مسالهشناسی فرهنگی در ایران
هدف من از سخنرانی که خدمت شما بزرگان ارائه خواهم داد این است که با بینش و رویکردی که با عنوان مسالهشناسی فرهنگی Cultural problematology در سال گذشته مطرح کردند و کتاب" زندگی سراسر فهم مساله است" عنوان فرعی آن است مساله و مسالهشناسی در علوم اجتماعی ایران منتشر شد و پژوهشگاه علوم انسانی مطالعات فرهنگی این کتاب را چاپ کرد و در همان یکی دو ماه اول آن به چاپ دوم رسید و امیدوارم چاپ سوم آن هم با ویرایشی جدید به زودی منتشر شود. نقدها و نظرهایی هم برانگیخت. من قبل از این هم در مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی سال 94 ، 95 تا سخنرانی به همین عنوان ارائه کردم که آن هم در فضای مجازی منتشر شد تحت "عنوان مساله چیست؟ رویکرد مطالعات فرهنگی به مساله و مسالهشناسی" که خوشبختانه آن هم خیلی خیلی از آن استقبال شد و احتمالا بعضی از شما دوستان و همکاران دانشگاهی آن را مطالعه کردید. علاوه بر این من تقریبا اکثر فعالیتهای دانشگاهیم طی دو دهۀ اخیر این رویکرد را برای مطالعه مسائل آموزش، آموزش عالی، دانشگاهها، مسائل مدیریت شهری و بسیاری از مسئلههای دیگر ایران این رویکرد را به کار بردم و کتابهای گوناگون هم مثل تاریخ فرهنگی ایران مدرن یا کتاب تجربه تجدد یا کتاب فرهنگ و شهر یا کتاب زنانه شدن شهر در ایران و بسیاری از کتابهای دیگر من این رویکرد مسالهشناسی فرهنگی مطرح شده است و من براساس آن در واقع در آن دو دهه اخیر فعالیت کردم. من خواهش کرده بودم از دوستان جهاد دانشگاهی که اگر برایشان امکانپذیر است کتاب "زندگی سراسر فهم مساله است" را تهیه کنند و قرار بود که در اختیار دوستان قرار بدهند و بخوانند و حالا امیدوارم که دوستان هم خوانده باشند یا بعد از این انگیزهای پیدا کنند که این را بخوانند. ولی به هر حال هدف من این است که رویکرد مسالهشناسی فرهنگی را برای شما عزیزان توضیح بدهم و برخی از تجربههای خودم را بیان بکنم و امکانی فراهم بکنم تا شما دوستان در دانشگاهها و جهاددانشگاهی و مراکزی که فعالیت میکنید با این چشمانداز به عنوان یک رویکرد تا حدودی باید بگویم تازه یا در حداقل به روایتی که من از آن روایت کردم آشنا شوید شاید این رویکرد بتواند کمک بکند برای دوستانی که علاقه دارند در حوزۀ مطالعات فرهنگی و به ویژه در حوزۀ ایران معاصر پژوهش بکنند یا کارهای سیاستگذاری فرهنگی انجام بدهند. یکی از دروسی که من علاقه دارم و سالهاست سه دهه است تدریس میکنم سیاست فرهنگی است. در این زمینه 5-4 کتاب تالیف و ترجمه هم کردم و کلاسهای درسم هم در زمینه سیاستگذاری فرهنگی در کانال تلگرامیام همهاش است. دوستانی که علاقهمند باشند پیشنهاد میکنم از طریق کانال تلگرامی من هم میتوانند دنبال بکنند احتمالا بعضیها هم آشنایی دارند. به ویژه به زودی مجموعه درس گفتارهایی را در کانال میگذارم از هفته آینده به نام نظریههای انتقادی سیاست فرهنگی که در دانشگاه خوارزمی ارائه کرده بودم که آن هم میتواند کمک بکند به دوستانی که علاقهمند هستند از هفته آینده میتوانند در کانال من آنها را هم پیگیری بکنند. پس هدف معرفی و آشنایی با چشمانداز مسالهشناسی فرهنگی، کاربردهای ان در فضای فرهنگی معاصر جامعه ایران، ضرورتهای آن، مولفههای این چشمانداز و تاحدودی من سعی میکنم محورهای بحث را باز بکنم. بعد از صحبتهایم در خدمت شما عزیزان هستم که سوالات، نقدها، نظرها، پاسخ بدهم و از شما بیاموزم. من بحثم را با این موضوع شروع خواهم کرد که اساسا چرا باید رویکرد مسالهشناسی فرهنگی را مطرح کنیم و با بحث چرایی، بحثم را ادامه خواهم داد در باره این که مسالهشناسی فرهنگی چه چیزی هست یا چه چیزی نیست و این که مسالهشناس Problemologistکیست؟ چه کسی مسالهشناس است؟ و در نهایت هم با این بحث که در فضای ایران یعنی امروز چطور ما میتوانیم این رویکرد را دنبال، اعمال و اجرا بکنیم ادامه خواهم داد و امیدوارم که به همین ترتیب که اشاره کردم انگیزهای فراهم شود تا شما عزیزان کتاب "زندگی سراسر فهم مساله است" یا سایر کتابهای من که در این زمینه است را علاقه پیدا کنید و بخوانید. خوب از چرایی شروع کنیم. چرا در واقع من از Cultural problematologyمسالهشناسی فرهنگی صحبت میکنم. ببینید جامعه ما در فضای ایران امروز ما با مفهوم مساله اجتماعی آشنایی زیادی داریم. این کلمه خیلی خیلی تکرار میشود در روزنامهها سیاستمداران، حتی مردم عادی در گفتگوهایشان از مساله اجتماعی صحبت میکنند. همین طور واژه پر بسامد دیگر عبارت پربسامد دیگر داریم به نام آسیبشناسی اجتماعی Social pathology که این هم از عبارتهای پربسامد و فراوان در زبان و گفتمان عمومی، رسانهها، زبان سیاستمداران و از جمله دانشگاهیان در تمام رشتههای علوم انسانی و اجتماعی است. همه جا دارند آسیبشناسی میکنند در مورد هر چیزی حالا از بحث الهیات گرفته تا بحث فساد و فحشا، فقر و آلودگی هوا تا بحث خانواده و اعتیاد، هر چیزی، هر جا میروید اگر میخواهید جلب توجه کنید و به خصوص اگر میخواهید حرف بیهوده بزنید، سرگرم کنید، مردم هم فکر کنند شما دارید حرف جدی میزنید آسیبشناسی کنید. دانشگاهیان هم میدانند آنهایی که کسب و کار حرفهای دارند اگر بخواهند پول دربیاورند، پروژه پولساز بگیرند، باید آسیبشناسی کنند. حالا از آسیبشناسی سازمان گرفته، آسیبشناسی سخنرانیها تا هر چیز دیگری. بنابراین ما دو تا رویکرد رایج در کشور داریم که از فرط رایج بودن به حد مشمئزکنندهای همه جا هستند و به همین معنا هم به ابتذال کشیده شدند و در واقع هم هیچ کجا نیستند و هر چیزی هم که از حد خودش فراتر میرود به ابتذال کشیده میشود این هم یکی رویکرد مساله اجتماعی است و یکی هم رویکرد آسیبشناسی اجتماعی. من قبلا در سخنرانیهای متعدد در بارۀ نقد این دو رویکرد صحبت کردم دوستانی که علاقهمند هستند میتوانند در کانال من در بارۀ اینها گوش کنند، سخنرانیهایی که برای سازمان برنامه و بودجه انجام داده بودم برای استادان و کارشناسانشان میتوانید آنجا ببینید تا در واقع نقدهایی که به این دو تا رویکرد هست را آشنا شوید اگر علاقهمند بودید. اما چند ملاحظه را بگویم این که چرا میخواهم مسالهشناسی فرهنگی را مطرح کنم دلیل آن این است که برای شناخت جامعه ما چه در فضای سازمانها و مدیریت سیاستگذاری آن و چه در فضای دانشگاهی و پژوهشها و چه حتی در فضای رسانهها و گفتمان عمومی یا حتی زندگی روزمره ما حداقل یک مساله مشترک داریم آن هم این است که مسالهشناسی نمیکنیم که این را حالا بعدا در مورد آن توضیح مفصل خواهم داد که مسالهشناسی چیست و دو واژهای کهpopular شدند مردم پسند شدند در واقع واژه یکی آسیبشناسی اجتماعی است که بسیار واژه پوپولیستی هم هست یعنی Consciousnessشعور متعارف خیلی از این خوشش میآید. بیایید از آسیبها حرف بزنیم. طلاق، بزهکاری، فقر، خشونت، نزاع جمعی، اعتیاد و و و از این داستانها. و در واقع این رویکرد مردم پسند، عامه پسند، که مورد توجه جدی سیاستمداران هم هست باعث شده که ما اساسا نپرسیم که این رویکرد چه هست. به قول انگلیسیها که ما این را take in …. یعنی آن را بدیهی فرض میکنیم. و همین بدیهی انگاری این نگاه یعنی نگاه آسیبشناسانه باعث شده که ما هیچ وقت نپرسیم که آیا امکان رویکرد بدیلی برای ما وجود دارد یا وجود ندارد. ما هیچ وقت به نحو جدی به چالش نکشیم نقد نکنیم این نگاههای آسیبشناسانه را و این که اصلا کلمه پاتولوژی از کجا آمده و آیا این استعاره برای فهم زندگی اجتماعی مفید است؟ مضر است؟ کارآمد است؟ چیزی را به ما میگوید یا نمیگوید؟ حد و اندازه آن کجاست؟ البته کلمه عبارت مساله اجتماعیSocial problemهم رواج دارد ولی نه به اندازه آسیبشناسی اجتماعی یا به اندازه آسیبشناسی چون آسیبشناسی یک واژه عمومی شده که همه جا همه وقت به کار میرود ولی مساله اجتماعی به آن اندازه نیست خیلی خیلی کمتر است. خوب من میخواهم توضیح بدهم که آسیبشناسی اجتماعی و مساله اجتماعی هر دو پارهای از نظام دانش معاصر ما هستند و هر دو پیش فرضهای فلسفی، معرفت شناختی و متودولوژیک و روش شناختی را دارند که اگر آنها را ما جدی در نظر نگیریم نمیتوانیم بفهمیم که آسیبشناسی و مسالهشناسی اجتماعی تا چند اندازه میتوانند کجاها به ما کمک بکنند کجاها نمیتوانند. در کل ملاحظات انتقادی که من دارم این است که اولا گفتم این نگاههای آسیبشناسانه هیچ وقت کلیت آن موضوع نقادی در جامعه ما قرار نگرفته است و بدیهی فرض شده. دوم این که پیش فرضهای آسیبشناسی اجتماعی به لحاظ فلسفی، معرفت شناختی و روش شناختی هم نقد نشده است. پیش فرضهایی که در واقع همه قابل مناقشه هستند از جمله این که اگر یکی بپرسد که خوب چرا در این چهل سال حداقل اگر نگوییم بیشتر از این قبلتر از این هم بوده آسیبشناسی کردیم چرا این آسیبشناسیها این رویکرد آسیب شناسانه کمکی نکرده به بهبود شرایط جامعه ما. چرا این رویکرد نتوانسته پیامدهای سازندهای برای جامعه ما داشته باشد هم به لحاظ معرفتی چرا اینها دستاوردهای واقعا چشمگیری برای گسترش مرزهای دانش یا برای رسیدن به یک دانش جدید امکانی را فراهم نکردند. علاوه بر این کجتابیهایی که نگاههای آسیبشناسانه دارند کجتابیهایی که در واقع خودشان حجاب میشوند، پردهای میشوند بر روی فهم واقعیتهای اجتماعی و فرهنگی در کلیت آن از جمله این که مثلا نگاههای آسیبشناسانه معمولا فهم تاریخی ندارند یعنی جامعه را، انسان را در کلیت حرکت تاریخی جامعه نمیبینند، نگاههای ایستایی هستند که با خلق مجموعهای از آمار و دادهها در بارۀ مشکلات در واقع چشم آدمها را به خودشان جلب و خیره میکنند، آماری از بزهکاریها، قتلها، فحشا، اعتیاد، فقر و امثال اینها که با گرافها و نمودارها و جدولهای گوناگون رنگارنگ پر میشود و خیلی رسانهها و مردم را به خودش خیره میکند که اوه اوضاع چه خبر است و این آمارها در واقع به ما کمک میکنند تا چشممان را از چیزهای مهمتر ببندیم چیزهایی که مهمتری که تحولات تاریخی و فرهنگی و سیاسی و تحولات در ذهن و زبان و ضمیر جامعه رخ داده و آنها را نمیبینیم و به جای آن معلولها را میبینیم. به جای آن چیزهایی را که خیلی ملموس میکند برای ما مثلا گفته میشود هر چند دقیقه چند تا آدم کشته میشود، چند تا تصادف میشود، چند کیلو مواد مخدر وارد شده، چه مقدار بودجه هزینه شده یا چقدر پرونده در قوۀ قضائیه است و و و امثال اینها. اما این که واقعا از این فضا عبور کند و برود به سراغ این که در کل فرهنگ در جامعه چه اتفاقی افتاده، ریشههای واقعی این تحولات کجاست؟ این را به ما نمیگوید. اما علاوه بر این رویکرد آسیبشناسانه و رویکردی که حتی تحت عنوان مساله اجتماعی یا مسائل اجتماعی هم میشناسیم بر پایه مفروضاتی در بارۀ واقعیت است. این که واقعیت چیست؟ چه واقعیت اجتماعی بگوییم فرهنگی یا هر عنوان دیگری بگوییم پیش فرضهای فلسفی دارد که گویی واقعیت یک امر کاملا عینی، ملموس، کمیت پذیر و قابل مشاهده است در نتیجه ما با روشهای positiv که داریم با سرشماریها، با نظرسنجیها، با روشهای پیمایش سروی میتوانیم واقعیت را به طول کامل درک و فهم کنیم. خوب این پیش فرض ممکن است در بارۀ برخی از واقعیت و رخدادها یا پدیدهها کمک بکند ولی بخش عظیمی از واقعیتها یا آن چه که ما با آن در عمل سر و کار داریم را به آمار درنمیآید، با نظرسنجی قابل محاسبه نیست، هیچ پیمایشd قابلیت توضیح و توصیف ان ندارد. آسیبشناسی اجتماعی و رویکردی به نام مساله اجتماعی که الان در جامعه ما رایج است قادر نیست این بخش از واقعیتها یا جهان اجتماعی ما را توضیح بدهد. علاوه بر اینها رویکرد آسیبشناسی اجتماعی و مساله اجتماعی که در جامعه ما رایج است با پیش فرض دیگری هم سر و کار دارد و آن هم این است که جامعه، تاریخ و فرهنگ پدیدههای کاملا مدیریتپذیر، قابل کنترل، قابل دستکاری هستند و به ویژه حکومت و دولت و سازمانها میتوانند آن را هر جور دلشان بخواهد شکل بدهند، کنترل بکنند و در آن دخالت بکنند. یعنی آن وجهی از جامعه، فرهنگ، انسان، عواطف و ساختارها که بیرون از کنترل ما هست یا حداقل این که با این فضای دانشی که ما الان داریم و با این فضای سیاسی که ما الان داریم نه تنها قابل کنترل نیست بلکه امکان مداخلههای ویرانگرتر را به وجود میآورد همان طور که این اتفاق افتاده به ویژه در دوران پسا انقلاب بخش عظیمی از مداخلههای حاکمیتی در زندگی اجتماعی و در زندگی فرهنگی بیش از آنچه که به سامان اجتماعی کمک بکند آشفتگیها، درگیریها و اختلالات گوناگونی را در روندهای تولید معنا، سامانه فرهنگی و حیات جمعی به وجود آورده است. همچنین رویکرد آسیبشناسی مسائل اجتماعی به دلیل فقدان چشمانداز فرا رشتهای و میان رشتهای قادر نیست بسیاری از دانشها مثل مثلا زبانشناسی، انسانشناسی، مطالعات فرهنگی و فلسفه و حتی تاریخ مطالعات تاریخی و دانشهای دیگر کمک بگیرد و عموما محدود میشود به بخشی از روشهای جامعهشناسانه و پیش فرضهای روانشناختی و همچنین البته مدیریت و مدیریتگرایی به ویژه اینها تلفیق شدهاند با همدیگر و فضای گفتمانی را به وجود آوردهاند که ما امروزه به آن آسیبشناسی اجتماعی و آسیبشناسی و مساله اجتماعی میگوییم. این که من چرا دارم از مسالهشناسی فرهنگی صحبت میکنم به دلیل این است که تلاش میخواهم بکنم اگر بتوانم رویکرد دیگری را مطرح کنم که حالا نمیگویم جانشین رویکرد آسیبشناسی یا جانشین رویکرد مسالهاجتماعی است بلکه میتواند مکمل آن باشد و میتواند بخشی مهمی از کاستیها و ضعفهایی که نگاههای آسیبشناسانه و رویکردهای مسالهاجتماعی دارند را جبران بکند و امکانی فراهم بکند تا ما از چشمانداز دیگری هم به فضای زندگی اجتماعی، زندگی جمعی، چالشها، تنشها، تضادها، تعارضات، پویاییها و درگیریهای آن ببینیم. من در واقع در این مجموعه کارهایی که تا حالا منتشر کردهام به ویژه کتاب" زندگی، سراسر فهم مساله است" تلاشم این بوده که کمک بکنم تا کسانی که درگیر بحثهای جامعه و فرهنگ در ایران امروز هستند بتوانند با مبانی دیگری هم به این تحولات و چالشها و بحرانها و شاید مهمتر از آن یافتن راههایی برای فهم جامعه ایران فراهم بکنند. این چرایی بحث مسالهشناسی فرهنگی عمدتا همان بود که اشاره کردم اما در کنار این نکتهای که اشاره کردم نکتۀ دیگری هم وجود دارد که آن را هم مختصر توضیح میدهم آن هم این است که مجموعهای از تحولات در ایران به ویژه در سه چهار دهه اخیر رخ داده که این تحولات ایجاب میکند تا ما چشماندازهای تازه و متفاوتی را برای فهمپذیر کردن جامعه ایران ابداع بکنیم. خوب من در جایگاه فردی که معلم دانشگاه هستم، کارپژوهشی میکنم، سر و کارم با جامعه ایران است و همانطور که در ابتدای صحبتم اشاره کردم مقالات و کتابهای متعددی هم در این باره نوشتهام، سعی کردهام این بیشتر به این واقعیتها نزدیک بشوم و من نه تحت عنوان تحولات فرایندی در ساختارهای تاریخی و اجتماعی ایران نام میبرم. تحولات فرهنگی که شدنهای تاریخی ما را دربرمیگیرند. من معمولا در نوشتههایم، کتابهایم این شدنها را با عنوان مثلا رسانهای شدن، بوروکراتیکشدن، فناورانهشدن، مصرفیشدن، زنانه شدن، شهری شدن، کلان شهری شدن و شدنهای متعدد دیگر نام میبرم. این شدنهای تاریخی که هستی تاریخی اکنون ما را دربرمیگیرند ما ناگزیریم اینها را بشناسیم. رویکردهای آسیبشناسی اجتماعی و مساله اجتماعی ناظر به فهمپذیر کردن شدنهای تاریخی ما نیستند. یکی از دلایل این که من مسالهشناسی فرهنگی را مطرح کردم این است که شدنهای تاریخی ما که به آن اشاره کردم هر کدام جامعه ایران درگیر تنشها، تضادها، کشمکشها و پویاییهایی کرده که چیزهایی که به آنها میگوییم آسیب معلول این پویاییها و کشمکشها و تضادها هستند. اشکال گوناگونی از نابرابریها و ستیزهها و تعارضات در فرهنگ، در ایران معاصر شکل گرفته به همین دلیل ما از منظر Ontologic یا هستی شناختی درگیر شدنهایی هستیم که این شدنها و این تحولات هستی شناختی را نمیشود با معرفتشناسیهای کلاسیک که علوم انسانی، اجتماعی که برایند آن در رویکرد آسیبشناسی و مساله اجتماعی ظاهر شده آنها را شناخت. بنابراین من دو دلیل دارم برای این که بخواهم مسالهشناسی فرهنگی را مطرح کنم. یکی دلیل معرفت شناختی که ابتدا اشاره کردم که رویکرد آسیبشناسی به عنوان یک دستگاه معرفتشناختی قادر نیست پاسخگوی نظام دانش کارآمد و موثر برای امروز ما باشد. دوم دلیل آن Ontologicy یا هستی شناختی که گفتم مجموعهای از شدنهای تاریخی در دنیای معاصر ما رخ داده که این شدنها مثل همان رسانهای شدن، مصرفی شدن، جهانی شدن، کلان شهری شدن، شهری شدن، زنانه شدن، بوروکراتیک شدن و شدنهای دیگر اینها به دستگاههای معرفتی میان رشتهای فرارشتهای، دستگاههای مفهومی و نظری و دستگاههای خلاق و پویا و منعطفتری نیاز دارند نسبت به آن معرفتشناسیهای تحصلی، کمی و ظاهرا مبتنی بر دانش عینی کلاسیک که در آسیبشناسی مطرح شده است. همان طور که اشاره کردم اینجا قصد من این نیست که آسیبشناسی را نفی کنم یا ارزشهایش را انکار کنم فقط خواستم بگویم که آن کافی نیست و نتوانسته است که جواب بدهد و ما نیاز داریم رویکردهای دیگری را گسترش بدهیم هم به لحاظ معرفتشناختی و هم به لحاظ هستیشناختی. من برای این شدنهای تاریخی خودمان اگر بخواهم دلیل، شواهد و مصداقهایی بیاورم که کم کم لا به لای صحبتهایم خواهم آورد ما بیشتر آشنا میشویم با این واقعیت که چرا نیازمند رویکردهای دیگری هستیم مثل رویکردCultural problematology مسالهشناسی فرهنگی که من البته این مفهوم problematology را از فیلسوف فرانسوی میشل میر گرفتهام و آن چیزی که تحت عنوان مسالهشناسی فرهنگی میگویم روایت خودم است و همه نقصها و کاستیهایی که دارد و منتقدانش تا حالا گفتهاند اما خوب ببینید ما اینجا به هر حال دوستانی که حضور دارند، استادان دانشگاه، دانشجویان، دانشآموختگان در جایگاه نیروهای معرفتی ایستادیم و با هم صحبت میکنیم ممکن است نقشهای دیگر هم داشته باشیم البته مثلا کارشناس یا مدیر یا کارگزار ولی اینجا اکثرا در این نشست به عنوان نیروهای دانشی، معرفتی، کارگردانش با هم داریم صحبت میکنیم به همین دلیل سر و کار ما اینجا این است که ببینیم چه دانشی، چه افقی، چه بینشی یا رهیافتی میتواند به ما کمک بکند برای این که جامعۀ معاصر ایران را یا ایران معاصر را و ایران امروز را فهمپذیر بکنیم. البته من به کلمه فهمپذیر خیلی تاکید میکنم به خاطر این که یکی از پیش فرضهایی که در فضای گفتگویی و گفتمان دانشگاهی ما وجود دارد این است که فهمیدن اهمیت جدی و واقعی برای ما ندارد. اگر از قسمت لفاظی و تعارفاتش بگذریم اغلب کسانی که درگیر بحثهای جامعه ایران میشوند این درگیری با مجموعهای مفروضات بدیهی انگاشته شدهای همراه است که به زبان آورده نمیشود ولی عملا کنش ما را شکل میدهند. یکی از آنها این است که ما فکر میکنیم و من در این کتاب زندگی سراسر فهم مساله توضیح دادهام ما فکر میکنیم که درک تئوریک، درک مفهومی، ضرورتی ندارد و به همین دلیل هم شما اگر مثلا به پژوهشها نگاه کنید چه رسالههای دانشجویان، چه گزارشهای پژوهشی، اغلب میبیند در آن بخشهای مربوط به چارچوبهای نظری، مفهومی، حکم تزئین را دارد. تزئینات گزارش پژوهشی حساب میشود یعنی اگر آنها را برداریم هیچ اتفاقی در گزارش نمیافتد چه حالا گزارشهایی که سازمانها طراحی میکنند چه گزارشهایی که دانشگاهها مینویسند. بنیاد آن این تزئینی شدن بخش تئوریک پژوهشها برمیگردد به دو واقعیت. یکی این که در نظام مدیریتی و سازمانی و شیوه ساماندهی جامعه اساسا نوعی عملگرایی خام سیطره دارد و عملگرایی که عموما هم عملگرایی ایدئولوژیک است. گویی در واقع تکلیف روشن است ما فقط کمبود بودجه داریم یا مثلا کمبود کارشناس داریم یا کمبود تحقیقات داریم، دادهها و اطلاعات داریم. این که عقل ما کم است، فهم ما نادرست است، افق تازهای برای فهم مساله نیاز داریم، این که امر اجتماعی، امر انسانی و امر فرهنگی در درون پارادایم Complexity به تعبیر ادگار مورن قالب فهم است نه در پاردایم Simplicityاینها را معمولا جدی نمیگیریم میگوییم از این حرافیها بگذرید. اینها را دانشگاهیها میگویند، فیلسوفها میگویند لب مطلب را بگویید یک نسخه بنویس الان به ما بگو که یک دو سه چهار این آمار اطلاعات است این هم راه حل است و پیشنهادات اجرایی و عملی بدهید به ما و این بیماری و این موقعیت بیمارگونه تفکر توضیحات و واژههایی هم برایش است مثل مثلا کاربردی، بومی، محلی، گاهی اوقات حتی واژههایی مثل صادق، امثال اینها را به کار میبریم. راههای زیادی ما میرویم تا از فهمیدن پرهیز کنیم. لذا داوری اردکانی فیلسوف و استاد بلندآوازه کشورمان در این کتابهایی که 5-4 سال اخیر نوشته مفصل وارد همین بحث شده. این که ما چرا انقدر نظرگریز شدهایم. چرا انقدر از فهم فراری هستیم و در واقع این عملگرایی خام، این ایدئولوژیزدگی، این دستپاچگی، این کاربردی کردن واژه مبتذل کاربردی، اینها از کجا آمده است و چرا جاخوش کرده در ذهنیت ما. چطور شده که ما متوجه نیستیم تا وقتی در فهم مساله و صورت بندی مساله دستاوردی نداشته باشیم به جایی نرسیده باشیم اساسا پژوهش ما بی معنا است، تصمیمگیری ما سودمند نیست، خردمندانه نیست. نظام پژوهش، نظام مدیریت ما تا زمانی که نتواند فهمی روشن از پیچیدگی واقعیت اجتماعی و تاریخی پیدا بکند، تا زمانی که افق فکری کارآمدی وجود نداشته باشد که به ما بگوید که چطور لایههای پنهان و تو در توی سادهترین کنشهای ما هنوز برای ما شناخته شده نیست اما ما فکر میکنیم که مثلا با گردآوری یک سری آمار مثلا در مورد مراکز فرهنگی، ساختمانها یا جمعیت یا با یک مجموعه نظرسنجیهای خوداظهاری شهروندان میتوانیم واقعا تکلیف جامعه را مشخص کنیم و داستانهای بی نهایت پیچیدهای را مثلا توضیح بدهیم. آقا داوری که حالا من در این کتاب" زندگی سراسر فهم مساله است" هم زیاد به او ارجاع دادهام خیلی خوب این را فهمیده به عنوان رئیس فرهنگستان جمهوری اسلامی ایران که نقطه آغازمان لاجرم نمیتواند چیزی جز مسالهشناسی باشد اما ما فکر میکنیم که میتوانیم بدون طی کردن این مسیر مسالهشناسی مستقیما وارد اصل مطلب بشویم و کاربردی حرف بزنیم، نسخه بپیچیم و امور را مهندسی کنیم. مفاهیم مبتذلی مثل مهندسی فرهنگی- مبتذل به این معنا که مفاهیم مبهم، ایدئولوژیک، فاقد بنیانهای مشخص به لحاظ علمی و معرفتی- این مفاهیم خیلی زود در جامعه ما جا افتاد در نظام دانشگاهی و نظام اداری و با پشتوانه پول و تبلیغات و اینها هم گسترش پیدا کرد بدون این که ما متوجه بشویم که آیا واقعا فرهنگ و جامعه از جنس مواد و مصالحی است که میشود مهندسیشان کرد، به طرز دلخواهی جامعه را میشود ساخت، میشود غرایض و امیال، تاریخ، اسطورهها، زبان، مذهب، ساختار احساسات را به قول ادموند ویلیامز، آیا اینها را میشود مثل مثلا ساختمان یا ماشین تعمیر کرد، دستکاری کرد، به شکل دلخواه رنگ کرد، طراحی کرد؟ ما هیچوقت اینها را از خودمان نپرسیدیم و هنوز هم نمیخواهیم بپرسیم. خوب ببینید من میخواهم توجه را جلب کنم به این که مسالهشناسی فرهنگی که من در این کتاب " زندگی سراسر فهم مساله است" توضیح دادهام ناظر به فضای فکری در جامعه ما است که از فهم میگریزد، از فهمیدن میگریزد و میخواهد مساله را حل کند. یعنی ما یک شوق بیمارگونه پیدا کردهایم برای حل مسالههایمان Problem solving بدون این که Problem understandingرا داشته باشیم. بدون این که درک کنیم که تا مساله را فهم نکرده باشیم حل مساله معنایی ندارد یا حتی من توضیح دادم که اساسا بخش عظیمی از مسالههای اجتماعی و حوزه فرهنگ چیزی نیست که اصلا حل شود. زندگی بشر بر پایه گفتگو، مفاهمه و تعاملی است که بخش عظیمی از داستانهای زندگی ما از نوع آفتهایی که گیاهان میبینند یا بیماریهایی که بدن ما میبینند نیست که آسیبهایی باشند که با دارو بشود حل کرد بخش عظیمی از آن حاصل فرایندهایی است که فقط میشود گفتگو کرد، زبان ایجاد کرد که در سطح خانواده شکل تا در سطح بزرگتر بین شهروندان، حاکمیت تا بین طبقات و گروههای اجتماعی. بخش عظیمی از زندگی اجتماعی ما اساسا قاعده حل مساله برایش صدق نمیکند بلکه آنچه که وجود دارد و امکان پذیر است تسهیل گفتگو، مفاهمه و خلق فضاهای بیشتر برای امکان اجماع یا فهمهای مشترک است بدون این که بخواهیم چیزی را حل کنیم یا سوت پایان برای چیزی بزنیم. رویکرد مسالهشناسی فرهنگی البته نفی نمیکند ارزش این که جاهایی که میشود مسالهای را حل کرد ما در آنجاها هم باید مساله را خوب بفهمیم و توضیح بدهیم تا راه حلی هم اگر ممکن باشد برایش پیدا کنیم ولی توضیحی است برای این که کجاها امکان فهم وجود دارد، کجاها امکان حل مساله وجود دارد، کجا فهم مساله است کجا حل مساله است. حتی آنجایی که حل مساله است شرط بنیادی آن فهم مساله است و بخش عظیمی از راه حلها در خود فهم مساله اتفاق میافتند. در حوزه فرهنگ حوزه جامعه بخش عظیمی از زندگی اجتماعی بشر، راه حل آن فهم مساله است بیرون از فهم مساله دیگر اصلا گام بعدی وجود ندارد. البته ما به دلایل بسیار پیچیدهای گرفتار وضعیتی شدیم که دنبال حل مساله میگردیم. یکی از آنها این است که فهم مساله خیلی سختتر از حل مساله است. دانش که ما داریم فهم مساله یعنی دانش تاریخی فلسفی و در فضایی امکان پذیر است که جامعه از آزادی، خودبیانگری و ارزشهای دموکراتیک برخوردار باشد. جامعهای که در آن دموکراسی نباشد اساسا فهم جایی نخواهد داشت. جامعهای که در آن اقتدارگرایی و توتالیترائیسم سیطره پیدا بکند، تمامیت خواهی وجود داشته باشد، میل به حل مساله بیشتر است تا فهم مساله چون نیروهایی که در بالا هستند امر و نهی میکنند مساله را خودشان تعریف میکنند و در یک نظم سلسله مراتبی نابرابر و عمودی امر و نهی میکنند مساله را ما تعریف میکنیم و سازمانها، دانشگاهیان و دیگران فقط وظیفه دارند برای مسالههای آماده در واقع مسالههای از پیش آماده شده فقط پیشنهاد بدهند، راه حل بدهند فارغ از این که اصلا فکر کنند این مسالهای که شما دارید میگویید آیا مساله است؟ آیا جامعه، تودههای مردم، واقعیتهای تاریخی، آن فرایندهای شدنی که به آن اشاره کردم، آیا این امر را که به آن میگویید مساله پذیرفته؟ مساله خودش کرده؟ مساله را در موردش بحث خواهیم کرد مفصل من در این کتاب شرح دادهام. مسالهسازی که نظام سیاسی انجام میدهد یا نیروهای در قدرت انجام میدهند براساس منافع، براساس ایدئولوژی، براساس خواستههای قدرت انجام میشود ابلاغ میشود به دانشگاهها به سازمانها که مسالهها اینها است حالا شما بگردید راه حل آن را پیدا کنید. از این رو این که ما دنبال فهم مساله نیستیم یک دلیل آن این است که نظم سیاسی حاکم است که اساسا دنبال فهم مساله نیست و اجازه نمیدهد که ما در بارۀ مساله صحبت کنیم. او به ما میگوید که فقط دستور کارها را ما به شما ابلاغ میکنیم، بایدها مشخص هستند، دانشگاهیان، کارشناسان، همه تکنسینهایی هستند که باید کمک بکنند تا نحوه اجرا و تحقق آن را دنبال بکنید. این که تا چه اندازه این مسالهها واقعی هستند و تا چه اندازه این مسالهها واقعی نیستند؟ تا چه اندازه فهم شده واقعیت تاریخی اجتماعی در لحظه اکنون جامعه و تا چه اندازه این مسالهها از جنس مساله هستند یا نیستند اینها را اجازه گفتگو داده نمیشود به همین دلیل بخشی از بحران این که ما میل به حل مساله داریم در ساختار غیر دموکراتیک نظام سیاسی نهفته است. اما همه داستان این نیست. بخش دیگر آن هم به فقر توسعه علمی و فکری در دانشگاهها و دانشهای ما برمیگردد. این که دانشهای فلسفی، تاریخی، نظری، در جامعه ما رشد نکردهاند در علوم انسانی و اجتماعی ما و دانشهای انسانی اجتماعی ما حداقل آن بخشی از آن که در حوزۀ عمومی و در حوزۀ سیاستگذاری حکمرانی نفوذ کردهاند دانشهای تکنوکراتیک و بروکراتیک هستند و این باعث شده که عملا آن بینش فرارشتهای و میان رشتهای که بتواند فهمهای هرمونتیک را تفسیری و عمیقتر از پویاییها و شدنهای هستی اجتماعی تاریخی ما به دست بیاورند آنها در نظام حکمرانی و در همچنین نظام دانش مسلط ما رسوب نکردهاند. کارهایی که برخی از دانشگاهیان کردهاند به صورت کارهای جانبی، حاشیهای، وجود دارند اما زبان آنها، مفاهیم آنها، مسالههای آنها یا به عنوان دگراندیش یا به عنوان به هر حال عنوانهای دیگر در کانون گفتمان دانشگاهی و کانون گفتمان حکمرانی کشور قرار نمیگیرد و همچنین در حوزه عمومی در نتیجه با یک نوع فقر علمی یا توسعهنیافتگی علمی هم روبرو هستیم و این در واقع نگاههای دیوانسالارانه، تکنوکراتیک، بوروکراتیک، کمیتگرایانه، positiv و تحصلی که در دانشگاهها و در نظام حکمرانی کشور سیطره پیدا کرده میدان را برای فهمهای نشانهشناختی، تحلیلهای گفتمانی، تحلیلهای فلسفی تاریخی و تحلیلهای انتقادی که بتوانند کلیت جامعه معاصر ایران را موضوع بحث قرار بدهند اینها توسعه پیدا نکردهاند. ما در دهههای اخیر دوره پسا انقلاب مجموعه وسیعی از آمارها و اطلاعات خام را چه در قالب پیمایشها، سرشماریها، نظرسنجیها، که دانشجویان یا مراکز تحقیقاتی انجام میدهند داریم انبوه دادههای خام اما در حوزۀ رسیدن به مفاهیم محکمی که به ما بتوانند بگویند که جامعه معاصر ما، جامعه امروز ما آن فرایندهای شدن تاریخی خودش را برای هر کدام از آنها چه درک ویژهای وجود دارد ما با فقر جدی روبرو هستیم. من برایتان چند تا مثال بزنم. من آنجا درسی دارم شروع کردم به عنوان رسانهها و فرهنگ مصرفی به همین دلیل دارم در مورد مصرف مطالعه میکنم. در مورد Consumption و Consumerismو Consumer culture و Consumer society، مصرف، مصرفگرایی، فرهنگ مصرفی، جامعه مصرفی. در این چند هفته اخیر شما میتوانید گوگل یک جستجویی بکنید ببینید صدها و هزاران کتاب و مقاله به زبان انگلیسی و حالا زبانهای دیگر هست که من آشنایی ندارم که توضیح میدهند مصرف یعنی چه؟ چه فرقی با مصرفگرایی دارد، فرهنگ مصرفی Consumer culture ، Consumer society چه هست و صدها محقق و فیلسوف و محقق مطالعات فرهنگی و مورخ و غیره و غیره درگیر شدند تا تفاوت بین این مفاهیم را توضیح بدهند. زایش جامعه مصرفی از کجا بود و چه اتفاقاتی افتاد و الی آخر. شما برگردید در فضای ایران یک مقایسه ساده بکنید ببینید که دانش ما در زمینه مصرف چه است؟ چرا آنهایی که اقتصاددانها تولید کردند که باز به نسبت بهتر است اما بروید سراغ جامعه شناسان ما، مورخان ما، فیلسوفان ما و الی آخر. از ترجمهها که دست بکشیم بگذاریم کنار تقریبا میتوانیم بگوییم هیچی نیست صفر است به خصوص اگر مقایسه کنیم با پیشرفتهایی که در جهان در بارۀ مساله مصرف و مصرفگرایی، فرهنگ مصرفی و جامعه مصرفی صورت گرفته و بعد حالا اگر باز نسبتی انبوه مطالعاتی که در باره فرض کنید در باره تاریخ مصرف در بریتانیا، در امریکا و در جای دیگر انجام میشود یا در مورد نسبت رسانهها با مصرف دارد صورت میگیرد، مفهوم نسل و مصرف، مفهوم زنان و مصرف و و و الی آخر بعد مقایسه کنید با فضای ایران میبینید که ما واقعا جز مجموعهای از شعارهای ایدئولوژیک که گویی مصرف چیز بدی است و اینها محصول غربی شدن و تهاجم فرهنگی دشمن و از این حرفهای سیاسی ایدئولوژیک از این که بیایید بیرون دیگر چیزی باقی نمیماند به جز مجموعهای از آمارها در مورد بعضی از اقلام مصرفی و امثال اینها در حالی که جامعه ما مثل بقیه کشورهای دنیا و حتی نسبت به بسیاری از کشورها شدیدتر، درگیر فرهنگ مصرفی و جامعه مصرفی شده است. فرهنگ مصرفی جنبههای منفی را در ذهنتان تداعی نکنید. concept که توضیح میدهد وضع کنونی جامعه به تحلیل کانسپت نگاه کنید ما هم در کانسیومر کالچر و کانسیومر سوساسیتی داریم زندگی میکنیم اما دانش ما در باره Consumer society تقریبا صفر است واقعا. یعنی ما درگیر مساله فرهنگی به نام مصرف هستیم اما دانش ما صفر است به معنای واقعی کلمه صفر است. شما میتوانید همین داستان را دربارۀ رسانهای شدن در نظر بگیرید. رسانهای شدن باز از فرایندهای بزرگ، از شدنهای بزرگ در جامعه معاصر امروزی بشر از جمله جامعه ایران است. ببینید ابداعات ما برای فهم مساله فرهنگی به نام رسانهای شدن در جامعه ایران چقدر است. از ترجمهها بگذرید از ترجمه تالیفها هم بگذرید. بروید سراغ فهم واقعی دانشگاههای ما، مراکز پژوهشی ما و سهم واقعی نظام دانش، در بارۀ توضیح Mediaization of Iranian society رسانهای شدن جامعه ایران، اساسا این مفهوم برای ما نیست. حالا رویکردهای گوناگونی که از سالهای 1960 تا به امروز به رسانهای شدن شکل گرفته، جوامع گوناگون فرانسه، آلمان، بریتانیا آمریکا و دیگران برای خودشان مجموعه وسیعی از تاریخی رسانهای شدن، رسانهای شدن و جوانان، زنان، رسانهای شدن و مصرف و سیاست و و و الی آخر انبوه مطالعات در واقع صورت گرفته است و نوآوریهای مفهومی که امکان گفتگو در بارۀ جامعهای مثل جامعه بریتانیا یا آمریکا را میدهد اما در باره ما چه؟ واقعا دست ما خالی است واقعا دست ما خالی خالی است. خوب ببینید چون ما همهاش از رسانه حرف زدیم خواستیم آسیبشناسی کنیم رسانه را، اگر از مصرف حرف زدیم خواستیم آسیبشناسی کنیم دنبال فهم نظری و فهم این مقولات در کلیت جامعه ایران نبودیم نخواستیم بگوییم که واقعا مساله چیست؟ از فهم آن گریزان بودیم. خوب ببینید من دارم توضیح میدهم که فهمیدن برای ما در مرز ناممکن قرار گرفته است یک دلیل آن این است که ما در جریان شناخت خودمان به تعبیر میشل میر که من در این کتاب زندگی سراسر فهم مساله است توضیح دادم ما جوابهای امادهمان مقدم هستند بر پاسخهای ما و بر پرسشهای ما. تعادل و تعامل و گفتگو میان جوابها و پاسخها و پرسشها صورت نمیگیرد. ما جوابهای آمادهای داریم دنبال این هستیم که برای جوابهایمان سوال بتراشیم. ما جوابهای آمادهای داریم که دنبال این میگردیم که برای اینها پرسشهایی را خلق کنیم تا ظاهر موجهی پیدا کنند. اینطور نیست که ما به معنای دقیق کلمه با پرسش در بارۀ جامعه خودمان روبرو شده بودیم یا احساس کنیم که پرسشی از جامعه خودمان داریم. اغلب ما اگر نگویم همه ما نه فقط سیاستمدارها، مدیران، روزنامه نگاران و از جمله دانشگاهیان، دستشان از طرح پرسش خالی است جواب دارند بدون این که سوالی داشته باشند. ما میدانیم مثلا همه در چهارچوب اسلام سیاسی حاکم میدانیم خوبها چه است، بدها چه است، زشت چه است،زیبا چه است، شایست چیست، ناشایست چه است؟ فرض میکنیم فرضهایی داریم برای این که وضعیت مطلوب چه است؟ وضعیت نامطلوب چه است؟ یعنی اینها همه به قول آقای داوری انبانمان پر از جواب است بدون این که حتی یک سوالی وجود داشته باشد. خوب طبیعتا آن رویکرد آسیبشناسانه به مساله اجتماعی هم همین طور است یعنی ما سوالمان این نیست که واقعا خشونت چیست و بعد بخواهیم بگردیم مصداقهای خشونت را پیدا کنیم و بخواهیم با ان مواجهه پیدا کنیم ما فرضمان بر این است که میدانیم خشونت چیست می دانیم خشونت بد است و الی آخر بنابراین جوابمان آماده است. باید بگردیم برای این جواب سوال بتراشیم. میشل میر فیلسوف فرانسوی امروز توضیح میدهد که فرایند پرسش کردن دچار اختلال میشود در جامعهای مثل ما فرایند پرسشگری. یعنی پرسشها و جوابها در یک ارتباط اصیلی با هم گفتگو نمیکنند. یکی خودش را بر دیگری تحمیل میکند. جوابها خودشان را بر پرسشها تحمیل میکنند. پرسشها اصلا زاده نمیشوند به خصوص وقتی که قدرت هم پشت آن باشد این تکلیف را روشن کرده باشد یا بخصوص این که اگر ذهن ما به حد کافی به لحاظ مفهومی و نظری و معرفتشناختی پخته و خلاق و بالغ نباشد که بتواند طرح پرسش کند خیلی راحت تن میدهد به جوابها به عنوان مسالههای آماده Ready-made problems تعبیر جان دیویی. خوب ببینید مسالهشناسی فرهنگی که من دارم مطرح میکنم دقیقا تلاشی است برای این که چطور ما بتوانیم از این جوابها خلاص بشویم. یک مقدار بار خودمان را سبکتر کنیم، غربال کنیم، تشخیص بدهیم این که میگوییم ظاهر سوال علامت سوالی برای آن میگذاریم این علامت سوال استفهامی است این پرسش کردن نیست پشت این جواب آمادهای است به همین دلیل است که نتیجه از قبل مشخص شده و تکلیف روشن است در واقع میدانی برای تامل و تفکر آزاد و خلاقانه بازنگذاشتیم و اجازه هم نمیدهیم که کسی بخواهد فکر کند. نه خودمان و نه دیگران. رویکرد مسالهشناسی فرهنگی که من دارم مطرح میکنم و دوستانی که علاقه داشتند بعد این را خواهند خواند تلاشی است برای این که ببینیم چطور اندیشمندانی مثل مثلا مارکس یا زیمل یا وبر یا هایدی گر یا گادامر یا فوکو یا پیرگوردیو و دیگران در حوزههای متعدد اینها چطور توانستند افقگشایی کنند و پرسش طرح کنند. زبان تازهای را برای سخن گفتن یا به صدا درآوردن جهان اجتماعی و جهان انسانی ابداع بکنند. واقعیت روشن این است که ما خیلی موفق نبودیم در خلق یک زبانی که بتواند اکنون معاصر ما را به سخن دربیاورد. انبوهی از تجربهها را کسب کردیم در این صد سال اخیر، 150 سال دوره تجددمان ولی قدرت و توان خلاقهای یا فضای فکری و آزادی اندیشگی یا آزاد اندیشی یا استقلال فکری نداشتیم که بتوانیم problemotologist مسالهشناس داشته باشیم. در مسالهشناسی فرهنگی من توضیح دادم که لازمۀ مسالهشناسی فرهنگی این است که مسالهشناس داشته باشیم. آدمهایی که دغدغه دارند. دغدغه مفهوم مهمی است رونالد بارنت در کتابش در مورد اینده آموزش عالی یک فصلی را که مجموع مقالات است اختصاص داده به جایگاه مفهوم دغدغه در نظام دانشگاهی ملهم از اندیشه هایدی گر. این واژه را به سادگی به کار میبریم ولی واقعیت آن این است که کار دانشگاه در حالت ایدهآل آن این است که دانشجویی پرورش بدهد که این دانشجو به لحاظ وجودی درگیری اصیل و عاطفی و عمیق با کلیت محیط طبیعی و تاریخی و فرهنگی خودش برقرار کند. این به معنای این نیست که ستایشگر محیط خودش باشد و به معنای ان نیست که مطیع باشد یا تسلیم وضع خودش باشد این به معنا است که رویکرد انتقادی داشته باشد بتواند با محیط خودش وارد گفتگو شود. معنای عمیقتر دغدغه داشتن این است که دانشجو و دانش آموخته و دانشگاهی ما، یا فردی که میخواهد درگیر تاریخ و جامعه و فرهنگ شود بتواند جامعه را برای خودش به صورت امر شخصی دربیاورد. پیوند ارگانیک بین ساختار عاطفی خودش، شخصیتش، با کلیت جامعه برقرار بکند. من در زندگی سراسر فهم مساله توضیح دادهام که فهمیدن مساله مستلزم مسالهشناس دغدغهمندی است که بتوانند چنین نسبت اخلاقی و عاطفی را با جامعه و دانش پیوسته به جامعه برقرار کنند. من در مسالهشناسی فرهنگی توضیح دادهام که مسالهشناسی فرهنگی بنیادش این است که مفهوم ربط و به نقل از الاتاس در کتاب گفتمان در باره علوم اجتماعی در باره آسیا توضیح دادهام که مفهوم ... یا ربط یا تناسب چه است. ببینید تناسب داشتن دانش با جامعه به معنای بومیشدن و اسلامیشدن و این حرفهای ایدئولوژیک سیاسی که این سالهای اخیر میگویند نیست. تناسب و ربط وقتی اتفاق میافتد که فردی دغدغهمند و مسالهشناس در مسیر زندگی خودش درگیری وجودی را به تاریخ جامعه خودش و فرهنگ خودش پیدا میکند و در واقع طرح مساله میکند. چون آن فرد در تاریخ خودش زیست کرده است. هر یک از ما نماینده فرهنگ و جامعه و گروهی هستیم که در آن زیست کردهایم و البته هر کدام در واقع به قول چارلز تیلور از نوعی ... و اصالت و یکتایی هم برخورداریم. ببینید ربط حلقه گم شدۀ دانش در جامعه معاصر ما است و من این را مفصل توضیح دادهام. مسالهشناسی فرهنگی تلاشی است برای این که این ربط را ایجاد کنیم، دانشهای مرتبط را خلق بکنیم و این دانشهای مرتبط مستلزم این است که نهاد دانشگاه و نهاد علم از استقلال کافی برخوردار باشد تا وقتی که حکومت و ایدئولوژی امر میکند به دانشگاه، دانشگاه قادر به خلق هیچ نوع دانش مفیدی نیست آنچه که تولید میکند دانش نامرتبط است. ممکن است خوشایند صاحبان قدرت باشد ولی دانش مرتبط نیست، دانش ایدئولوژیک است، دانش سیاسی است، برای کسب و کار خوب است. ببینید مسالهشناسی فرهنگی را من به عنوان رویکردی مطرح میکنم که بتواند مسالهشناس، انسان دغدغهمند را پرورش بدهد به طوری که او بتواند بین زندگی شخصی، عاطفی و شخصیت و فردیتش با جامعه نسبتی برقرار بکند، نسبتی ارگانیک، اصیل و وجودی به طوری که خود مسالهشناس و دغدغههای او بتواند صدای جامعه بشود بدون این که لزوما به یک ایدئولوژی وابسته باشد یا بدون این که از بالا به او امر و نهی شده باشد یا بدون این که او دستمزد بگیرد و حتی ممکن است او را به زندان ببرند مثل مثلا فرض کنید یکی مثل آنتونیو گرامشی عمده تمام آثارش را در زندان نوشت مثل همه اندیشمندان اصیل دیگر. یعنی نه تنها پولی نگیرد بلکه بابت اندیشههایش، بابت دغدغهمندیهایش، بابت مسالهشناسیهایش، مجازات هم بشود. من توضیح دادم که مسالهشناسی فرهنگی بیش از آن که تابع روشهای تکنیکی دانش باشد تابع نظم اخلاقی ویژه یا منش مسالهشناس و تابع خلاقیت و سبکهای بیانی و Rhetoric و رایتینگ یا نوشتن است. مفصل من مسالهشناسی فرهنگی را به مثابه شکلی از روایتگری زیبایی شناسانه توضیح دادهام. ما اگر به همه کارهای اصیل و اثرگذار چه در ایران و چه در بیرون از ایران نگاه کنیم آنهایی که مسالهشناسی کردند و اثرگذار بودند میبینید که سبک خاصی در نوشتن دارند همهشان. از شما در نظر بگیرید نوشتههای اندیشمندان دوره مشروطه ما و قبل از آن از فتحعلی آخوندزاده بگیر یا لوح تبریزی تا زین العابدین مراغهای تا دیگران و دیگران تقیزاده و جمالزاده و غیره تا دوره پهلوی اول و دوم تا همین الان دوره جمهوری اسلامی از عبدالکریم سروش گرفته تا هر کس دیگری. قبل از انقلاب آل احمد و شریعتی و بازرگان و دیگران. اینها که به عنوان مسالهشناسهای تاریخ معاصر ما آمدند و دانشی موثر خلق کردند. ممکن است همه اینها قابل نقد هم باشد که هست البته اما مسالهشناسی تاریخ معاصر ما است در جهان هم همین طور است مساله سبک نگارش و Rhetoric از هایدی گر بگیرید تا گادامر تا در حوزه علوم اجتماعی ماکس وبر، دیلتای و دیگران همهشان در واقع Rhetoric و بلاغت ویژه خودشان را دارند. نکته مهم این است که مسالهشناسی فرهنگی شکلی از نوشتن است یا از به تعبیری که من شرح میدهم منطق ارائه هم دارد فقط منطق متودولوژیک ندارد منطق ارائه چیزی که اتفاقا الان در جامعه ما خیلی کم است یعنی شما انبوهی از کتابها بیرون میآید اما این کتابها خوانده نمیشود این کتابها Rhetoric ندارند بلاغت ندارند. بلاغت به معنای حرافی و تزئینات در کلام نیست. توضیح دادهام در زندگی سراسر فهم مساله که بلاغت مسالهشناسانه عبارت است از پیوندی بین محتوای واقعی طرح مساله با شیوه ارتباط برقرار کردن با جامعه چه جامعه دانشگاهی چه کارگزاران در حوزه حکمرانی، چه عامه مردم. دلیل این که کتابهای تاثیرگذار امروزه حتی همین الان که کتاب کمتر خوانده میشود با تیراژهای گاهی چند میلیونی روبرو میشوند حتی کتابهای دانشگاهی، دلیل آن این است که از نوعی Rhetoric و بلاغت ویژهای برخوردارند. در علوم اجتماعی انسانی ما ما با خلا بلاغت هم روبرو هستیم. بلاغت انتقادی مسالهشناسانه وگرنه من فکر میکنم شما ببینید هنوز هم در جامعه ما در نمونههای ایده آل مسالهشناس هستند مثل یکی فرض کنید مثل مسعود فراست خواه کتاب ما ایرانیانش بالای بیست و چند نوبت چاپ خورد یا کتاب ذهن و همه چیزش به سرعت به چاپهای هفتم و هشتم رسیده است یا افرادی مثل مثلا محمود سریع القلم یا علی رضاقلی یا دیگرانی که واقعا از هم سبک بلاغت ویژهای برخوردارند هم آن روح مسالهشناسی انتقادی در آنها است جسارت دارند و شهامت دارند، استقلال فکر دارند. این به معنای این نیست که نوشتههایش قابل نقد نیست این به معنای این است که دارم نمونههایی میگویم که اینها مسالهشناسی میکنند و چطور اثرگذاری مثلا اندیشمندی مثل داریوش شایگان که کتاب افسردگی جدیدش تیراژهای بسیار بالایی را خورد و در ایران کمتر دانشگاهی ایرانی است که کارهای ایشان را نخوانده باشد. اگر نخوانده مشکل از ان فرد است واقعا. شایگان از به عنوان مسالهشناس واقعا در جامعه ما اثرگذار است یا برخی از اندیشمندان ایرانی خارج از کشور مثل مثلا محمدرضا نیکفرد، مثل ... رادیکالتر هستند مثل آرامش دوستار و دیگران اینها در جایگاه اندیشمندانی که دارند مساله طرح میکنند و مسالههای فرهنگی را صورتبندی میکنند و چطور از رایتینگ و سبک ویژه و بلاغت ویژهای برخوردار هستند. مسالهشناسی فرهنگی آن گونه که من میفهمم مستلزم چیزی است که من به آن میگویم به روایتی که البته من از فوکو نقل کردم و الهام گرفتم مستلزم این است که مسالهشناس گشوده به هستی اجتماعی و فرهنگی و تاریخی خودش باشد. گشوده به معنای این که آمادگی داشته باشد آن چیزی که در تاریخ من در مورد جامعه ایران میگویم فرهنگ معاصر و تاریخ معاصر ما رخ داده آن را با شهامت و جسارت کافی روایت کند، به سخن دربیاورد، تعارضها، تنشها و کشمکشهایی که در درون فرهنگ معاصر و تاریخ معاصر ما است مثل در سطح جهان مثلا فرض کنید مقوله مصرف را یا مقوله رسانهای شدن را که مثال زدم را یا حتی مقوله گردشگری و توریسم را، یا مقوله بدن را و گفتمانهایی که حول اینها شکل گرفته است اینها از نوعی جسارت فکری و شهامت اخلاقی نیاز دارد تا کسی بتواند آن را روایت کند. منتها فوکو به ما میگوید که مسالهها در دو سطح رخ میدهند یک سطح وقتی که در زندگی روزمره مردم چیزی از بداهت میافتد یعنی امری رایج بوده به طور طبیعی در طول دهها، صدها و هزاران سال و حالا دیگر از ناخودآگاه جامعه، از طبیعی بودن، از بدیهی بودن بیرون میآید، جامعه دیگر آن را امر عادی نمیداند. مثلا برای قرنهای طولانی ما خشونت علیه زنان را اسمش را نمیگذاشتیم خشونت علیه زنان. زنان خشونت را تحمل میکردند و میگفتیم خوب زن بودن یعنی همین زن خوب فرمانبر پارسا/ کند مرد درویش را پادشاه و فکر میکردیم این پارسایی و خوبی زنان است که تحمل میکنند یا کودکان را تنبیه میکردیم بدون این که فکر کنیم این تنبیه است فکر میکردیم ین تربیت و پرورش است و اسمهای دیگر به آن میدادیم. یا در باره لذت و سکشوالیته یا در بارۀ خانواده در مورد حتی خود مفهوم مصرف و کالا حالا وقت نیست که برایتان باز کنم ما این چیزی که امروز به آن میگوییم مصرف هیچ وقت در تاریخ وجود نداشته همیشه بله انسانها در حدی برای رفع نیازهای خودشان کالاهایی تهیه میکردند اما پدیدهای که ما امروز با آن روبرو هستیم به آن میگویم Consumerism یا شیوه زندگی مبتنی بر مصرف پدیده کاملا تازهای است، سابقهای واقعا در تاریخ ندارد. اما این که این ما از یک جایی هم درگیر این شدیم که مصرف چه است مصرفگرایی کدام است فرهنگ مصرفی چه است؟ در باره ایران ما چیزی نمیدانیم فقط میدانیم ترجمههایی که میخوانیم یا متنهایی که میخوانیم یک چیزهایی به ما میگویند. من دانشگاهی نتوانستم هنوز روایت اصیلی از درون تاریخ ایران از زایش مصرف و مصرفگرایی در فضای ایران از شیوه زندگی مصرفی یک متنی را خلق بکنم. ببینید مسالهشناسی فرهنگی در مرحله اول در فضای زندگی اجتماعی عادی در زندگی روزمره رخ میدهد آنجایی که مردم چیزهایی که به حکم مذهب یا به حکم هویت تاریخیشان برایشان بدیهی بوده ولی از یک لحظهای به بعد دیگر بدیهی نیست آئین بوده ولی از یک جایی دیگر این آئین بداهت خود را از دست میدهد. فوکو میگوید اینجا مساله در زندگی اجتماعی رخ میدهد اما مرحله بعد یا سطح بعد وقتی است که یک اندیشمند، محقق، مورخ یا فیلسوف مثل خود فوکو، مثل زیمل و دیگران، این پرسشی که جامعه با آن روبرو شده است را، این اندیشیدن، این تامل، این مکثی که جامعه دارد میکند و با آن روبرو است این را صورتبندی میکند به صورت متن روایت جامعهشناختی، انسان شناختی، فلسفی، تاریخی یا اقتصادی و غیره تبدیل میکند، کتاب و مقالهای میشود و ما آنجا با یک مساله روبرو میشویم. جامعه ما در تاریخ معاصر خودش به خصوص در این سه چهار دهه اخیر بخش عظیمی از بدیهیات یا طبیعی شدههای گذشته خودش را به تعبیر ... ویلیامز امروزی آن رزژوال آن فرهنگ رسوب یافته تاریخی خودش را از ناخودآگاهش به خودآگاه درآورده. بسیاری از پرسشها در بارۀ مذهب زندگی عادی مردم شکل گرفته. در مورد آئینها، رسوم، در مورد جشنها، تشریفات، در بارۀ بدن، در بارۀ لذت، در بارۀ خانواده، در بارۀ همه چیز. شکلی از فردیت در حال ظهور است یا شکل گرفته و به تعبیر ویلیامز یکEmerging culture فرهنگ در حال ظهور پیدا شده اما باز ما نگاه میکنیم در فضای حکمرانی یا فضای سیاستگذاری و در عین حال فضای دانشگاهی نمیبینیم که این پرسشگریهای درون جامعه تبدیل بشود روایتهای آکادمیک و روایتهای حکمرانی که گفتگوی اجتماعی را به وجود بیاور.د به عبارت دیگر من در تحلیل خودم از مسالهشناسی فرهنگی گفتهام اولین کارکرد مسالهشناسی فرهنگی کارکرد تشخیصی است این که مسالهشناس بتواند جامعه را معاینه کند و تشخیص بدهد و کارکرد دوم آن، کارکرد گفتگویی است بتواند دامن بزند، گسترش بدهد، این زبانی خلق بکند زبان مشترک و قویی که در جامعه ایجاد کند تا ما بتوانیم در بارۀ اگر رشد فردی، فردیت ایرانی چیست؟ خاص بودگیایرانی چیست؟ اگر جامعه میل به ارزشهای دموکراتیک دارد اینها چه هستند چگونه هستند؟ برای ما مصرف دقیقا چه است؟ تجربه ایرانی از مصرف چه است؟ ما فهم تاریخی از رسانه یا مصرف یا شهر یا کلان شهر یا سایر فرایندهایی که اشاره کردم واقعا نداریم و کارهای پراکندهای که محققان انجام میدهند اینها برای چند دهه فراموش میشوند. نوعی Critical accumulation انباشت انتقادی دانش در حوزۀ مسالههای ما صورت نمیگیرد همین باعث میشود که دانشهای ما به صورت کالاهای آرشیوی باقی بمانند و گفتگو صورت نگیرد. جریان فکری به لحاظ تئوریک به وجود نیاید، دیدگاه سامان نگیرد فقط جایی سامان پیدا میشود که حالا حکومت خوشش نیاید اگر من اینجا یک حرف رادیکالی بزنم سر و صدا بکند این شنیده میشود ولی بقیه هیچ شنیده نخواهد شد. بعد حکومت به دلیل منافعی که دارد حاضر است یقه بعضیها را بگیرد اما این که دانشگاهیان خودشان یقه همدیگر را بگیرند گفتگو کنند متنهای هم، صحبتهای هم را بشنوند نه چنین اتفاقی نمیافتد. بگذارید برایتان یک مثال بزنم از این که چطور اولا وقتی جامعه دارد گفتگو میکند جامعه دارد با تجربههایی روبرو میشود دارد پرسش میکند ولی در مرحله دانش که میآید صورتبندی نمیشود. من فکر میکنم مثلا در نتیجه توسعه تکنولوژیهای الکترونیک به ویژه تلگرام و شبکههای اجتماعی و اینها نوعی جامعه شفاهی در این دارد قدرت وسیع پیدا میکند البته هیچ وقت جامعه ایران اهمیت امر شفاهی یا فرهنگ شفاهی را مثل جامعه غرب پس نزده بود ما هنوز خیلی نبریده بودیم از آن گذشته شفاهی خودمان اما سالهای اخیر به خاطر ماهوارهها و شبکههای اجتماعی و اینها میبینیم که میل به شنیدن بسیار افزایش پیدا کرده است. اما این که این شفاهی شدن جامعه دلالتهایش چه است؟ پیامدهایش چه است؟ سازو کارش چه است؟ در آموزش، در پژوهش، در زندگی اجتماعی، خانوادگی، در نظام دانش چه است؟ ما هیچ کاری نمیبینیم. هیچی نمیبینیم. در حالی که به شدت در دو سه دهه اخیر کارکردهای گوش و شنوایی افزایش پیدا کرده است دهها برابر شده نسبتا به کارکردهای چشم که کارش خواندن است. متن و نوشتار دارد مرتب به حاشیه رانده میشود. من در این کتاب تاریخ فرهنگی ایران مدرن یک فصلی را به تحول الگوهای ارتباطی در ایران اختصاص دادهام در انجا توضیح دادهام. ما هیچ توجهی به این نداریم اصلا هیچی نیست اصلا چون این دیگر دغدغه حکومت نیست دغدغه ایدئولوژیکش نیست شاید هم خیلی خوشش بیاید که منبرها احیا شوند، دوباره همین شنیدنها و فرهنگ شفاهی رونق پیدا کند نمیدانم کاری ندارم به آنها و از این نوع تحولات در جامعه ما پرشمار دارد اتفاق میافتد. ما تئوری که بتواند به ما بگوید که جامعه شفاهی ایرانی چه نوع جامعهای است نداریم. دیدگاه فلسفی یا دیدگاه تئوریک یا گفتگوی اجتماعی در این باره وجود ندارد. همین طور که در مورد مقولهای مثل مصرف ما نداریم. فهمها یا مفاهیم تازه و خلاق و محکمی که به ما بگوید مصرف و مصرفگرایی و فرهنگ مصرفی و جامعه مصرفی ایرانی چه است؟ به ما بگوید مثلا دیجیتالی شدن و رسانهای شدن در فضای مثلا نسلهای ایرانی دقیقا چه ویژگیهایی دارد یا به ما بگوید که مجموعه وسیعی از پویاییهایی که در جامعه ایران دارد رخ میدهد و رخ داده به خصوص مثلا فرض کنید رشد دانشگاهها در کشور، رشد آموزش عالی، گسترش وسیع همه جانبه، دانشگاهی شدن جامعه ایرانی، این دقیقا چه است؟ ساز و کارهایش، پویاییهایش، پیامدهایش، زمینههایش، به لحاظ مفهومی چه است؟ من در این کتاب خود مردم نگاری هویت دانشگاهی یک مقداری در این باره بحث کردم ولی در مجموع به خاطر آن سیطره ایدئولوژیک و سیطره آن نگاه آسیبشناسانه ما به محض این که هر چه که حرف میزنیم دنبال یک آسیب میگردیم دنبال فهم آن رخ داد فرهنگی و تاریخی در شکلگیری فرهنگ معاصر ایران نیستیم. من در این کتاب زندگی سراسر فهم مساله است که حالا به صورت بریده بریده برایتان توضیح دادم سعی کردم این رویکرد مسالهشناسی فرهنگی را برخی از ویژگیهایش را گفتم روایت کنم و به عنوان رویکردی که شاید بتواند در کنار رویکرد مسالهشناسی و مساله اجتماعی کمک بکند. شاید بتواند فرصتی بدهد تا فیلسوفان ما، کسانی که تفکر تئوریک دارند، مورخان ما و کسانی که بینش تاریخی دارند و کسانی که نگاههای انتقادی دارند آنها هم درگیر حوزه عمومی و نظام حکمرانی و گفتگوهای جمعی در جامعه ایران بشوند. از نظر من به عنوان کسی که مسالهشناسی فرهنگی را توضیح میدهم باید دانشگاههای ما و مراکز پژوهشی ما از استقلالی برخوردار باشند که پژوهشهای ما لزوما با عنوان کاربردی طبقهبندی نشوند به معنای مبتذل آن که الان در ادارات و سازمانهای ما رایج است. بخش کوچکی از نیازهای ما باید کاربردی باشد، بخش عظیمی از پژوهشها و در بودجههای پژوهشی ما در تفکر ما باید اختصاص پیدا کند به تلاش برای فهمهای تاریخی، نظری، مفهومی، که کلیت تحول فرهنگی در جامعه معاصر ایران را توضیح بدهد و به ویژه نگاههای انتقادی که بتواند تنشها و کشمکشهایی که در ذهنیتهای جمعی و در شکل حافظه فرهنگی و در شکل انباشت و رسوب معنایی در ذهن جامعه دارد ایفای نقش میکند اینها را بتوانیم فهمپذیر و رویتپذیر کنیم یا به تعبیری که من در کتاب زندگی سراسر مساله است به کار بردم بتوانیم آشناییزدایی کنیمDe-familiarization آشناییزدایی کردن، همان طور که رماننویس یا کارگردان در فیلم از زندگی عادی روزمره آشناییزدایی میکند. بخش بزرگی از زندگی تاریخی و اجتماعی و فرهنگی ما در دورۀ معاصر که در لحظه اکنون ما جاری و ساری شده است آشناییزدایی نشده است در نتیجه ما بخش زیادی از رخدادها، آدمها، منافع، علائق و گروههای اجتماعی را نمیبینیم. همانطور که من در کتاب زندگی سراسر فهم مساله آوردهام آلن بدیو شکل خاصی از مسالهشناسی را مطرح میکند. آلن بدیو میگوید که مساله کجا اتفاق میافتد؟ وقتی اتفاق میافتد که در درون جامعه بخش مهمی از رخدادها در جامعه دود دارند اما نمود ندارند. هستند اما روایت نمیشوند رویت نمیشوند. امکان دیده شدن در حوزه عمومی را پیدا نمیکنند. رسانههای رسمی آنها را انکار و دستکاری میکنند. بخش مهمی از مسالهشناسی تلاش برای این است که ما بین بودهها و نمودها تناسب و تعادل ایجاد کنیم. چیزی که برای جامعه ما خیلی آشکار است این است که حکومت رسما تلوزیون و رسانه ملی را طوری هدایت میکند که سبک زندگی خاص دلخواه خودش با آدمهای خاص خودش امکان نمود پیدا کنند. بخش عظیمی از بودههای اجتماعی و تاریخی و فرهنگی معاصر ما که الان در جامعه زندگی میکنند نمود ندارند. این شکاف بین بودهها و نبودهها میتواند به تعبیر آلن بدیو به انقلاب منجر شود و تنشها و تضادهای بزرگی در زندگی اجتماعی ایجاد بکند. نکتهای که میخواهم بگویم این است من در مساله اجتماعی فرهنگی فرهنگ را به آن معنا میفهمم که ما دائما باید این تنشهای ساختاری و کلان در جامعه را که در نظام معنایی و ذهنیت جمعی و حافظه اجتماعی و فرهنگی نهفته است این را ببینیم. من چند روز پیش سخنرانی داشتم راجع حافظه فرهنگی در ایران امروز، توضیح دادم که ما سه تا حافظه در ایران داریم من چندین مقاله نوشتم یکی از مسالههای فرهنگی ایران امروز ما مساله حافظه است. ما سه تا حافظه داریم. یکی حافظه حکومتی، یکی حافظه بازاری و یکی حافظه مدنی. و حکومت دائما تلاش میکند با معماریها، میدانها، نامگذاریها، تقویمها، با کالاها و اشیاء، با رسانههای خودش آن چیزی را به جلوه دربیاورد یا آرشیو بکند و بایگانی کند که با ایدئولوژی، منافع و با تثبیت سلطۀ خودش سازگار است اما در عین حال ما در جامعه ما بازار را میبینیم تبلیغات و Advertising اینها، بازار هم دارد با حافظه خودش شکل میدهد. برندها و کالاها و صنایع و مصرفها اینها به چشم میآید. حافظه یعنی فرایندهای به یادآوردن و فراموش کردن. فراموش کردن بخشی از حافظه است درست مثل به یاد آوردن. اما حافظه مدنی هم داریم. یعنی آنجایی که جامعه به صورت خودانگیخته، داوطلبانه برای ارزشهای خودش گروههای وسیعی تلاش میکنند، میآفرینند در قالب داستان، شعر یا در قالب فعالیتهای مدنی، شبکهها. یکی از مسالههای فرهنگی بزرگ امروز ما تنش بین این حافظهها است. حافظه حکومتی حافظه ایدئولوژیک است که بخش عظیمی از جامعه با آن سازگاری ندارد در نتیجه نوعی حافظه مقاومت در برابرش شکل گرفته و حافظه بازار یکه تازه میدان است هم بر حافظه مدنی سلطه دارد هم بر حافظه حکومتی و آن که از همه فقیرتر است حافظه مدنی است که با اشکال گوناگونی از سرکوبها روبرو شده است. نکتهای که میخواهم بگویم یک اگزمپل است فقط در مورد مساله حافظه ولی شما هیچ وقت نمیبینید که در گفتمان جامعه، در گفتمان حکمرانی، واقعا مساله فرهنگی حافظه مورد توجه به معنای واقعی قرار بگیرد چون اساسا نظام حکمرانی ما و حتی حوزه عمومی ما تحت تاثیر نظام حکمرانی درگیری جدی با مساله حافظه ندارد. یا من در مورد مساله آموزش در ایران چندین کتاب و مقاله نوشتهام. ما سالیان طولانی است که با بحرانی روبرو هستیم در نظام آموزش به نام حافظه محوری در یادگیری. مساله یادگیری درگیری بنیادی آموزش در ایران معاصر است. انبوهی از محققان در رشتههای علوم تربیتی، مطالعات برنامه درسی، تکنولوژی آموزشی، مدیریت آموزشی و غیره و غیره در علوم اجتماعی همچنین در باره یادگیری بحث میکنند ولی تمام این بحثها وقتی وارد نظام حکمرانی آموزشی چه در اموزش عالی چه در آموزش مدرسهای میشود دور ریخته میشوند و داستان مدرسه این میشود که حالا آسیبشناسی بچهها، دختر و پسر، نمیدانم همان داستانهایی که خودتان میدانید تفکیک جنسیتی، اعتیاد، مشروبات الکلی و امثال اینها. مساله آموزش مساله یادگیری است اما یادگیری دقیقا حلقۀ مفقوده گفتمان آموزشی در ایران دهههای اخیر است. در مورد شغل معلمان، حقوقشان، درآمدشان، زندگی شان، صنفیشان بحث میشود. در بارۀ وزیر و معاونین پستها و مقامهای اموزشی بحث میشود، در بارۀ هدفهای ایدئولوژیک حکومت دائما در آموزش بحث میشود. مفاهیمی که درست کردند حیات طیبه و از این چیزها. حجاب دانشآموزان و اینها اما در بارۀ مقوله یادگیری نه. مساله سواد مساله بنیادی آموزش در ایران معاصر است به ویژه در این دهههای اخیر چون میدانید که این مساله به نوعی مساله فرهنگی است اما در مطالعات آموزش ما کارهایی که صورت گرفته اولا ناچیز هستند دوم این که همان کارهای ناچیز هم در پیشخوان گفتمان آموزش در ایران نیست. من در همین کتاب زندگی سراسر فهم مساله است یک فصل اختصاص دادهام به این که چطور اساسا اموزش ما آموزش پرسش محور نیست و مساله آموزش ما این است که تفکر مساله محور را چه در آموزش دانشگاهی چه در آموزش مدرسهای نداریم. خوب من بیشتر از این صحبت نمیکنم فرصت را میدهم به این که شما دوستان اگر مایل هستید با هم بحث بکنیم و امیدوارم که این صحبتهای من به شما یک انگیزهای بدهد امیدوارم کتاب زندگی سراسر فهم مساله است و دیگر کتابهای من را در این زمینه بخوانید یا حداقل این که در کانال من سخنرانیها و گفتگوهایی که در این باره کردهام را بشنوید. در باره کتاب زندگی سراسر فهم مساله است من چند سخنرانی دیگر هم داشتم در کانال من هست و دوستانی که علاقهمند هستند پیشنهاد میکنم اینها را مطالعه بکنند. من بیش از این صحبت نمیکنم. تشکر میکنم از حوصلهای که به خرج دادید و وقتی که به من دادید. زمان ما البته برای سخنرانی کوتاه نبود اما مجموعا برای چنین بحث گستردهای کوتاه بود. امیدوارم جلسات و فرصتهای دیگر تا از شما بیاموزم.
مهمترین مسائل و چالشهای .. کشور را چه مسائلی میدانید؟ آیا رسوب مسائل حل نشده را در بحث آینده پیش رو خواهیم داشت؟ و چطور میشود از ان عبور کرد ؟
این نکاتی که الان اشاره فرمودید خیلی سوالات بزرگی هستند و مثل آینده فرهنگی ایران، متودولوژی آینده فرهنگی و امثال اینها، اینها چیزهایی نیست که واقعا بشود در پاسخهای یک میزگرد اینجوری توضیح داد خیلی صادقانه خدمتتان عرض میکنم اینها را چون اینها مستلزم خیلی گفتگوهای طولانی است. من پیشنهادی که میکنم اگر واقعا کسانی این علائق را دارند چون اینها بستگی به علایق دوستان دارد و به نسبتی که من پاسخ دادهام من کتاب تجربه تجدد فصلی در مورد آینده فرهنگی ایران دارم و آنجا رویکرد مسالهشناسی را پاسخ دادهام. پیشنهاد میکنم که آن فصل کتاب من را دوستان بخوانند. در بارۀ روششناسی مسالهشناسی فصل دوم کتاب زندگی سراسر فهم مساله است اختصاص چگونه مسالهبندی مساله را مطالعه کنیم به این موضوع اختصاص دارد و البته علاوه بر فصل دوم فصل سوم آن هم هست یعنی در واقع روششناسی را من توضیح دادهام اگر بخواهم وارد جزئیات بشوم حوصله دوستان سرمیرود واقعا چون اینها هر کدام باید خودشان چند جلسه گفتگو باشد. باز برای دوستانی که اگر علاقهمند هستند این ترم یک درسی دارم به نام مسائل فرهنگی که این کتاب را تدریس میکنم برای دانشجویان مطالعات فرهنگی و پایان ترم این کلاسها را در کانالم میگذارم تدریسهای که در باره فصل به فصل این کتاب میکنم در کانال میگذارم پیشنهاد میکنم آن را ببینند گوشش کنند همین الان هم در کانال من اگر جستجو بکنید چندین مجموعه سخنرانی در این مورد وجود دارد درسگفتار است با جزئیات فراوان میتوانند گوش کنند. این چیزهای کلی است که الان میتوانم بگویم ولی اگر میخواهید وارد جزئیات بیشتری بشوید الان دو ساعت گذشت دوستان توانایی دارند؟
البته کانال اسم من را بنویسید کانال میآید @دکتر نعمت الله فاضلی خواستید. اسم کانال من میآید. ببینید اساسا این سوال که مطرح میکنید مسائل فرهنگی ایران را فهرست بکنیم خودش یک پیش زمینهای دارد و یک پیش فرضهای معرفت شناختی در ذهن شما است که این را مطرح میکنید درست از نوع سوالات آسیبشناسانه است گویی که ما یک جایی فهرست کردیم ده سال سوال از مسائل فرهنگی درآوردهایم.
ما بیشتر دنبال جهت تغییرات هستیم یعنی تغییرات فرهنگی و .. به چه سمتی خواهد بود؟ ما بیشتر به دنبال آن مسیر و آن جهت هستیم و آن برنامهریزی .. به کدام برنامه میخواهیم برویم؟
آقای فاضلی: نگاههای مسالهشناسی فرهنگی که حداقل من مطرح میکنم کیفی هستند و معطوف به این که بشماریم، فهرست کنیم، طبقهبندی کنیم، نمودار بکشیم، راه حل بدهیم نیستند. من تحلیلم مبتنی بر این است که چطور مسالهشناسی فرهنگی بر ساخت نظری و مفهومی است که در هر موضوعی محقق یا اندیشمند مستقل میتواند روایت خودش را از وجه Problematic آن موضوع ارائه کند. این جور نیست که اجماعی در میان مردم شکل بگیرد که مثلا همه فکر کنیم چنین چیزی مساله است یا چنین چیزی مساله نیست. در یک نگاه Constructivistyیا برساختگرایانه مسالهها از درون گفتگوهای گروهها محققان و نخبگان ظاهر میشود و البته حکومت خیلی سعی میکند به جامعه این طور تفهیم بکند که آن چه من میگویم مساله است. یک کتابی است که حتما دوستانی که آنجا مسائل اجتماعی کار میکنند به آن آشنایی دارند به نام نگرشی نو در تحلیل مسائل اجتماعی نوشته دانیلین لوزیک که دوست عزیزم آقای دکتر سعید معید فر جامعه شناس بزرگ کشور ترجمه بسیار عالی هم کرده بارها هم چاپ شده این کتاب دانیلین لوزیک به ما توضیح میدهد که در واقع چه مساله اجتماعی، چه مساله فرهنگی حاصل ادعاهایی است که در جامعه، گروهها، حکومت یا نخبگان مطرح میکنند. معنای این حرف این است که این جور نیست که مساله فرهنگی یک امر عینی باشد که مثلا اگر ما بگوییم در این محله چند تا ساختمان است یا چقدر درخت است این را میشود شمرد ساختمان و درختها را و میشود روی آن بحث کرد که حالا یک درصد، دو درصد خطا احتمالا تعداد آن این است اما در باره مساله اجتماعی و مساله فرهنگی درخت نیست یا تعداد صندلیها در یک مدرسه نیست یا تعداد دانش آموزان یا تعداد جمعیت نیست چیزی نیست که بشود شمرد یا طبقهبندی کرد. همان طور که اشاره کردم امر تاریخی است، امر گفتگویی است، امر سیال است، و این به همین دلیل هم نیازمند درکهای نظری و فلسفی گسترده است من اشاره کردم مثلا ببینید گفتم مصرف یک مساله فرهنگی بنیادی در جامعه ما است. در معنای آسیبشناسانه آن که مصرف ضربه زده، مصرف بد است، مصرف غربی است، مصرف به محیط زیست آسیب میزند یا نمیزند، البته همه اینها ممکن است باشد وقتی از مصرف افراطی صحبت میکنیم ممکن است همه اینها باشد اما وقتی من میگویم مصرف مساله فرهنگی است به معنای این که مصرف فقط یک کالا نیست مصرف یک شیوه زندگی است. به قول یکی از محققان مصرف مذهب جدید دنیا است. بیش از کلیساها، بیش از امامزادهها، بیش از هر چیز دیگری در واقعیت زندگی مردم، مصرف عمیقا نفوذ کرده است. حتی آیینهای ما مصرفی هستند همه. چه آئینهای عاشورا، تاسوعا گرفته، آیینههای نوروز گرفته، چه آیینهای سیاسی گرفته. آیینها در تسخیر مصرف درآمدهاند. هویتهای ما مصرفی شده است. نسلهای ما مصرفی شدهاند، عواطف ما مصرفی شده است،.... به این معنا مساله فرهنگی نه به معنای آسیب است نه به معنای این که چیزی را باید دستکاری کنیم این را باید بفهمیم. ما نمیتوانیم از این دنیای مصرف بیرون بیاییم. تمام شده ممکن است 200 سال یا 500 سال هزار سال دیگر اتفاقی بیافتد این دنیا تمام شود نمیدانم همان طور که صد سال پیش نبود دنیای مصرف در این صد ساله به وجود آمده برای ما در این 50-40 ساله به وجود آمده است در واقع. و مصرف مساله فرهنگی است به این معنا که نیاز دارد تا در نظام آموزشی، در نظام دانشگاهی، در رشتههای تحصیلی، در مطبوعات، در بارۀ مصرف صحبت کنیم. خودآگاهی پیدا شود که خوب اگر این شیوه زندگی ما است خوب این شیوه را باید بشناسیم. این شیوه مثل هر چیز دیگری پیامدهای مخرب یا سازنده هر دو را با هم دارد مساله قضاوت کردن در مورد خوب و بد بودن آن نیست مساله این است که مصرفگرایی در واقع مذهب جدید است. اولا خود مصرف فقط خرید کردن نیست یا فقط خوردن و پوشیدن نیست، نگهداری کردن هست، خرید کردن هست، هدیه دادن هست، معناهای اجتماعی که کالاها برای ما دارند هست، تجربه است، هویت است، جنبههای نمادین که پیدا میکند که ما به کمک آن چیستی یا کیستی بودن و شدن خودمان را تعریف میکنیم هست. یک مثال میزنم خوب دقت کنید ببینید از چه حرف میزنیم. ببینید یعنی من میخواهم بگویم این روشی که ما فکر میکنیم مسالهها را ردیف کنیم، بگوییم چند تا است، راه حلهای آن کدام است، این روش روش مسالهشناسی فرهنگی نیست این برای آسیبشناسی خوب است. ما باید از این شیوه تفکر عبور کنیم ما باید برسیم به یک شیوه تفکری که به جای این که بخواهیم حل کنیم، بشمریم، فهرست کنیم و نسخه بپیچیم، بگوییم، مکث کنیم، تامل کنیم، و بپرسیم بپرسیم. با همین که مساله چه است؟ بپرسیم. من یک کتابی دارم آنلاین به اسم مساله چیست؟ مساله چیست؟ چرا ما فکر میکنیم که ما میدانیم مساله چیست؟ مصرف چیست؟ چرا ما فکر میکنیم که میدانیم مصرف چیست؟ به محض این که شروع کنیم به خواندن متوجه میشویم که صد درصد در مورد مفهوم مصرف اشتباه میکردیم. رسانه چیست؟ شی چیست؟ کالا چیست؟ صد در صد اگر مطالعه را شروع متوجه میشویم که درک درستی از مفهوم کامیونیتی نداریم. جایگاه اشیاء نداریم معنای اجتماعی اشیاء نداریم نقش اشیاء در زندگی نداریم، حافظه چیست؟ و خیلی چیزهای دیگر. ما اینها را نمیدانیم. سیطره نگاههای مهندسی و آسیبشناسی و مدیریتگرایی مانع از این شده که جامعه ما اندکی حوصله داشته باشد برای این که پرسشهایی از چرایی و چیستی، درکهای مفهومی و بنیادی نظری از این انجام بدهد. این آن چیزی است که ما با آن درگیر هستیم. در جلسات هم که من میروم این درگیری وجود دارد که افراد میگویند خوب ما که نیامده بودیم چیزی بفهمیم. ما میخواستیم به ما راه حل بدهید میخواستیم نسخه بپیچید میخواستیم کاربردی باشد و امثال اینها. من میگویم بس کنیم این تفکر را چون با این تفکر راه به جایی نبردیم. خوب بفرمایید در خدمت دوستان هستیم.
در الگوی آیندهپژوهی مهمترین موضوع برای برنامهریزی برای آینده را فهم دقیق عوامل شکل دهنده و بنیادین تاثیرگذار بر شکلگیری مساله میدانند که در صورت عدم شناخت نمیتوان سناریوهای دقیقی برای ساخت آینده طراحی نمود. با توجه به فرمایشات حضرتعالی در خصوص محدودیتهای جدی برای شناخت و فهم مساله در جامعه ایران به عنوان نظام ایدئولوژیک چه راهکاری برای برون رفت از وضعیت موجود و حرکت به سمت فهم مساله وجود خواهد داشت؟
آقای فاضلی: خیلی ممنونم سوال بسیار جالبی بود. ببینید درست گفتند حالا آیندهپژوهی که در واقع پارادایم جایگزین پارادایم کلاسیک برنامهریزی است یکی از بنیانهایش بر همین فهم درست مسالهها و صورت تنظیم مسالهها است که ما معمولا انجام نمیدهیم و ایشان سوال کردند که خوب چطور میشود فائق آمد بر این وضعیت که به آن گرفتار شدیم. چطور میشود واقعا بر این فائق آمد؟ نمیدانم راستش. به خاطر این که یک موقعیت تاریخی سیاسی است که در آن گیر افتادهایم با دستور دادن و نسخه پیچیدن و راه حل دادن و اینها هم فکر نمیکنم امکان این باشد که جامعه حرکت کند اما در سطح فردی حالا گفتگوهایی که میتوانیم بکنیم با همدیگر یکی این است که خود این سوال سوال جدی ما شود. ما چطور میتوانیم از این تفکر حل مساله به تفکر فهم مساله عبور کنیم. خود این باید در جامعه ما بحث شود. چطور میشود که ما بتوانیم بر این هیجان خودمان برای این که نسخه و راه حل پیدا کنیم برای هر چیزی فکر میکنیم که راه حلی وجود دارد و آن را باید فوری بگوییم به این هیجان چطور میشود غلبه پیدا کرد و صبور و خویشتندار بود و لحظاتی پرسید که بهتر است نپرسیم که الان چه کار میکرد بهتر بپرسیم وضع موجود دقیقا چه مختصاتی دارد وضع موجود دقیقا چه هست؟ حتی همین وضعیتی که من به آن میگویم مسالهوارهگی مساله همین که این دوستمان سوال کردند من در کتابم به آن گفتهام مسالهوارهگی مساله. ما جامعه دانشگاهی، دانشگاه نخبه، جامعه کارگزار، جامعهای که مثلا این 80-70 نفری که اینجا حاضر هستند همینها به جای این که دنبال راه حل بگردند بیشتر بپرسند که وضعیت مسالهوارهگی مساله دقیقا چه است؟ جستجو بکنند بیشتر با هم بحث بکنند. بیشتر از خودشان بپرسند ما چقدر درباره مفاهیم در مورد خود مفهوم مساله چقدر تامل کردیم چه قدر آمادگی داریم تامل بکنیم؟ فقط همین چیزی که من بحث کردم که نسبت پرسش با پاسخ، سیطره پاسخها بر پرسشها ما چقدر تامل کردیم؟ یا چند تا مثال زدم مساله حافظه اجتماعی، مساله آموزش، مساله دانشگاه یا مساله مصرف و مصرف کردن، مساله رسانه، ما چه حد به زبان مساله داریم حرف میزنیم و چقدر برعکس به آن مساله از منظر آسیبشناسی نگاه میکنیم و دائما پرسشهای آسیبشناسانه مطرح میکنیم. من فکر میکنم این مکث کردنها اگر اتفاق بیافتد و این موقعیتی که من به آن میگویم مسالهوارهگی مساله میتوانیم یک گام به جلو برداریم اگر چنین اتفاقی بیافتد همین که به هر حال من چنین کتابی نوشتم و احیانا دیگران کارهای دیگری کردند همین کارهای کوچک بیشتر مطرح شود دیدگاهی شکل بگیرد و ما از این پارادایم مدیریتگرایی که حاکم شدهManageralizem این هوس کاذب که در ذهن نظام اداری و سازمانی ما شکل گرفته که میتواند تمام عواطف و احساسات و امیال و افکار و تمام علائق آدمها را مهندسی کند ما چطور میتوانیم از این پارادایم بیرون بیاییم. یا پارادایمی که تکنیک گرایانه است و فکر میکند برای هر چیزی یک تکنیکی وجود دارد و میتواند بر آن غلبه کند یا این گاه حل مساله اینها را باید بایستیم و تامل بکنیم
که در نظام ایدئولوژیک امنیت ملی و امنیت رژیم سیاسی دو مقوله متفاوت از هم هستند عموما هم تامین ... امنیت رژیم سیاسی مطلوب نخواهد بود و برعکس. مسالهشناسی ایجاد نظام گفتگو و شناخت مساله را غیره بهبود دهنده وضع اجتماعی فرهنگی است و امنیت ملی را ارتقا میدهد اما چون تولید سوال برای رژیم سیاسی میکند لذا برای رژیم سیاسی یک تهدید محسوب میشود گفته آیا این تضاد منافع بین مطلوب مردم و مطلوب رژیم سیاسی را قابل حل است؟ و به چه روشی و راهکاری شما در این زمینه دارید که حداقل این گفتمان رایج شود در سطح جامعه که این منافع بین مردم و مطلوب رژیم سیاسی شاید یک مقداری به هم نزدیکتر شود
والله من هیچ راه حلی نمیشناسم برای هیچ چیزی از جمله برای این کار ولی صورتبندی ایشان جالب است یعنی از حیث این که ایشان صورتبندی که از مساله ارائه میکنند در واقع یک نوع معتقدند که فهمهای مسالهشناسانه ممکن است با موانع ایدئولوژیک و سیاسی روبرو باشد و اینها. ببینید من البته ضمن این که قبول دارم که ساختار سیاسی جمهوری اسلامی ایران دموکراتیک نیست و آزادی بیان و آزادی اندیشه در آن حدی نیست که افراد بتوانند به نحو جدی بتوانند مسالهشناسی کنند و این واقعیتی است که هست و حداقل آن این است که افرادی که درگیر ... مسالهشناسی میشوند اگر مجازات نشوند قطعا پاداش هم نمیگیرند این وجود دارد اما بارها در نوشتههایم گفتم خوشبختانه نظام جمهوری اسلامی نظام بروکراسی آن در تمام زمینهها خللها و سستیهای زیادی دارد در نتیجه خرده فضاهایی برای آدمهایی که فضاها وارد شوند مثل همین الان که مثلا دیدم گفتگو میکنم و دهها و صدها نفر دیگر در فضاهای دیگر دارند گفتگو میکنند، کتاب مینویسند، منتشر میکنند و دارند خرده خرده جلو میبرند اما گذشته از اینها به هر حال مسالهشناس دغدغه دارد و بابت آن باید هزینه بدهد و نوعی کنش فکری قهرمانانه هم هست. کسی منتظر است که پروژه بگیرد پول به او بدهند تا برود این کارها را بکند نه اینجا بریتانیا و آلمان و انگلستان و آمریکا نیست که بابت تفکر انتقادی و پروژههای این طوری پاداش دریافت بکنیم چنین پاداشی به اعتقاد من حداقل به طور گسترده وجود ندارد ولی گفتم خرده فضاهایی هست که چه دانشگاهها، چه در نظامهای اداری، چه در حوزه عمومی در فضاهای مجازی، مراکز پژوهشی که میشود گفتگو کرد و از آن خرده فضاها استفاده کرد برای البته کسانی که میخواهند، دغدغه دارند و درگیریهای خودشان وجودی و اصیل است. آقای اعتصامی سوال کردهاند که پیش فرضهای بنیادی مسالهشناسی به این قرائتی که فرمودند را بیان کنند. خوب این دیگر من در سخنرانیام اینها را گفتم اما در کتاب زندگی سراسر فهم مساله است مفصل این پیش فرضها را توضیح دادهام. حالا اگر بخواهم دوباره باز کنم باید برگردم دو ساعت از نو سخنرانی کنم.
آقای دکتر در بحث مسالهشناسی به هر حال قطعا جزء ضرورتها است دکتر شریعتی هم میگوید تفاهم بهتر است تفاهم در فهمیدن باشد تا تفاهم در مفهوم است مفهوم شاید برای خیلیها .. چیزی است فهمیدن یک مفهوم به آن تفاوت ... شاید مهمترین بحث باشد. الان شاید حتی نمیدانم شاید به صورت نمادین یا به صورت ویژه اگر بخواهید یک مسالهای که بخواهیم در سطح کشور علاوه بر این که بحث مسالهشناسی و گفتمان ما به عنوان یکی از مسائل مهم است بخواهید برای ما مطرح کنید و .. نیاز به گفتگو و نیاز به شاید شکافتن و پرسشگری در این زمینه باشد را ...
مساله مصرف و مصرفگرایی. مساله حافظه اجتماعی و حافظه فرهنگی، مساله آموزش و یادگیری،
در ... دانشگاهی چطور آقای دکتر
اینها همه بحثهای دانشگاهی هستند تک تک اینها همه هر کدام اینها را چندین مقاله و کتاب نوشتهام. برای هر کدام را که مثال میزنم کتاب فرهنگ دانشگاهی من را اگر بخوانید در مورد این مساله بحث کردهام یا کتاب مردم نگاری آموزش من در مورد مساله یادگیری مفصل بحث کردهام یا کتاب فرهنگ و شهر را یا کتاب زندگی تاریخ فرهنگی ایران مدرن تجدد هر کدام را نگاه کنید هر کدام را که گفتم اگر بخواهم واردشان بشوم خودش هر کدام چندین جلسه باید صحبت کنم و بحث بکنم. اینها مسالههای کلان جامعه ما هستند که وقتی که جامعه ایران در کلیت آن میبینیم یا همین الان بحثی که کردیم خود نظام دانش مساله ما است که گفتم نظام دانش در ایران امروز ما با بحران فقر مساله روبرو است یا چیزی که من با عنوان مسالهگریزی از آن نام بردم مسالهگریزی در نظام دانش که این را مفصل شرح دادهام. کل این کتاب شرحی است بر مسالهگریزی در نظام دانش ما. در تمام رشتههای علوم انسانی، اجتماعی که زمینههایش چه است؟ پیامدهایش چه است؟ ساز و کارش چه است؟ چه اتفاقی میافتد؟ یا من در جای دیگری که مجموعه سخنرانیهایی بود در بارۀ بنیادیترین مساله فرهنگی ایران، وزارت ارشاد برگزار کرده بود که آقای محقق داماد بود،آقای داوری بود و خیلیهای دیگر صحبت کرده بودند یکی هم من بودم آنجا من مساله فرهنگی ایران را مساله تغییر توضیح دادم که بزودی کتابی میآید بیرون که آنجا مقاله مفصلی شرح دادم. این که ما جامعه معاصر خودمان جامعه پیشامعاصر با ثبات نسبی روبرو است اما جامعه معاصر ما با تغییر شتابان منتهی این تغییر به چه معنا مساله است به این معنا که یک تنشی در خودش دارد یک تنش همه جانبه. از یک طرف ما تغییر را میخواهیم و استقبال میکنیم و برایش مبارزه میکنیم و از یک طرف دیگر پیامدهایش و خود ساز و کار تغییر را نمیخواهیم و من این را شرح دادهام که ما باید برسیم به این واقعیت که روح جامعه معاصر ایران تغییر است نه ثبات و به رسمیت شناختن تغییر خودش داستان بزرگی است حالا اگر بخواهم شرح بدهم خیلی طولانی است. یعنی میخواهم بگویم تغییر به عنوان روح جامعه معاصر ایران تنشی دارد با دو موضوع یک این که چون ساختار جامعه پیشا معاصر ما بر ثبات استوار بوده یا حداقل ثبات نسبی یا تغییرات کند و دیرآهنگ و به ویژه در 4 دهه اخیر که جمهوری اسلامی حکومتی دینی است این نیازمند آن ثبات است، آن دیرآهنگی است دائما میخواهد این تغییر پرشتاب جامعه را به اشکال گوناگونی ریکو...نایز نکند و فرض را بر این بگذارد که جامعه از ثبات برخوردار است حالا با مفاهیمی مثل سنت، میراث فرهنگی، هویت و امثال اینها تلاش میکند تا به هر قیمتی شده این ثبات را، این انکار تاخیر را دنبال بکند ولیاز طرف دیگر خود حاکمیت و خود جامعه هم دائما تغییر میکند یعنی ساختارها و سیستمهایی ایجاد میکند محکوم به تغییر شده محکوم به حمایت از تغییر شده. این تعارض و تنش بین تغییر و ثبات و نحوه مواجهه ما با این تغییر از مسالههای بنیادین جامعه ما است که با آن درگیر هستیم. همان طور که اشاره کردم در این مقاله و جاهای دیگر شرح دادهام
چون من قبلا این بحث را دنبال میکردم خیلی احساس میکردم که منش و روش مدل تفکر و نوشتههای شما بسیار مفید است و برای اکنون ایران است. خود ایرانی آشناییزدایی میدانند آیا این درک من درست است در این زمینه یا نه لطفا توضیح دهید
بله هدف من این است شما لطف دارید آقای اعتصامی عزیز. کاملا حداقل من اینجوری فکر میکنم امیدوارم که بقیه دوستانی که کارهای من را میخوانند همین فکر را بکنند
گذار عجولانه از چرایی به پرسش چگونگی
بخشی از آن برمیگردد به نگاههای مدیریتگرایانه حاکم، بخشی از آن برمیگردد به سیطره پوپولیسم در کشور ما. ببینید خواستههای عمومی عامه مردم، تفکر عامه مردم خیلی بر دانشگاهها سیطره دارد. ببینید من اگر بخواهم متنی بنویسم که خوانده بشود باید یک جوری بنویسم که تودههای مردم هم خوششان بیاید. تودههای مردم از چه خوششان میآید؟ خیلی حوصله ندارند به چیستی مکث کنند. روی چرایی امور مکث کنند. حتی چیستی را هم نمیخواهند آنها دنبال این هستند که راه حلی پیدا کنند، تکنولوژی باشد، فن باشد، دنبال نسخه میگردند. به پزشک هم که مراجعه بکنند فکر میکنند ما پزشک هستیم پزشک هم که نمیآید ساز و کار تشخیص بیماری را برای بیمار بگوید تشخیص میدهد و نسخهاش را میپیچید منتهی نکته این است که در زندگی اجتماعی و فرهنگی مثل پزشکی نیست که با بدن فیزیکی آدم سر و کار داشته باشد بخش عظیمی از نسخه همان فرایند تشخیص است که حالا توضیح دادم. سیطره پوپولیسم و سیطره Commonsense در درک نخبگان ما و همچنین کارگزاران سیاسی ما باعث میشود بخشی از ان هم که ایدئولوژی و اینها است که بیشتر میخواهد دنبال حل مساله است چون میگوید که مساله را من خودم تعریف میکنم دیگر لازم نیست دیگر فضولی کنند در مورد مساله توضیح بدهند.
البته موضوع اصلی آیندهپژوهی در ترازی که جناب استاد میفرمایند فهم تصاویر آینده در گذشته و حال به منظور درک بهتر از آینده است این خود قلب دانش آیندهپژوهی است آیا راهکار بیشتر در پارادایمهای مدیریتی مطرح میشود آینده پژوهی نگاهی فلسفی به مسائل دارد تا نگاهی کاربستی آیا با این گفتمان موافقید جناب آقای دکتر؟
آینده پژوهی در مجموع همانطور که اشاره کردند پارادایمی است که به نوعی جایگزین پارادایم پیشین برنامهریزی است حالا در واقع مدلها و پارادایمهای گوناگون برنامه ریزی در این مورد اگر خواستید باید فایلهای سخنرانی من راجع به سیاست فرهنگی و برنامهریزی را گوش بدهید در کانالم هست. ولی خوب در نگاههای آیندهپژوهی بیشتر نگاههای کلاسیک بحثهای نظری و فلسفی اهمیت دارد. نگاههای چند رشتهای و میان رشتهای بیشتر توسعه پیدا کرده است دلیل آن هم این است که نگاههای آیندهپژوهی نگاههای جدیدتری است نسبت به نگاههای مدیریتی .. پیشین.
به طور خاص مهمترین مساله فرهنگی زنان ایران را چه میدانید؟
مهمترین مساله فرهنگی زنان خود مساله زن است. مساله جنسیت و زنانگی در ایران معاصر. یعنی این که تنش بین 40-30 سال بعد از انقلاب هنوز در افق سیاسی و گفتمانی جمهوری اسلامی و نظام حکمرانی ما مساله جنسیت، مساله زنبودگی، وجود دارد یعنی تنش بر سر زن. زن حالا هم بدن زنانه است، هم زبان زنانه است، هم صدای زنانه است در جامعه است، خواستهای زنانه و این که زن در واقع فقط خودش نیست زن بخش مهم جریان مدرنیته است، زن با مقوله مصرف نسبت دارد، با مقوله مدیا و رسانه نسبت دارد، با تحولات عظیمی در دورۀ مدرن نسبت دارد، با مدرنیته نسبت دارد در واقع. مساله زن در جامعه معاصر ما به ویژه بعد از انقلاب خودش بزرگترین مساله فرهنگی جامعه ما است. من در این کتاب زنان شهر که امیدوارم خوانده باشد یک روایتی از آن ارائه کردم از این داستان و فکر میکنم که ما بیش از این که بخواهیم در مورد مسائل فرهنگی زنان بحث کنیم بیشتر نیازمند این هستیم که مساله زن را به عنوان مساله فرهنگی جامعه بفهمیم به این معنا که چطور جامعه هنوز نتوانسته است این تنش را حل کند. این تنش یعنی به رسمیت شناختن زن بودگی و پذیرش زن بودگی در کلیت نظام اجتماعی و سیاسی، فرهنگی، اقتصادی. این مساله ما است.
آیا با توجه به تغییراتی که سرعت آن توان تطبیق جوامع فراتر رفته است ... پرسش چرایی و مسالهشناسی ما را اسیر تمرکز و مسائل امروز و دیروز و عدم توجه به تغییرات آینده نمیکند این میتواند خود چالشی جدی پیش روی مسالهشناسی باشد آیا رویکردی برای مواجهه با این چالش وجود دارد؟
مساله شتاب، شتاب اجتماعی، یک کتابی است به نام بیگانگی و شتاب که من فکر میکنم همین الان جستجو کنید برایتان میآید کتاب کوچکی است جامعه شناس آلمانی نوشته است بسیار خواندنی است. همان طور که میفرمایید سرعت شتاب تغییرات در جامعه معاصر و امروز انقدر زیاد است که نه فقط جامعه ایران بلکه خود آلمان و جامعه اروپا و آمریکا را تحت تاثیر خودش قرار داده است و یکی از مسالههای بزرگ باز جامعه تغییر است و در تغییر مساله سرعت تغییرات است که حالا این سرعت تغییرات هم به خاطر تحولات تکنولوژی است که دارد تغییرات را تسریع و شتابان میکند هم فقط هم تکنولوژی نیست انباشت خود تجربهها و نیروها و عوامل گوناگون است که در این 150 ساله روی هم انباشته شدهاند و حالا موتور تغییرات وسیع شدهاند و این تغییرات بیشتر است به تعبیر همین جامعه شناس آلمانی که الان اسمش را فراموش کردهام بیشتر ظرفیت توان بشر است اصلا این شتاب تغییرات و دارد بخش زیادی از دستاوردهای مدرن را از ما میگیرد. شما نوشته اید که این شتاب تغییرات مانعی شده است در راه فهمپذیر کردن مسالههای ما در بارۀ آینده درست است این واقعا بخشی از این سیطرۀ آسیبشناسی و نگاههای کاربردی و مهندسی و این نگاههای این جور ناشی از همین شتاب تغییرات است که فرصت تامل جدی را به ما نمیدهد به ویژه برای کشورهایی مثل ایران که حالا هم با موانع ایدئولوژیک روبرو هستند هم با فقر علم و فقر توسعه .. اینها هم روبرو هستند. شتاب تغییرات بیشتر از ظرفیت دانش ما است این حرف درست است.
آقای مهرجردی فرمودند که استاد از درک مفهومی و لزوم آن میگویند و ضعفی که دانشگاه در این مهم دارد اما پاسخ نمیدهند که مگر اصحاب دانشگاه در این سالیان چه کسانی بودند و یکسره به این سو اهاله میدهند از شدنهای تاریخی و معاصر در شناخت حال جامعه میگویند و در ترویج آن به خود زنی و خود تقصیری میرسند گویی از سو عرصه فرهنگ را ... و همراه جهان و سیاست و در سوی دیگر هم سوی خود جنابعالی انتظار دوری آن از سیاست و ... را دارند. توضیحی دارید جناب دکتر
آقای فاضلی: نه آقای دکتر کلانتر عزیزم خودزنی نمیکنم. نظام سیاسی، نظام حکمرانی، تحولات تاریخی جامعه ما، همه اینها مجموعه عوامل را ایجاد کردهاند. در واقع داریم با همدیگر گفتگو میکنیم که شاید بتوانیم به صورت جزئی به صورت کلی که من فکر نمیکنم راه حلی برای تغییر وجود داشته باشد یک گونه خود آگاهی انتقادی پیدا کنیم نسبت به وضعیتی که در ان گرفتار هستیم این به معنای خودزنی نیست حداقل آن جور که من میفهمم حالا اگر هم درست توضیح ندادم شاید شاید یک جاهایی مبالغه کرده باشم یک جوری گفته باشم که این برداشت را پیدا کرده باشید اما خوب آن روی سکه هم هست که هر وقت بخواهیم فضای دانشگاه را، یا فضای نظام دانش را نقد بکنیم برای ما که دانشگاهی هستیم این تعبیر خود زنی در آن پیدا شود.
اگر قصد دارید جمع بندی نهایی دارید خدمتتان هستیم
تشکر میکنم از جنابعالی و همچنین تک تک دوستانی که شرکت کردند در بحث. از استادان، مدیران، دانشجویان واقعا خیلی حوصله به خرج دادند چون فکر میکنم بالای 80-70 نفر در جمع ما آمدند و رفتند و دو ساعت و نیم کامل حوصله داشتند و من عذرخواهی میکنم اگر به حد کافی نتوانستم انتظاراتشان را برآورده کنم. امیدوارم که حالا این فایل را در کانالم میگذارم یا خود شما هم احتمالا در فضای مجازی منتشر میکنید و دوستان دیگری که شنونده خواهند بود بتوانم از نقدها و نظراتشان استفاده کنم. یک بار دیگر از جهاد دانشگاهی، دانشگاه تربیت مدرس که این فرصت را به من دادند تشکر میکنم. امیدوارم باز هم در خدمتتان باشم. اگر مشتری باشد علاقه مند باشید میتوانیم ریزتر در مورد مسائل جدیتر در حوزۀ مسائل فرهنگی با هم گفتگو کنیم. بخش گفتگوهای کانالم هست میتوانید اگر سوال و نظری دارید در مورد جلسه امروز اینجا بنویسید به اندازهای که مجال داشته باشم در خدمت دوستان خواهم بود و پاسخ میدهم.
نظر شما :