جوکهای قومیتی از کجا میآیند؟
رویا صدر (طنزپژوه)
ما از ایران باستان اطلاعات دقیقی نداریم که بررسی کنیم که جوکهای قومیتی در ایران باستان چه وضعیتی داشتند ولی از قرن سوم هجری از زمان خلفای عباسی به جوکهای قومیتی برمیخوریم، یکی از اقوامی که در متون کلاسیک زیاد مورد هجو قرار گرفتند، قومی است که تحت عنوان «اعرابی» از آنها یاد شده است. برای مثال در آثار عبید زاکانی مثل رسالهی دلگشا یا نوادر راغب اصفهانی که جمعآوری شدهی جوکهای فرهنگ عامه است یا لطائف الطوائف یا دیگر آثار کلاسیک هم نمونههای دیگری از هجو اقوام را میبینیم. در آثار کلاسیک نویسندگان عرب در مورد خراسانیان جوک هایی وجود دارد که احتمالا به خاطر برخوردهای سیاسیای است که در ناحیهی خراسان با خلفای ابتدای قرن دوم و سوم میشده، هجو قزوینیان در آثار عبید زاکانی که خود نیز قزوینی بوده دیده میشود، یا در موش و گربهی شیخ بهایی در باب نادانی چوپانان اصفهانی این موضوع دیده میشود. در ادبیات کلاسیک این مساله زیاد است.
جوکهای ترکی ریشه در دوران قاجار دارند. در ادبیات کلاسیک شوخی با ترکها بیشتر وجه مثبت داشت، برای مثال از غلامان ترک میگفتند. نمیتوانیم بگوییم این جوکها مربوط به زمان حال است، ریشهی تاریخی دارند. طنزهای قومیتی به قالبهای شعری نیز راه پیدا کرده است، رنگ ادبی و حتی رنگ گونهی ادبی به خود گرفته است، برای مثال «شهرآشوب» که شاعری که اهالی شهر دیگر را مورد هجو قرار میدهد. باید خاستگاه ذهنی و روانی جوکهای قومیتی را بررسی کنیم که بفهمیم جوکها در مورد ترکها یا لرها از کجا آمدهاند. زمینهی پدیدارشناسی جوکهای قومیتی اجتماعی روانی است. در آن اعتراض، تحقیر و مقاومت وجود دارد. مشخصا در مورد جوکهای ترکی عدهای معتقدند که به زمان قاجار برمیگردد که یک سری اقوام ترک که خاستگاه شاهان قاجار بودند به مرکز آمدند و فرهنگ و شرایط اقتصادی مرکز را تحت تاثیر قرار دادند و جوکهای ترکی شاید در این ارتباط حالت مقاومتی و اعتراضی داشته باشد.پس جنبه و ریشهی سیاسی هم دارد، رقابتهای سیاسی که اقوام با هم داشتند در جوکها متجلی و منعکس شده است و نسل به نسل منتقل شده است. جوک ریشهی روانشناسی، جامعهشناسی، سیاسی دارد و بنابراین قدمت آن به تاریخ بشریت برمیگردد، حتی جوکهای قومیتی نیز اینگونه است. در جوکهای انگلیسی ایرلندیها را مسخره میکنند؛ ایرلندیها هم انگلیسیها را. اسکاتلندیها که از نظر مالی حسابگر هستند در مورد خست مسخره میشوند. جوکهای حماقت هم جهانی است که گاهی رنگ هجو اقوام و ملل را پیدا میکند. یک ضربالمثل فرانسوی است که میگویند: «هر ملتی بلژیکی خود را دارد.
فرانسویها بلژیکیها را سمبل حماقت میدانند. از زمان یونان باستان نیز دولتشهرها رقیبان خود را به حماقت و کندذهنی و اخمو بودن متهم میکردند. این رقابتها گاهی به هجو گرایش پیدا میکرد.
طنز اغراق است، یک زمینهای گرفته میشود، اغراق میشود، از موضع بالا نگاه میشود، از آن فاصله گرفته میشود و در نهایت به تمسخر گرفته میشود. یک خصلت یا ویژگی بسته به شرایط جغرافیایی و اجتماعی آن قوم در طی زمان شکل گرفته وقتی رنگ طنز به آن داده میشود بزرگنمایی میشود، شاید بخشی از ان ریشه در واقعیت داشته باشد، برای مثال شیرازیها یا اصفهانیها یک خصلتی دارند، اگر خیلی کمرنگش کنیم بله ممکن است ریشه در واقعیت داشته باشد اما اگر رنگ هجو و طنز به خود بگیرد نگاه برخورنده یا حتی زننده میشود
در رسانههای رسمی این نوع جوکهای قومیتی کمتر شده است، چون حساسیتبرانگیز است جزو خط قرمزهای رسانههای رسمی است. اما در فضای عمومی خب طنز اجتماعیترین نوع ادبیات است، بر فرض من در این سالها زیاد میبینم که شیرازیها حتی راجع به خودشان جوک میسازند. یعنی این جوکها حتی میتوانند عامل پیوند اجتماعی باشند که در این صورت خیلی برخورنده نخواهند بود. بستگی به خصلتی که به مردم آن شهر به آن منتسب هستد نیز دارد که چقدر برخورنده باشد.
باید رواداری را در مقابل خیلی از طنزها بالا برد، متاسفانه رواداری یک مقدار کم شده است. چند سال چیش یک کاریکاتور در یک نشریه چاپ شد که یک لغت ترکی را به یکی منتسب کرده بودند که در تبریز تظاهرات شد و کفنپوش امدند و روزنامه تعطیل شد و کاریکاتوریست بازداشت شد. این نشان میذهد که رواداری نسبت به جوک و طنز در جامعهی ما کم است و باید با رواداری بیشتری با این جوکها برخورد کرد. این که شوخی مرزی دارد یا نه به مرزی وابسته است که ما برای طنز، هزل و هجو قائل هستیم. طنز نقدی است که یک مقدار شوخطبعانه است. اگر این نقد حالت تسویه حساب قومی داشته باشد و تند باشد، هجو میشود. مرزی که من بین جوکهای قومیتی میبینم مرزی است که باید بین طنز و هجو قائل باشیم که حالت برخورنده و توهینآمیز نداشته باشد. بعضی از جوکهای قومیتی توهین قومیتی محسوب میشود، یک مقداری سلیقهای هم است و نمیتوان خطکشی کرد.
سیدجواد میری، جامعهشناس
وقتی ما از قومیت صحبت میکنیم باید بدانیم این یعنی چه؟ وقتی در ایران میگوییم ما اقوام گوناگون داریم و وقتی داریم از آن برای انگلستان صحبت میکنیم آیا از یک مفهوم ثابت صحبت میکنیم یا این مفهوم قوم یک اشتراک لفظی است؟ مثلا در انگلستان تا قبل از قرن نوزدهم میلادی دو تیرهی خیلی بزرگ بودند. تا قبل از ضمیمه شدن قومیت ایرلند، اختلافات شدید قومی به حدی نبود که به سمت جنگ مسلحانه برود. بعد از قرن بیستم که مهاجران زیادی از مستعمرات آفریقایی، آمریکای شمالی، شبه قارهی هند و حتی شرق آسیا وارد بریتانیا میشوند، تفاوت گروههای قومیتی یک مسئلهی اجتماعی خیلی عمیقی در جامعهی انگلستان ایجاد میشود. به دلیل اینکه در جامعهی انگلستان گروههای قومیتی مختلف بر اساس نیاد شکل میگیرد. وقتی از قوم در کشوری مثل انگلستان، کانادا یا امریکا و روسیه صحبت میکنیم و وقتی از قوم در ایران صحبت میکنیم ذیل همان صورتبندی نظری حرف میزنیم؟ یا آن چیزی است که در ادبیات فارسی میگوییم ما قوم و خویش هستیم یعنی از نزدیکان من است؟
در طول ۲۰۰۰ تا ۳۰۰۰ سال اخیر در فلات ایران گروههای مختلف با هم قوم و خویش شدند یعنی باورها، نژاد، روحیات و خلقیات و حافظهی تاریخی جمعی آنها در هم تنیده شده است. در این مدت قومهایی که در ایران سیاسی زندگی کردند حافظهی جمعی مشترکی دارند مثلا همهی اینها اسلام را در یک مقطع درونی زیستجهان خود کردهاند. در یک دوران انقلاب مشروطه را درونی کردند و در دورههای مختلف در ساخت قدرت شریک بودند. در دوران جدید تجربهی ایرانی از مدرنیته را در خود درونی کردهاند. ولی در آمریکا برای مثال سیاهپوستان که یکی از اقوام مهم در آمریکا بودند اما تجریهی آنها تجربهی یک قوم سرخورده بود. دموکراسی امریکایی تا سال ۱۹۶۰ برای سیاهان وجود نداشت پس نمیتوانیم بگوییم تجریهی مشترکی داشتند.
در مورد وجود جوکهای قومیتی ما میتوانیم یک مطالعهی تطبیقی داشته باشیم، در همهی جوامع معمولا دگرسازیهای مرکز-پیرامون وجود دارد. معمولا با برآمدن سیستم دولت-ملت در هر کشوری یک مرکز و یک پیرامون شکل میگیرد. همانطور که در حوزهی اقتصاد مرکز-پیرامون به وجود میآید، در حوزهی فرهنگ هم مرکز-پیرامون شکل میگیرد. تصور کنید در صداوسیما یک نفر با لهجهی کردی اخبار بگوید، ممکن است همه متعجب شوند چون حداقل ۶۰،۷۰ سال است نوعی شیوههای استانداردسازی شده درونی همهی ما شده که اخبار باید با این لهجه گفته شود. اگر کسی مثل ترکها «ق» را «گ» بگوید ممکن است همه متعجب شوند و بخندند. چون در مرکز چارچوب و معیارهایی شکل گرفته و تخطی از آن معیارها ممکن است باعث تمسخر، خنده و تعجب شود. این باعث شده که ما در تهران فکر کنیم که تمامی رفتارهای ما باید استانداردی برای تمامی پهنهی کشور ما شود. این تا حدودی در همهی کشورها هم شکل رفته، انگلیسیها وقتی میخواهند مسخره کنند لهجهی لندن را معیار میگیرند لهجههای دیگر را مسخره میکنند. این موضوع به همان مسئلهی مرکز پیرامون برمیگردد که در حوزهی اقتصاد به یک شکل خودش را نشان میدهد، در حوزهی فرهنگ و الگووارههای ذهنی به شکل جوکها خودش را بروز میدهد.
ظرفیت جامعه اگر بالا باشد و بتوان شوخی کرد و این شوخی به سمت اهانت و سرکوب دیگر اقوام نرود، در هر جامعهای معقول است. اما زمانی که ما پیرامون را چنان طرد کنمی که اساسا بخواهیم آن را از متن جامعهی ایرانی بزداییم. اینجا تنشها رخ میدهد. این موضوع به این برمیگردد که ما تمایزها و تفاوتها را در جامعهی ایران چگونه میخواهیم تفاوت و تمایزها را سیاستگذاری کنیم؟ مثلا در حوزهی مذهب، زبان یا حتی نوع پوشش و مد که اقوام مختلف در پهنهی ایران دارند چطور مدیریت میکنیم. اگر سیاستگذاری ما به سمت به رسمیت شناختن تفاوتها و تمایزها در جامعهی متنوع و متکثر ایرانی باشد، این نوع شوخیها نمیتواند روابط و مناسبات را به سمت تشنج یا خشونت ببرد. اما اگر ما تکثر را موضوع مذمومی بدانیم و آن را سرکوب کنیم این نوع از طنزها آرام آرام به سمت خشونت میرود.
موضوعی هم که نباید فراموش کرد همان است که مرحوم شریعتی از آن به عنوان «جغرافیای سخن» یاد میکرد. یعنی در قزن ۲۱ و آستانهی سال ۱۴۰۰ چه اتفاقات و رخدادهایی در منطقهی ما رخ میدهد و تغییر و تحولاتی که در مناسبات ملتها و قومیتها رخ داده و لق شدن مفهوم دولت- ملت در بسیاری از کشورهای همجوار ما و سیال شدن مفهوم هویت ملی در بسیاری از مناطق پیرامونی ما تاثیرات خود را بر ساختار عینی و ذهنی جامعهی ما هم خواهد گذاشت. مثلا سی سال پیش میگفتیم عراق کشور همجوار ما است و آنها هویت عراقی دارند. الان یک بخشی در شمال میگویند هویت ما کردی است و عراقی نیست. یک عده میگویند هویت ما عرب شیعی است. یک عده هم میگویند هویت ما عرب سنی است. یعنی مفاهیم ملی و یکپارچگیهای هویتی دچار تحولاتی میشود. در سپهر خاورمیانه این هویت به یک حالت سیال رسیده است. این اتفاقات میتواند بر جغرافیای هویتی کشور تاثیر بگذارد برای اینکه ما بتوانیم از این سرمنزل به سلامت عبور کنیم. در داخل نیاز داریم که تفاوتها و تمایزها را به رسمیت بشناسیم و در سیاستگذاریها به صورت سلبی با آنها روبرو نشویم.
هرقدر بتوانیم پیرامون را در مرکز بازنمایی کنیم، برای مثال در عرصهی سیاسی مشارکت پیرامون را بیشتر کنیم، در ساحت اقتصادی پیرامون را تقویت کنیم و اینطور نباشد که همیشه مرکز از پیرامون برای خودش استفاده کند و سرمایهها را به مرکز بیاورد، در حوزهی فرهنگی مثل زبان، مذهب و پوشش پیرامون را در مرکز مثل صداوسیما بازنمایی کنیم. پیرامون دائما خودش را در پیوند با مرکز در ساحت بازنمایی شده ببیند. حس تعلق را بالا ببریم، هرچقدر دیگر ساحات این حس تعلق را بالا ببریم این نوع جوکها و لطیفهها به مثابهی یک امر خطیر نمیشود، معمولا فقط مایهی طنز را میبینیم نه سویههای تحقیر و به حقارت کشیدن را.
وقتی این حس حقارت در جوکها بیشتر جلوه میکند نشان از این دارد که یک جاهایی در مورد چیزهایی که باید صحبت میشده و التیام پیدا میکرده، پیدا نکرده و در صحنهی جوکها خودش را بازنمایی میکند.
رقابتی در بسیاری از مناطق آذربایجان غربی و کردستان وجود دارد که بعضا تخریبی میشود، اینکه مثلا بین ترکها و کردها چنین جوکهایی وجود دارد به ساخت قدرت برمیگردد. در ساخت قدرت در یک جاهایی به نظر میآید بالانس تاریخیای که در قسمت نسبت جمعیتی، اقتصادی و فرهنگی وجود داشته درحال تغییر است و بعضا سیاستگذاریهای سلبیای که مرکز نسبت به قومیتهای گوناگون اتخاذ میکند، ما به جای اینکه برویم به این سمت که بگوییم چرا این قومیتها نسبت به هم رقابت تخریبی در حوزهی زبانی و جوکها میکنند، ببینیم که زیربنای مسائل چه مشکلاتی پیدا کرده است، گاهی اگر بررسی کنیم میتوانیم ببینیم که مشکل مثلا تقسیم آب یا تخصیص منابع است. اگر این را در سطح ملی نگاه کنیم و سعی کنیم جامعه و اقوام مختلف آن را که ارتباطات تاریخی مشترکی دارند را از خطوطی که مایهی اشتراک است ببینیم. سیاستهای تفرقهانداز را برجسته نکنیم بلکه سیاستهایی که به سمت نقاط مشترک میرود را ببینیم. آرام آرام این مسائلی که ممکن است مایهی اختلاف اقوام مختلف شود تقلیل پیدا میکند.
سیاستهای یکپارچهساز با یکسانساز متفاوت است. یکسانساز یعنی همهی ما باید همشکل شویم. یکپارچهساز یعنی ما نقاط مشترک را پیدا کنیم و تفاوتهایمان را هم به رسمیت بشناسیم. ولی این تفاوتها به این معنی نیست که بین شیعه و سنی یا فارس و کرد و لر و غیره اختلاف بیندازیم. اگر سیاستهای کلان ملی داشته باشیم که بر این مبنا باشد که جامعهی ایرانی در کلیت خود از مواهب جامعه برخوردار شود ولی اختلافات فرهنگی و شکافهای طبقاتی که بین پیرامون و مرکز وجود دارد کم شود حس تعلق در جامعه بالاتر میرود.
باید پرسید که چرا آستانهی تحمل جامعه اینقدر پایین آمده یا چرا بعضی به دنبال این هستند که سیاستهای تفرقهآمیز را دنبال کنند؟ این را نباید در ساحت سیاست دید بلکه باید بیشتر در ساحت اندیشه آن را دنبال کرد. یکی از ایرادات در جامعهی ما و خیلی از کشورهای دیگر به رسمیت نشناختن تمایزها و تفاوتها است. ما فکر میکنیم اگر کسی با ما متفاوت است یعنی متضاد ما و ضد ما است. تمایز به معنای دشمنی و عداوت نیست، جامعهی بشری همیشه متکثر بوده تا حدی که اگر از نظر الاهیاتی نگاه کنیم در قرآن اشاره شده که تفاوتها و تمایزها در رنگ و زبان و پوست و فرهنگ آیات و نشانههای خداوند است. این آیات و نشانهها را باید به مثابهی جلوهای از الوهیت ببینید و به دنبال شناخت اینها باشید.
چه کسی میتواند این شناخت را کسب کند؟ کسانی که قوهی عاقله جامعه هستند، دانشگاهیان و نخبگان، کسانی که اهل قلم و نظر هستند. در ساحت قلم و نظر باید به دنبال این بگردیم که چگونه این تفاوتها را به یکدیگر بشناسانیم؟ ما این کارها را نکردهایم. در کتاب «زبان و ایدهی وحدت ملی» همهی حرف من این بود که اساسا در این صد سال به جای اینکه این تفاوتها را بشناسانیم، به دنبال این رفتیم که چگونه سرکوبش کنیم. مثلا محمود افشار هم در دوران رضاشاه و هم در دوران محمدرضا شاه و هم در چند سالی که بعد از انقلاب که در همان بنیاد افشار بود به دنبال سیاستگذاریهایی بود که زبان ترکی و عربی را در ایران از بین ببرد. عباس اقبال آشتیانی میگفت زبانهایی که در مجاورت ایران وجود دارند مثل زبان ترکی آذربایجانی، عربی و حتی کردی در مقایسه با زبان گیلکی و مازنداری طبری که کمخطرتر هستند (چون کسی آن طرف مرزها به این زبانها صحبت نمیکند) را چطور میشود از بین برد؟ این نشان میدهد که ما در این صد سال حتی بر اساس نگاهی که برآمده از الهیات اسلامی است هم رفتار نکردیم.
آکادمیهای ما یا فرهنگستان زبان و ادب، فرهنگستان زبان و ادب فقط فارسی است، فرهنگستان زبانها و ادبیات ایرانی نیست. تعداد زیادی از افرادی که روی فرهنگستان روی کار بودهاند ضد زبانهای دیگر بودهاند. عربی را هم چون در قانون اساسی آمده میترسند وگرنه میگفتند آن را هم حذف کنید. کمااینکه با این شیوهی تدریس زبان عربی را هم حذف کردهاند. صورت آن را آوردهاند اما باطن آن را حذف کردند. اگر فهم ما دقیقتر و به روزتری باشد متوجه میشویم که روشهای ما نادرست بوده و این ممکن است آستانهی تحمل گروههای مختلف جامعه را پایین ببرد.
نظر شما :