتر جور دیگری است، همچنین در افرادی که به‌نوعی افراد برون‌گرا، رسانه‌ای، روزنگار، معلم و هر چیز دیگری بودند یک جور دیگری است. به نظر می‌آید که باید برای تحلیل، یک‌مقداری اجتماعی‌تر ببینیم و فقط فکر افسردگی نکنیم. افسردگی، دلایل متعددی می‌تواند داشته باشد که تقلیل روان‌شناسانه‌ی آن گاهی ما را به خطا می‌اندازد.
عکس‌العمل‌های آدم‌های مختلف در برابر فشارها متفاوت است
بالاخره توان آدم‌ها متفاوت است. تربیت‌های خانوادگی و اجتماعی آنها نیز متفاوت است. روابط و برهمکنش‌های یک فرد با افراد دیگر متفاوت است. مثلا ممکن است برای یک کسی مادر بودن به‌خودی‌خود یک حجم عظیمی از انرژی بدهد، ولی برای فرد دیگری بازدارنده باشد و تازه یک‌جور عذاب وجدان مضاعف ایجاد کند که مثلا نمی‌تواند به فرزندش برسد. یعنی کنش‌های ما است، آدم‌ها موقع عمل کردن، فرد می‌شوند. یعنی می‌توانیم بگوییم که اجتماع، جامعه و شرایط، یک فشاری را ایجاد می‌کند و این فشار روی آدم‌های مختلف می‌آید ولی عکس‌العمل‌ها متفاوت است. وقتی فشار زیاد شود، ممکن است عکس‌العمل‌های حاد مثل خودکشی را هم زیاد ببینیم ولی عکس‌العمل‌های دیگر هم هست. من یک مدلش را گفتم که می‌تواند به‌صورت انزوا باشد، یک مدل دیگر آن پرخاشگری و خشونت است. یعنی وقتی فشار بالا می‌رود لزوما آدم‌ها منزوی نمی‌شوند.
کرونا بخش زیادی از مسائل مرتبط با روابط اجتماعی را هم پوشش می‌داد
 
کرونا فقط یک مسئله‌ی روانی یا بهداشتی یا سلامتی نبود. بخش زیادی از مسائل اقتصادی و همچنین بخش زیادی از مسائل مرتبط با روابط اجتماعی و هم‌بستگی‌ها را هم پوشش می‌داد. یعنی از دست رفتن جمع‌ها به‌خودی‌خود یک مسئله بود که آدم‌ها در آن برون‌ریزی داشتند و خیلی چیزهای دیگر. همین‌ها مثلا باعث شد که بگویند آمار اختلافات زناشویی بالا رفته است، آمار طلاق‌ها در حال بالا رفتن بود و اینها چیزهایی بود که در ابتدا کمی درمورد آن آمار می‌دادند و بعد از آن متاسفانه متوقف شد. ما فکر می‌کنیم که با توقف آمارهایی از این دست، شاید مسائل ما حل شود، ولی این اتفاق نمی‌افتد. وقتی فشار زیاد می‌شود، بروز و ظهور متفاوتی از آدم‌های متفاوت می‌بینید. بالاخره هر کسی شرایط ویژه و خاص خودش را دارد. یعنی در کانتکس‌ها و زمینه‌های اجتماعی مختلفی قرار گرفته است. این بروز و ظهورها هم می‌تواند به صورت انزوا باشد، هم خشونت، هم تغییر مسیر و رویه‌های زندگی و هم مرگ خودخواسته. این دیگر برمی‌گردد به اینکه آن آدم در چه فضای اجتماعی قرار دارد و چه کسانی دورش هستند. آدم‌های اطراف قطعا می‌توانند در شکل‌گیری فضای جدید موثر باشند ولی اگر نتوانند به این معنی نیست که تقصیری وجود دارد؛ بالاخره آدم‌ها در کنار هم هستند. چون یکی از اتفاقاتی که در این ماجراها می‌افتد، این است که سریع دنبال مقصرینی از بین اطرافیان می‌گردند. شاید کار غلطی نباشد ولی لزوما به این راحتی هم قابل قضاوت نیست.
به‌شدت دچار ضعف و فروپاشی زنجیره‌های همبستگی در جامعه هستیم
یعنی واقعا روابط اجتماعی پیچیده است؛ برای همین است که می‌گویم اتفاقی که می‌افتد، هم از منظر خودکشی و هم از منظر افسردگی و مدل‌های مختلف افسردگی خیلی اجتماعی است. چون آدم‌ها در روابط‌شان با دیگران تعریف می‌شوند، خیلی زود ما مردم یا خانواده‌ی طرف یا همسر طرف را مقصر می‌دانیم. به دلیل اینکه همه‌ی ما یک باور اولیه داریم که برهم‌کنش‌های اجتماعی و ارتباطات خیلی می‌تواند برای شکل‌گیری تصمیم‌های حادی که ممکن است آدم‌ها بگیرند، تاثیرگذار باشد. ولی این‌جوری هم نیست که بشود به همین راحتی قضاوت و پیش‌گویی کرد، فقط تنها کاری که می‌توان کرد بالا بردن و بهینه کردن روش‌هایی است که همبستگی‌ها و روابط‌مان را تامین بکند. یعنی ما به‌شدت دچار مشکل همبستگی هستیم. این مشکل در همه‌ی عرصه‌ها برقرار است؛ هم در عرصه‌ی سیاست، هم در عرصه‌ی اجتماع و هم در عرصه‌ی اقتصاد، ما به‌شدت دچار ضعف و فروپاشی زنجیره‌های همبستگی در جامعه شده‌ایم.
در آمارهای اولیه‌ی خودکشی، زنان کمتر از مردان خودکشی می‌کنند
در آمارهای اولیه‌ی خودکشی اتفاقا زنان کمتر از مردان خودکشی می‌کنند. در مدل خودکشی کلاسیک که افرادی مثل دورکیم و سایر جامعه‌شناس‌ها گزارش می‌کنند هم زنان کمتر از مردان خودکشی می‌کنند. چند دلیل برای آن وجود دارد؛ مثلا به دلیل وجود حجم بالای وابستگی است یا مثلا در آمارها زنان را مذهبی‌تر می‌دانند؛ مذهبی بودن نه لزوما به معنای اعتقاد به دین اسلام بلکه به معنای باورهای شدید که در این باورها خودکشی جزو امور مذموم است. یا مثلا به دلیل اینکه نقش هم‌بستگی در خانواده را زنان به دوش می‌کشند، وابستگی بیشتری دارند. شغل مادری، خواهر بودن و حتی فرزند بودن به‌خودی‌خود یکی از بازدارنده‌های خودکشی است.
خودکشی‌های فعالین رسانه‌ای منحصر به فضای «زنانه» شده است
 
آن چیزی که باعث می‌شود ما یکهو خودکشی «زنان» را ببینیم، غیرمحتمل بودن آن از نظر اجتماعی است. یعنی چون به شکل کلاسیک همیشه گفته شده است که مردان بیش از زنان خودکشی می‌کنند این امر غیرمحتمل دیده می‌شود. چون اغلب بحث‌های طبقاتی و بحث‌های اقتصادی را در کنار بحث‌های روان‌شناختی آن، عاملی برای خودکشی می‌دانند، ولی درمورد زنان این‌طور نبوده است. ولی از دوره‌ای در دهه‌ی ۷۰ ماجرای خودکشی دختران ایلام خیلی پروبال گرفت و بزرگ شد؛ زیاد هم بود یعنی از نرمال بالاتر بود. الان خودکشی‌های فعالین رسانه‌ای منحصر شده است به فضای زنانه، هر چند که در غرب (در خارج از ایران) اتفاقا بیشتر فضای مردانه را پوشش می‌دهد تا فضای زنانه. ولی اتفاقاتی که در ایران افتاده باعث شده است که مسئله، انگار مسئله‌ی زنان دیده می‌شود. وگرنه مسئله‌ی زنان نیست، تمایز آن با چیزی که ما انتظار داریم باعث دیده شدن ماجرا می‌شود.
مسئله‌ی نوع نگاه به زندگی و حیات مهم است
 
تمامی این کانتکس‌هایی که گفتم یعنی از دست رفتن هم‌بستگی‌ها، فشارهای اقتصادی، قرار گرفتن در مرکز مشکلات زیادی که ممکن است وجود داشته باشد و یا وجود دارد و روی هم آمدن آنها و هم‌افزا شدن مشکلات و مسائل عاملی شده است که این فشارها را زیاد می‌بینیم. ولی همان‌طور که گفتم آدم‌ها درمورد آن بروز و ظهور متفاوتی دارند؛ یکی خودکشی می‌کند، یکی منزوی می‌شود، یکی ساکت می‌شود، یکی ناامید می‌شود، یکی بازدهی و راندمان کاری‌اش را به شکلی از دست می‌دهد، یکی بی‌توجه می‌شود و یکی پرخاش می‌کند و خشن می‌شود. نوع بروز و ظهور آن بستگی به شرایطی دارد که آدم‌ها دارند. باورهای درونی هم طبیعتا یکی از فاکتورها و متغیرهای مهمی است که اثرگذار است. یعنی حتی مسئله‌ی نوع نگاه به زندگی و حیات هم مهم است؛ یعنی در نهایت اثرگذار است و آدم‌ها با کمک آنها تصمیم می‌گیرند.
بیشتر رسانه‌ی غیررسمی بازتاب‌دهنده است
تصور من بر این است که بیش از اینکه جامعه‌ی رسانه‌ی رسمی بازتاب‌دهنده باشد، رسانه‌ی غیررسمی بازتاب‌دهنده است. رسانه‌های غیررسمی یا همان شبکه‌های اجتماعی عملا همان مردم‌اند و خیلی نمی‌توانیم بگوییم که رسانه است که نقش بازنمایی اینها را دارد. مثلا در همین مورد اخیر بسیاری از شبکه‌های اجتماعی مثل اینستاگرام بودند که الان هم در آنها هنوز این خبر در حال پی‌گیری است. یا همان روزی که این اتفاق افتاد مردم در شبکه‌ی جدید کلاب‌هاوس، شب تا صبح درمورد آن حرف می‌زدند و اخبارش به‌نوعی در بقیه‌ی شبکه‌ها پوشش پیدا می‌کرد. به نظرم نمی‌آید که از افسردگی رسانه باشد، بیشتر ماهیت رسانه است برای اینکه بدانیم چه خبر است. همچنین دنبال حاشیه است. یعنی نگاه شبکه‌های اجتماعی بیشتر پیدا کردن حواشی است که به هر دلیلی برای‌شان جذاب است.
انتظار می‌رود که رسانه‌ی رسمی تحلیل‌گر باشد
 
تحلیل خیلی زیادی در آن نمی‌بینیم، تهِ تحلیلی که در آن اتفاق می‌افتد این است که آدم‌ها قضاوت می‌کنند که کی مقصر است و کی باعث و بانی است و چگونه شکل گرفته است و از این فراتر نمی‌رود و نشان‌دهنده‌ی حاشیه‌خواهی و حاشیه‌جویی رسانه‌های غیررسمی است. به دلیل اینکه آدم‌ها دارند برای دیده شدن رقابت می‌کنند و در این رقابت برای دیده شدن هر کاری هم انجام می‌دهند. کما اینکه مثلا ممکن است فیلم یا عکس کسی پخش شود و پخش می‌شود. یعنی این مسائل دارد به راحتی در رسانه اتفاق می‌افتد. طبیعتا انتظار می‌رود که رسانه‌ی رسمی تحلیل‌گر باشد و به‌جای خبررسانی صرف یا پراکنش حاشیه‌هایی که بعضا حتی خیلی نقاط تاریک یا حتی اخبار دروغ دارد، بهتر است بیاید در فضای تحلیل‌هایی کار کند که می‌تواند نشان دهد که چرا این اتفاقات می‌افتد و چگونه باید با این اتفاقات مقابله کرد. اگر جز این باشد تصور من این نیست که بازتاب‌هایی که در رسانه اتفاق می‌افتد یعنی افسردگی ایجاد شده است. هرچند که این را هم کتمان نمی‌کنم که در جامعه‌ی ما به دلیل شکل‌گیری کانتکس‌هایی که افسردگی‌آور است (همان امر هم‌بستگی، مسائل اقتصادی، مسائل اجتماعی، نزدیک شدن‌های افق آینده به ما (یعنی ما افق دور را دیگر نمی‌توانیم ببینیم) و خیلی چیزهای دیگر) خودبه‌خود میزان افسردگی بالا رفته است. ولی این چراییِ پرشور شدن اخبار حوادثی از این دست نیست.
وقتی که حکمرانی خوب نداریم، حجم درهم‌ریختگی هم‌بستگی‌ها زیاد می‌شود
من مسئله را یک امر اجتماعی می‌دانم و امر اجتماعی جز با همبستگی و اعتمادآفرینی شکل نمی‌گیرد. یعنی ما باید سرمایه‌های انسانی‌مان را بالا ببریم برای اینکه بتوانیم حلقه‌های اتصالی خود را با جامعه بیشتر بکنیم. به نظر می‌رسد که بالا بردن هم‌بستگی‌ها ملزوماتی دارد. یک بخشی از آن دولت-ملتی است یعنی حاکمیت و حکمرانی باید یک‌سری فرآیندهایی را ایجاد بکند که همبستگی در یک جامعه بالا برود. زمانی که حکمرانی خوب نداریم و زمانی که مشکلات دولت-ملت بالا می‌رود، حجم درهم‌ریختگی هم‌بستگی‌ها هم زیاد می‌شود. وقت‌هایی که وضعیت اقتصادی و مالی نابسامان است، ناهم‌بستگی‌ها بالا می‌رود و اعتماد اجتماعی کم می‌شود. به قولی برادر به برادر دیگر اعتمادی ندارد. انواع اختلافات را برمی‌افکند که خود آن باز می‌تواند عاملی باشد برای اینکه افسردگی‌های مزمن را شکل دهد.
باورهای مذهبی می‌تواند اثر عکس بگذارد
 

یا مثلا به غیر از همه‌ی اینها چیزی که همیشه و همواره بسیاری دوست دارند که به‌عنوان اولین راه‌حل بگویند (که به نظر من اولین راه‌حل نیست ولی جزو راه‌حل‌ها هست) تعلیم‌های روحی-روانی از طریق خودسازی‌های آدم‌ها است یعنی اینکه آدم‌ها از طریق باورهای مذهبی و معنوی‌شان یا هر چیز دیگری بتوانند این فرآیند را تعلیم بکنند. به نظرم آن هم می‌تواند اثرگذار باشد. ولی لزوما تنها راه نیست چون بالاخره از یک جایی به بعد این باورها می‌تواند اثر عکس بگذارد یعنی احساس شود که نمی‌تواند برای زندگی آدم‌ها کاری بکند. ولی خب طبیعتا باورهای آنها هم مهم است. اینها مسیرهای پیشگیری‌کننده است. یعنی متغیرهای مشترکی است که در جامعه و در عرصه‌های اجتماعی وجود دارد و آدم‌ها درگیرش هستند و به‌نوعی می‌تواند اثرگذار باشد و برای پیش‌گیری باید به ترمیم این متغیرها دست زد. به نظرم درمورد این مسائل یعنی موضوع هم‌بستگی و شرایط اقتصادی یا رفاه و شیوه‌های آن لااقل در فضای اجتماعی، اقتصادی و سیاسی زیاد حرف زده می‌شود. همه‌ی اینها به هم متصل است یعنی یک امر یکتایی نیست که بگوییم در موضوع افسردگی مزمن که باعث خودکشی می‌شود باید به این موضوع پرداخت. به نظر می‌آید که یک‌سری متغیرهای متکثری داریم که باید درمورد همه‌ی آنها حرف بزنیم و راه‌های پیش‌گیری‌کننده برای بهبود شرایط را دنبال کنیم.


نظر شما :