نگاهی به دگرگونی گروههای مرجع در ایران
تنها خانواده است که میماند!
صادق پیوسته (جامعهشناس و پژوهشگر)
مفهوم گروه مرجع
گروه مرجع همان گروهی است که به دلیلی مشخص ما به آن رجوع میکنیم. هیمن و سینگر در سال 1942 اولین کسانی بودند که گروه مرجع را نظریهپردازی کردند. آنان گروه مرجع را گروهی دانستند که گروهی دیگر از انسانها با تکیه بر آنان به نگرشهای خود شکل میدهند. آشکار است که هر چه گروه دوم بزرگتر از گروه اول باشد، مرجعیت گروه اول جدیتر و گستردهتر خواهد بود. گروه مرجع همواره گروهی است کمشمارتر از گروه پیروان و دارای منزلت بالاتر از پیروان. هیمن و سینگر، گروه مرجع را به شکل پرسشنامهای از پاسخهای افراد مورد نظر خود استخراج میکردند. سه پرسش سنجهی تشخیص گروه مرجع را تشکیل میداد. خود را با چه گروهی مقایسه میکنید؟ این گروه فرضی است یا شامل افراد شناختهشده؟ این گروه منزلت بالاتری از شما دارد یا پایینتر؟ (سروستانی و هاشمی، 1381)
طبق ابداع نیوکمب در روانشناسی اجتماعی، گروههای مرجع، گروه مرجع منفی هم وجود دارد که هنجارهای آن طرد میشود. هر گروه مرجع ممکن است برای برخی افراد نقش مثبت و همان گروه برای افراد دیگر نقش منفی داشته باشد. گروه مرجع ممکن است در زمان حاضر برای فرد موجودیت نداشته باشد و متعلق به گذشته باشد (پژوهه، 1393).
یکی از نظریات مهم دیگر در زمینهی گروههای مرجع، توسط لئون فستینگر ارائه شد و به نظریهی مقایسهی اجتماعی یا نظریهی فشار گروه یا تأثیر گروه بر فرد مشهور است. این نظریه، شامل قضایایی محوری است به این ترتیب که: در نهاد بشر میل به مقایسه با دیگران نهفته است و اگر فرد خود را فراتر ارزیابی کند، به خود پاداش میدهد و اگر فروتر ببیند، خود را تنبیه میکند. اگر مقایسهی عینی ممکن نباشد، افراد به طور ذهنی استعدادهای خود را با دیگران مقایسه میکنند. مقایسه با افراد تقریبا مشابه انجام میشود و وقتی تفاوت فرد با دیگری زیاد باشد، دیگر خود را با او مقایسه نمیکند چون نه ممکن است و نه سودی دارد. از این سه قضیه چهار نتیجه برای شناخت پویایی گروههای انسانی به دست میآید. نخست این که مقایسه در ویژگیها و افراد نزدیک به هم انجام میشود. دوم این که وقتی خود را به طور مکرر با دیگران متفاوت ببیند، میکوشد خود را تغییر دهد. سوم آن که فرد نمیخواهد به گروههای خیلی متفاوت برود اما در گروهی هم که هست میخواهد همرنگ دیگران شود و چهارم این که در گروه، تفاوتها کاهش مییابد. سپس فستینگر قضایایی را در ادامهی این نتایج اضافه میکند. قضیهی پنجم این که افکار یا درست هستند یا غلط و مانند استعدادها نیستند که بهبود یابند پس فکر فرد باید به گروه شبیه باشد. مقابل تواناییها و استعدادها موانع عملی رشد وجود دارد اما فکرها را میتوان تغییر داد لذا فردی که فکرش با گروه متفاوت است یا گروه را به رنگ خود در میآورد یا به رنگ گروه در میآید یا از گروه خارج میشود. ششم، ترک مقایسه با دیگران ممکن نیست و مشکلات روانی به بار میآورد. هفتم، هر چه اهمیت گروه برای فرد بیشتر باشد، فشار آن بر فرد بیشتر است. هشتم، تنها وقتی مقایسه کاهش مییابد که تفاوتها ثابت باشند یا بسیار اندک شوند. نهم، اکثریت میکوشند اقلیت را تغییر دهند اما اقلیت بیشتر به پذیرش افکار اکثریت تن میدهند.
در مجموع، نهتنها افراد گروه به هم نزدیک میشوند، فقط افراد نزدیک به گروه نیز جذب گروه میشوند. افراد بهطور کلی به گروههایی بسیار متفاوت با افکار خود را وارد نمیشوند و به این ترتیب، توانایی تغییر فرد و گروه تحت تأثیر فشار گروه همواره در مسیر کاهش است اما یکپارچگی گروه در مسیر افزایش قرار دارد. در تحلیل نهایی باید گفت بنا بر اینهمه، گروه مرجع تنها محل رجوع نیست بلکه همرنگکنندهی افراد با گروه نیز است (سروستانی و هاشمی، 1381).
منزلت اجتماعی فرد از طریق موقعیت نسبی با افراد دیگر توصیف میشود بنابراین تصور فرد از مقام و منزلت خود بستگی به گروه مخصوص از افراد دارد که وی خود را با آن مقایسه مینماید و مرجع و معیار وی هستند. طبق نظر رابرت مرتن، گروههای مرجع همانها هستند که هنجارهای آنها پذیرفته میشود. پس کارکرد گروه مرجع هنجاری است یعنی این که هنجارهای جامعه با نگاه به آنها نسل به نسل منتقل یا بازتولید شوند اما گروه مرجع ممکن است نقش تطبیقی هم داشته باشد یعنی افراد برای تطبیق کنشهای خود و سنجش درستی یا نادرستی کنش خود به گروه مرجع بنگرند. نظر مرتون این است که هر چه نظام اجتماعی ساختاری بازتر داشته باشد یعنی گروهها، افرادی با هنجارهای متفاوت را بپذیرند، تحرک جامعه بیشتر است.
بنابراین خلاف فستینگر، گروههایی منعطف و نامنعطف را در نظر میگیرد و کار گروه را فقط همرنگسازی نمیداند. از نظر او، انتخاب گروه مرجع برای کسب منزلت است و اگر فرد بتواند منزلت را در گروههای مختلف کسب کند یعنی ساختار باز باشد، تحرک اجتماعی توسعه مییابد. به هر حال، پایگاه اجتماعی و ویژگیهای شخصیتی تأثیر دارد و هیچ جامعهای گروههای کاملا بسته یا کاملا باز ندارد اما هر چه عضویتهای گروههای جامعه بستهتر و ورود و خروج به آنها دشوارتر شود، انواع انحرافات و نیز انزوای اجتماعی گسترش مییابد. بنابراین، باز یا بسته بودن ساختار اجتماعی با امکان عضویت در گروهها شناخته میشود و میتوان در پویایی پیروی از گروههای مرجع آن را مشاهده کرد، زمینهی خوبی برای شناخت جامعه فراهم میآورد.
مفهوم گروههای مرجع در سدهی بیستویکم به جهانی نو وارد شده است که بیش از پیش مورد توجه و در تخصص علوم ارتباطات اجتماعی است. جهان نو، با فضاهای جریان ارتباطی جدید پدید آمده است و بهشکلی شتابان هر روز تغییر میکند یعنی همین حضور در جریانهای رسانهای تازه و تازهتر، بخشی از ضروریات بقای مرجعیت هر گروه شده است. فناوریهای نوین ارتباطی این امکان را فراهم آوردهاند که اندیشه، نگرش، ارزش و کنش گروههای مرجع در معرض داوری گروههای مختلف باشد و مورد گفتگو و نقد قرار گیرد. فضای دوسویه و تعاملی جای تزریق اندیشههای را گرفته است و ممکن است گروه مرجع با توجه به کنشهایی که دارد، پذیرفته بماند، تقویت شود یا مردود از آب درآید. این فضا الزاماتی تازه به بار آورده است و از جمله این که رقابت گروههای مرجع افزایش یافته است و قدرت اقناع، تبلیغات، استمرار حضور و ارتباط بهتر هر گروه مرجع زمینهی پذیرش یا رد آن را در جامعه فراهم میکند. مثال روشن آن، مرجعیت فکری روحانیان، آموزگاران، استادان دانشگاه و بسیاری گروههای دیگر است که در دهههای اخیر با شرایط بسیار متفاوتی روبهرو شدهاند (خبازی، 1399) و پذیرش یکسویه و جایگاه بالای آنان به وضعیتی تعاملی و همسطح در میانهی گروههای مختلف تبدیل شده است.
این شرایط البته لزوما به زیان آنان نیست و در صورت برخورد بهروز و توانمندانه با این وضعیت، ژرفای نفوذ آنان ممکن است گسترش یابد اما جا ماندن از درک شرایط امروز، پیامدی جز حذف از گروههای مرجع برای هر مرجع جهان جدید نخواهد داشت. اگر چه حضور فناوریهای نو در اطلاعات و ارتباطات باعث شده فردیت و فردگرایی رشد کند و ارزش ها و هنجارهای اجتماعی و فرهنگی دچار تغییر و تحول نو به نو شوند و افراد الگوها وگروههای مرجع خود را خارج از انتخاب والدینشان برگزینند، میتوان با همین امکانات فناوریهای نو، ترتیبی اندیشید که فاصلهی نسلی کمتر شود و تجارب بهتر انتقال یابد و در نتیجه ارتباط و تعامل غنیتر شوند (فتحی و مطلق، 1390).
گروههای مرجع در ایران
در پیمایش ارزشها و نگرشهای ایرانیان در سال 1394 که توسط پژوهشگاه فرهنگ و ارتباطات یک سال بعد منتشر شد، وضعیت گروههای مرجع به شکل جدول زیر بوده است.
در پیمایش ملی میان جوانان نیز همین وضعیت به دست آمده است. خانواده همچنان مهمترین و مطمئنترین مرجع جوانان برای طرح مسایل و مشکلات شخصی خود در زندگی، مشاوره و الگوپذیری محسوب میشود اما جالب است که 40 درصد جوانان فارغ از جنسیت، مادران را مرجع طرح مسایل خود دانستهاند و 11 درصد پدران را. دو سوم جوانان معتقدند که خانوادههای آنها اجازه تصمیمگیری شخصی را به آنها داده و بیش از دو سوم میگویند والدینشان به خواستههای آنها اهمیت میدهند و تنها 17 درصد، اختیار عمل خود را کم ارزیابی کردهاند. در عمل، رضایت فرزندان از خانواده در ایران رشدی فزاینده داشته است و با توجه به کاهش بعد خانوار، این انتظار را به شکل تئوریک نیز داشتهایم. این موضوع باعث شده است که در نسلهای جدید نسبت به گذشته خانواده مرجعیت بیشتری پیدا کند. همچنین دیده شده است که مرجعیت تلویزیون کاهش یافته است و مرجعیت شبکههای اجتماعی بیشتر شده است اما این تغییر طبقاتی و جنسیتی است یعنی طبقات پایینتر و زنان و دختران، نسبت به طبقات متوسط و بالا و مردان و پسران، مرجعیت بیشتری برای تلویزیون قایل هستند (ذکایی، 1398).
بیاعتمادی به گروههای مرجع، معمولا با متغیرهای زمینهای هم مرتبط نیست یعنی مثلا و بهویژه در مورد مسؤولان کشور، مطابق پیمایش موج سوم ارزشها و نگرشها، به تفکیک سواد، سن، جنسیت، وضع فعالیت، محل سکونت و وضع تأهل پاسخگویان، تفاوت معناداری وجود ندارد و با چند درصد کمتر و بیشتر در همهی گروهها بالای 80 درصد افراد به نظرات مسؤولان اهمیت نمیدهند. چنان که مشاهده میشود، جز خانوادهها، وضعیت اهمیت دادن مردم به همهی گروههای مرجع نامناسب است. نکتهی مهم این که در هر دو موج پیمایش دوم و سوم، مردم حکمفرما نبودن قانون و سپس مشارکت ندادن مردم در تصمیمگیری را مهمترین مسألهی کشور دانستهاند. همبستگی میان این دو نیز زیاد است یعنی هر چه افراد رعایت نکردن قانون را مهمتر دانستهاند، اهمیت دادن آنان به گروههای مرجع کمتر شده است. بنابراین شاید بتوان گفت که مردم به گروههای مرجع کمتر اعتماد دارند چرا که آنان را کمتر حافظ قانون و برآمده از قواعد درست میبینند و توجه آنان به خود را نیز کمتر مییابند یعنی مشارکت خود در برآمدن آنان را حس نمیکنند.
آزاد ارمکی (1397) مثال خوبی در مورد پایین آمدن منزلت اجتماعی استادان دانشگاه مطرح میکند که برای ملموس کردن این بحث سودمند است. او در مورد چهره شدن استادهایی که معلوم نیست طبق چه قواعدی تولید شدهاند و بیرون از مشارکت معمول جامعهی دانشگاهی و به شکلی رانتی یا با فشار بر دانشگاه پدیدار شدهاند، میگوید: وقتی شما از مفهوم واحد استاد حرف میزنید و مردم این نمونهها را در رسانههای رسمی میبینند، منزلت استاد پایین میآید. مردم استادان تقلبی را هم استاد میدانند. مردم میبینند فلان فرد تا دیروز خواب بود الآن دکتری گرفته است و فردا استاد دانشگاه شده است و کتاب مینویسد و بعد بهعنوان منتقد اجتماعی به تلویزیون دعوت میشود اما سخنش هیچ ارزشی ندارد و پرت و پلا است. جامعه با این آدمها زندگی میکند؛ این استادان همسر، فرزند و برادر و هم محله همین مردم هستند. خیلی زود معلوم میشود که این فرد استادی نیست که مردم تصورش داشتند. تقلبیشدن، گروههای مرجع را بیاعتبار کرده است. وقتی قواعد به هم بریزد و تنظیمات اجتماعی پیرو امیال افرادی که در حاکمیت جا دارند شود، این وضعیت ناگزیر پدید میآید.
گرچه انتخاب گروههای مرجع به متغیرهای متعددی همچون تحصیلات، جنسیت، رسانه، بعد خانوار، فردگرایی، تقدیرگرایی وابسته است (گودرزی و همکاران) به هر حال در ایران گروههای مرجع مختلف افول یافتهاند و تنها خانواده است که هنوز مرجعیتی متوسط دارد. در تحقیقات مختلف سالهای اخیر (مانند تحقیق کلاشلو و امیری، 1398) این نتیجه به طور مکرر تأیید شده است. اخبار اجرای موج چهارم پیمایش ارزشها و نگرشها در سال 1397 منتشر شد اما نتایج آن هنوز منتشر نشده است. انتشار نتایج این پیمایش ملی، نتیجهی مطالعهی حاضر را به محک تجربه خواهد زد.
مسألهی تحمیل گروههای مرجع
در نتیجهی طرح ملی ساماندهی گروههای مرجع (انتظاری، 1384)، چنین آمده است که جامعهای با نظام انتظارات و دستاوردهای متعادل برای افراد یعنی جامعهای که امکانات مناسب و هماهنگ برای رسیدن به اهداف در اختیار گروههای مختلف مردم قرار دهد، به خود به خود شرایط را برای همنوایی مردم با هنجارهای رسمی و قانونیشده فراهم میکند اما وقتی اهداف و وسایل بهنجار از هم فاصله میگیرند، ناهنجاری در میان مردم افزایش مییابد و گروههای مرجع رسمی هم که محصول هنجارهای رسمی هستند، از اعتبار میافتند. اما این که چرا چنین شده است و چه باید کرد، گرچه اقدام عملیاتی نیاز دارد، پژوهشهای جدی تجربی و تفسیری نیاز دارد و نمیتوان به سوی اقدامهای شتابزده رفت. ای بسا همین اقدامها جلوهای از همان ناهماهنگی اهداف وسایل شوند و رسیدن به اهداف را ناممکنتر کنند.
با این حال، جهتگیریهای کلی سیاستی به عنوان راه حل در طرح یادشده پیشنهاد شده است. نخست این که به طور حداقلی میتوان گفت که تصور نظام اجتماعی باز و دسترسپذیری به اطلاعات و فرصتها باید پدید آید و هر اقدامی که در آن جهت باشد یعنی هم نظام اجتماعی را باز کند و توسط کنشگران باز بودن نظام پذیرفته شود، گامی به پیش است. راهحل کلی دیگر تقویت هویت ملی است. آشکار است که این تقویت به معنای دلبستگی به ایرانیبودن است با همهی تنوعهایی که درون آن هست نه این که تکثرها به شکلی دستوری به امور رسمی فروکاسته شوند. همچنین راههای دیگری مانند تعادل میان همنوایی و تمایزطلبی، تلاش برای جایگزینی رضایتمندانهی محصولات ایرانی با محصولات بیگانه، اصلاح کارکردی و تعاملی نظام آموزشی و غیره پیشنهاد شدهاند. مجموعهی این راهحلها، برای بازسازی جامعه و بازگشت اعتماد به گروههای مرجع رسمی هستند. باید ساختی که در آن گروههای مرجع رسمی کنار رفتهاند اصلاح شود نه این که بکوشیم با اجبار سیاسی و اقتصادی، گروههای مرجع جهان قدیم را وارد جهان جدید کنیم.
امروز پژوهشهای متنوعی در ابعاد مختلف راهحلهای پیشنهادشده در طرح مطالعاتی یادشده که بنیاد جامعهشناختی قابلقبولی دارد، وجود دارد. توضیح دادن آنها موضوع مقالهای جداگانه میتوان شود اما فشردهی کلام این است که آشکارا خلاف آن راهحلها و پیشنهادهای سیاستی عمل شده است و در بر پاشنهی همان شتابزدگی و اجبارهای رسمی چرخیده است. نتیجه نیز تندی بیشتر تندباد کنار گذاشتهشدن گروههای مرجع رسمی از سپهر جامعه بوده است. نکتهی هشدارآمیزتر این که گروه مرجع خاصی هم جایگزین نشده است و توجه بیش از حد تا مرز غرقشدن در فضای رسانههای جدید و دست به دست شدن مرجعیت میان گروههای نوپدید و گاه سلبریتیها (چهرههای مؤثر رسانهای) سرانجام کار بوده است. پژوهشها در همهجای جهان نشان دادهاند که سلبریتیها نمیتوانند گروههای مرجع پایداری باشند یعنی تنوعی که در آنها هست، دایم دگرگون میشود و نمیتوان از گروه خاصی به عنوان مرجع یاد کرد.
در واقع، این که بگوییم سلبریتیها گروه مرجع جدید هستند، مثل این است که هیچ سخنی نگفته باشیم. البته باید توجه داشت که طبق پژوهشهای موجود (مانند هزارجریبی و صفری شالی، 1395) گروههای متنوع سلبریتیها در ایران هنوز در حد خانواده مرجعیت ندارند.
در تحلیل نهاییِ پیمایش گروههای مرجع جوانان که از پروژههای شورای عالی انقلاب فرهنگی بوده است (ذکایی، 1398) نتیجه این است که موضع متولی فرهنگی، که بر مبنای ارزشهای مدنظر خود دربارهی گروههای مرجع و حتی بهنجار بودن رفتار جوانان داوری میکند، مسألهی اصلی است. نمیتوان از موضع یک گروه، از صدها و هزاران گروهی که در جامعه وجود دارد و جامعه هم آنها را به رسمیت شناخته است، دربارهی بهنجار بودن رفتار جوانان داوری کرد زیرا همهی این رفتارها چارچوبهای ارجاع دارند و چارچوبهای ارجاع آنها را جامعه به رسمیت شناخته است. از این رو، موضعی که متولی فرهنگی میگیرد، قابلیت اجرا ندارد و اگر هم عملیاتی شود، آسیبهایی بهمراتب شدیدتر از نابهنجاری تشخیص داده شده متوجه جامعه خواهد کرد چنان که تا کنون نیز چنین کرده است. در واقع الگوهای طراحیشدهی نهادهای متولی فرهنگ در ایران، نظم اجتماعی را دچار اختلال کردهاند. این الگوها که با اجبار نیز به جامعه تحمیل میشوند، مسایلی پدید میآورند که از منظر جامعهشناختی مسایلی بیرونی برای گروههای مختلف بهشمار میآیند و راه حلهای آنها نیز مسایلی تازهتر به بار آورده است و میآورد. اگر گروه مرجع جوانان عوض شده است، نباید از قالبی خاص که به ارزشهای گروهی خاص ارجاع دارد، به فرمولبندی قالب ارزشهایی برای همگان پرداخت. در عوض، لازم است ساختاری شناسایی شود که گروههای مرجع در درون آن شکل میگیرند. اگر اقدامی هم برای دگرگونی انجام میشود، باید در عرصه ساخت گروه مرجع انجام شود نه این که پس از ساختهشدن گروه مرجع، گروهی دیگر به شکل تحمیلی یا به شکل دستوری با هزینههای هنگفت پدید آید. چنین روشهای منسوخی تنها اتلاف هزینه و پیدایش مسایلی تازه و پیچیدهتر در بر خواهد داشت.
مرجعیت خانواده: تهدید یا فرصت؟
از جمعبندی مرورها و فراتحلیلهای پژوهشهای مستقیم یا غیرمستقیم مرتبط با موضوع گروههای مرجع، روندی بسیار قابلتوجه به دست میآید. در دههی 1370، تنش چندانی میان در تفاوت گروههای مرجع وجود ندارد و عمدهی تفاوتها هنجاری است و نه ارزشی. بر همین اساس، گرچه تفاوت گروههای مرجع در نسل گذشته نسبت به نسل جدید بهویژه در مورد مرجعیت شخصیتهای دینی دیده میشود، توافقی کلی در مورد گروههای مرجع وجود دارد.
در دههی 80 است که این تفاوتها جدی میشود و مرجعیت رسانههای جدید برای نسل جدید و رسانههای قدیم برای نسل قدیم اهمیت مییابد. در مطالعهی آمارهای همین دهه است که جامعهشناسان بسیاری نسبت به تشدید رویکرد تساهلی به دین از سویی و کاهش فزایندهی مرجعیت شخصیتهای دینی اشاره میکنند. به طور کلی، از این دهه افول شدید جایگاه روحانیان در میان گروههای مرجع ملی گزارش شده است (مثلا در حاتمی و همکاران، 1395). همچنین مشخص میشود که دوگانگیهایی جدی در انتخاب گروههای مرجع وجود دارد که با بحث شکاف نسلی همپوشانی یافته است.
دههی 90 اما مسأله تفاوتی جدی مییابد. کاهش شدید مرجعیت گروههای مختلف برای گروههای مختلف اجتماعی، هماهنگی بیشتری میان والدین و فرزندان پدید میآورد و میزان تضاد و شکاف نسلی تا حدی کاهش مییابد و بیش از آن، اثر خود را در ایجاد تفاوت در مورد انتخاب گروههای مرجع از دست میدهد چرا که دیگر گروه مرجع مهمی که محل اختلاف باشد وجود ندارد. نهتنها تساهل دینی و عرفی افزایش پیدا کرده است و سختگیری گذشته در خانوادهها وجود ندارد، بعد خانوار هم کاهش یافته است و توجه به فرزندان بیشتر شده است و گونهای از مرجعیت دوسویه پدید آمده است یعنی فرزندان برای والدین و والدین برای فرزندان هر کدام به شکلی مرجعیت یافتهاند. البته باید توجه داشت خلاف آنچه در رسانههای رسمی در دههی 70 و 80 از تفاوت گروههای مرجع میان جوانان و بزرگسالان گفته میشد، پژوهشها نشان میداد که تفاوت مرجعیتها همگانی است یعنی منحصر به جوانان نیست و تفاوت معناداری میان جوانان و کلیت جامعه در این زمینه دیده نمیشد (انتظاری و پناهی، 1386). به هر حال، با وجود همهی اثرهای شدید جهانیشدن، دگرگونی مداوم رسانههای جدید که فضاهای جریان زندگی فرزندان و والدین را متفاوت ساخته است و عوامل مهم تفاوتزای دیگر، هنوز خانوادهها مهمترین گروههای مرجع هستند.
میتوان به برجای ماندن مرجعیت خانوادهها در کنار افول گروههای مرجع دیگر، همچون فرصتی ویژه نگریست آن هم در میان بیاعتمادی شدیدی که همهی گروههای مرجع را بیاعتبار کرده است. با این حال باید توجه داشت که خانواده، سادهترین و ابتداییترین گروه مرجع است و پناه بردن به آن، فروریختن مرجعیت جامعه یا دستکم مدرنیته در یک جامعه را نشان میدهد. افراد به مرجعیت پیشمدرن پناه میبرند چرا که جامعه در ساختن گروههای مرجع مدرن شکست خورده است.
نظر شما :