چرا مردم از خشونت پلیس و رنج دیگری لذت میبرند؟
دکتر علی نیکجو (روانپزشک)
تکانههای خشم بخشی انفکاک ناپذیر از ساحت روان شناختی آدمی است. خشم اغلب کور، واکنشی، تهاجمی، آسیب زننده و نابود کننده است. اما در افراد و نهادهایی که به درجات بالاتری از رشد و پختگی فردی یا سازمانی رسیدهاند، میتواند انسجام بخش، امنیت زا و سازنده باشد. بر این مبنا نهاد صاحب قدرت میتواند در برابر رفتارهای غیر قانونی و پرخاشگرایانه شهروندان دست به حجمی از واکنشهای متقابل آسیب زننده، منکوب کننده و حتی کشنده بزند یا با دوراندیشی آن را تحمل کند و به تعامل قانونی با آن بنشیند. در ارتباط با فجایع اخیر نهاد پلیس نشان داد چه میزان از به کارگیری قوه قهریه به مثابه یک امر امنیت زا و نجات بخش ناتوان است.اگر به وقایع اجتماعی و سیاسی در سالهای اخیر نگاه کنیم متوجه تسلسلی از خشونت ورزی در جامعه در در ارتباط با ساختار سیاسی میشویم؛ بدین معنا که رابطه میان مردم و ساختار سیاسی به گونهای متخاصم شده که مردم نسبت به طیفی از حاکمیت و حاکمیت نسبت به گروهی از مردم مدام خشونت ورزی میکند، (منظور از مردم در کل این نوشتار گروهی از مردم و منظور از حاکمیت، بخشی از حاکمیت است) به عنوان مثال در آبان سال گذشته شاهد اعمال حجم زیادی از خشونت در بستر اجتماعی و در میان مردم و حاکمیت بودیم که البته سطح خشونتی که از جانب حاکمیت اعمال شد، به دلیل در دست داشتن ابزار قدرت بسیار وسیع بود.
وضعیت روان اجتماعی به گونهای شده که بخشی از مردم دلخواهشان این است که یک دیگری وجود داشته باشد که شاهد له شدن و از بین رفتن او باشند؛ بنابراین وقتی که فرد یا گروهی از نظر ما نماد پلشتی است، بسیار علاقمندیم که بر او بتازیم و نابودش کنم، در شرایطی که خودمان ناتوان از این کاریم، منفعلانه با نهاد قدرت که دست به عمل له کردن و نابود کردن آن دیگری میزند، همدلی میکنیم. در زمانی که صاحب قدرت پایش را روی سینه زنی میفشارد، به صورت مردی گاز فلفل میزند یا مجرم را در شهر میچرخاند و تحقیر میکند، تمام کسانی که این صحنهها را با لذت به تماشا نشستهاند، در واقع در حال انجام دادن همان عمل کشتن و تحقیر کردن و له کردن هستند با این تفاوت که به صورت فیزیکی اسپری فلفل در دست ندارند.
اتفاقی که در ارتباط با حوادث اخیر از چرخاندن مجرمان در شهر گرفته تا جریان مهرداد سپهری، افتاده این است که بخش کینه جو و خشونت ورز حاکمیت با بخش انتقام جو و خشن جامعه علیه گروه یا تعدادی از مردم همداستان شدهاند. این پدیده، یعنی اینکه ما دیگری سازی میکنیم و سپس متحد با حاکمیت آن دیگری را حتی میکشیم بسیار خطرناک است.در جامعهای که افسردگی، ناامیدی، و ناامنی ذهنی و روانی به شکل فزایندهای افزایش یافته، مسلم است که میزان همدلی و میل به کنترل و رعایت اخلاقیات کاهش مییابد. هر جامعه و هر فردی به فضا و امکانی برای تنش زدایی و دور کردن اضطرابها نیاز دارد، تبدیل اضطراب به خشم از جمله این امکانات است، این خشم گاهی علیه خود، گاهی علیه حاکمیت و گاهی هم علیه دیگران عمل میکند؛ بنابراین تبدیل اضطراب به خشم از جمله مکانیسمهایی است که برای رهایی از اضطرابهای روزمره توسط افراد به کار گرفته میشود. یکی دیگر از دلایل شکل گرفتن جامعه بی شفقت این است که افراد قادر به درک رنجی که دیگری میکشد نیستند و نسبت به شنیدن اخبار آن شدیدا بی تفاوتاند؛ حتی در سطحی بالاتر اعتقادی به حقوق اولیه و قانونی او به عنوان یک انسان ندارند. دلیل اتخاذ چنین رویکردی این است که گروهی از مردم استدلال میکنند که اگر ما اینطور بی تفاوت نباشیم مجبوریم در کنار دردهایی که خودمان داریم مدام غصه دیگران را هم بخوریم بنابراین ترجیح میدهیم باور کنیم بلایی که سر دیگری آمده حق اوست و دلیلی برای غصه خوردن وجود ندارد. هر انسانی در جامعه ما دلایل زیادی برای مضطرب بودن، غمگین بودن و ناراحت شدن دارد، بنابراین ترجیح میدهد به خاطر رنج دیگری عزاداری نکند و حتی بکوشد رنج خود را جابهجا کند یعنی به تماشای گرداندن مجرم در شهر بنشیند و لذت ببرد. مسئله دیگر این است که ما نسبت به وضعیت موجود، نسبت به این نکبتی که همه ما را فراگرفته خشم داریم، اما چون دستمان به کسانی که آنها را مسبب این فلاکت میدانیم نمیرسد، دستمان به خودمان و هم نوعانمان که میرسد، بنابراین تکانههایمان را جابهجا میکنیم تا کمی آرامش پیدا کنیم حتی کوتاه مدت و گذرا. واقعیت این است که جامعه ما بهشدت بیمار است و هر روز از نُرم روان شناسی فاصله بیشتری میگیریم و این فاجعه البته با وضعیت حاکم بر مدیریت خرد و کلان کشور تعجبی هم ندارد....
نظر شما :