تحول در گروههای مرجع: بحران یا تغییر؟
آرش حیدری (عضو هیئت علمی دانشگاه علم و فرهنگ تهران)
مسئلۀ گروه مرجع به عنوان سنجهای برای مقایسۀ رفتارهای خود با دیگران مسئلهای است به درازای تاریخ که در ادبیات رایج به عنوان الگو نیز از آن یاد میکنیم. ما گروههای مرجع را برای سنجش درستی رفتارهای خود به کار میبندیم. به این ترتیب، مسئلۀ گروههای مرجع همواره با مسئلۀ همانندسازی Identification و همرنگی conformity همارز است. از دیگر سو، تبدیل شدن یک گروه به گروه مرجع، تابع وضعیتی است که الگو گیرندگان در آن جای دارند. به عبارت دیگر، اینکه چه گروهی به گروه مرجع تبدیل شود لزوماً یک مسئلۀ دلبخواهی و اتفاقی نیست. برخلاف تصور رایج، اینطور نیست که رابطۀ گروه مرجع با مخاطبانش رابطهای یک طرفه باشد. بسته به اینکه افراد در چه جایگاهی، در حیات اجتماعی، قرار دارند به سمت یک گروه مرجع جذب و گروههای دیگر را نادیده میانگارند؛ لذا با یک فرایند یک طرفه مواجه نیستیم. اینطور نیست که گروه مرجع پیامهای خود را صادر کند و گروه تأثیر پذیر بی هیچ کم و کاستی این پیامها را درونی کند. آنچه که در فرایندهای رایج مفهومپردازی گروههای مرجع و تبلیغات فرهنگی متصل به آن دیده میشود غلبۀ نگاهی است که تصور میکند میتواند گروههای مرجع جدید را تولید و توزیع کند بیآنکه به گروههایی که بنا است تحت تأثیر گروه مرجع باشند توجهی داشته باشد؛ از همین رو است که بخش عمدهای از فرایندهای تبلیغاتی مبتنی بر، به اصطلاح الگوسازی، شکست میخورند؛ چراکه الگو را بر اساس پیشداشتهای نظری و آرمانی میسازند نه بر مبنای افراد و گروههای اجتماعی انضمامی و واقعاً موجود. در این نقطه است که فرایندِ، به اصطلاح، الگوسازی شکست میخورد چراکه ناظر به دریافت کنندۀ پیامها عمل نمیکند و معادلۀ فهم رابطۀ گروه مرجع با افراد تحت تأثیرش را یک سویه میخواند. این یک سویه خواندن یعنی رؤیتناپذیر کردن و حذف کردنِ مخاطبان گروه مرجع از فرایند فهم کنش متقابلِ گروههای مرجع با مخاطبانش.
این نوع نگاه محصول ایدهآلیسمی خام و ابتدایی است که شرایط عینی و مادی مخاطبان را در پرانتز میگذارد و با تمرکز بر یک نظامِ نگرشی و کدهای فرهنگیِ خاصْ گروهها و محتواهایی خاص را تولید میکند که لزوماً با جهانِ مخاطبان همسنخ نیستند و لذا نمیتوانند به پیامهایی غالب و گروههایی پر نفوذ تبدیل شوند. همۀ مخاطبان به شکلی یکسان یک متن را پردازش نمیکنند. از این رو اینطور نیست که گروه مرجع پیامی را صادر کند و مخاطبان به صورتی یکسان آن را پردازش و درونی کنند. در بسیاری از اوقات آنچه از جانب گروه مرجع صادر میشود از جانب مخاطب به صورتی دیگرگون پردازش میشود. منطق پردازش پیام صادر شده از جانب گروه مرجع تابع وضعیتِ عینی و اجتماعی مخاطب است و لزوماً با مخاطبی منفعل که همواره در حال فریب خوردن است مواجه نیستیم. مخاطب تا جایی یک گروه را همچون گروه مرجع میپذیرد که نسبتی برقرار باشد بین منطق میلورزی مخاطب با منطق عمل گروه مرجع. پس نمیتوان گروه مرجع را به راحتی تغییر داد یا فارغ از شرایط عینی و اجتماعی مخاطبان و منطق امیال و نیازهای آنها گروه مرجع برای آنها تعریف کرد.
وارد شدن در دنیای جدید با کثرتها، تغییرات سریع، دسترسیهای وسیع و سبکهای متنوع زندگیْ مسئلۀ گروه مرجع را پیچیدهتر نیز میکند. از این رو باید بر این گزاره پای فشرد که گروه مرجع را لزوماً نمیتوان خلق کرد بلکه گروه مرجع خلق میشود و در خلأ هم خلق نمیشود بلکه در نسبت با شرایط تاریخی و تغییرات فرهنگی و تمایزات اجتماعی تولید و بازتولید میشود. در این بین، بخش بزرگی از گروههای مرجع کارکردهای خود را از دست میدهند و از میان میروند. این وضعیت در غالب اوقات همچون یک بحران بازنمایی میشود تا همچون یک تغییر؛ از این رو، به محض از میان رفتن قدرتِ نفوذ یک گروه مرجعْ بلافاصله وضعیت بحرانی جلوه داده میشود و هراس از از دست رفتنِ بسیاری از چیزها اوج میگیرد. این منطق همواره با ایجاد نوعی هراس اخلاقی Moral panic همراه است و با تلاش برای بحرانی جلوه دادن وضعیت انواعی از استراتژیهای محدودکننده و مسئلهساز به راه میافتند. باید توجه داشت که با قرار داشتن در فرایندهای تغییرات سریع اجتماعیْ پایدار ماندن الگوی عمل گروههای مرجع بیشتر به سرابی دستنیافتنی شبیه است و لزوماً هم بنا نیست به بحران ختم شود. بحران وقتی پدید میآید که فرمهای پیشین و الگوها و مرجعیتهای پیشین که کارکردهای خود را در وضعیت جدید از دست دادهاند برای ماندایی فشار بیاورند و دچار تصلبی در فرم شوند. برخورد این فرم متصلب با فرایند در حال تغییر حیات اجتماعی میتواند به بحران بیانجامد. آنچه بحران را پدید آورده است نه لزوماً از کار افتادن فرم پیشین بلکه تلاش فرمِ از کار افتاده برای تداوم است. در اینجا است که تضادهای اجتماعی به اوج خود میرسند و میتوانند به بحرانهایی عمیق نیز منجر شوند.
از این رو، وقتی از مسئلۀ گروه مرجع و مخاطبش سخن میگوییم در حال سخن گفتن از انواعی از استراتژیهای کنش هستیم. استراتژی هر چیزی میتواند باشد؛ از تجلیش در یک نهاد گرفته تا کنش و واکنش بین دو نفر. هدف اصلی استراتژی این است که خودش را از طریق چیزی که میسازد تداوم بخشد، و یا به عبارتی خودش را جاودانه کند. استراتژی همواره در خدمت بقای یک فرم عمل است. استراتژی میتواند شکلی یک طرفه داشته باشد و فقط بنا داشته باشد که به مخاطب تلقین شود و یا میتواند شکلی تقابلی و یا تعاملی به خود بگیرد. در هر حال وقتی از رابطۀ گروه مرجع و مخاطبش سخن میگویم در حال تحلیل انواعی از استراتژیها هستیم. زمانی که در میدانی حاضریم که نبردی تمام عیار بین نیروهای مختلف وجود دارد و هر نیرو تلاش میکند خود را به گروهِ مرجع غالب تبدیل کند تحلیل این استراتژیها پیچیدگیهای بیشتری نیز به خود میگیرد.
در برخی فضاها برخی گروهها به واسطۀ قدرت بیشتری که دارند فضای عمل را به تسخیر خود در میآورند. این فرایند را در جریان اصلیِ رسانهها میتوان مشاهده کرد. در این فضا گروه مرجع تحت هر شرایطی میخواهد مرجعیت خود را تحمیل کند (ولو اینکه مخاطب آن را پس بزند) در این وضعیت مخاطبان به تاکتیکهایی بدیل روی میآورند که به خلق گروههای مرجعی موازی با گروه غالب ختم میشود. نزاع فضای مجازی با جریانهای اصلیِ رسانه در سرتاسر دنیا شاهدی است بر این مدعا. رسانۀ جریان اصلی گروه مرجعی را میسازد و تلاش دارد با انواعی از ابزارها و استراتژیها آن را تحمیل کند؛ اما مخاطب با چرخش به سوی فضای مجازی (که امکان کنشگری به او میدهد) زمینه را برای خلق گروهِ مرجعی بدیل فراهم میکند. به این ترتیب، فضاهای موازی با فضای رسمی، که به تسخیر گروه غالب درآمده است، به عرصههایی برای تاکتیکهای مخاطبان تبدیل میشود.
این تاکتیکها به سرعت خلق میشوند و بنا به ضرورت موجودْ شبکهای از کنشهای به هم پیوسته را ممکن میکنند. این کنشها که محصول جریان آمال، آرزوها، تخیلات، و در مجموع زندگیِ عینی و اجتماعی است بستری برای متعین شدنِ این امیال را شکل میدهند. دقیقاً در همین نقطه است که گروههای مرجعِ بدیل خلق میشوند. بنا براین، خلقِ گروههای مرجع نه در خلأ که در فضاهایی ممکن است که شبکهای از تمایلات در قالب کنشهایی به هم پیوسته به وجود آمدن چنین گروهی را ممکن کرده باشند. فهم چگونگی این شکلبندیها را باید از خلال تغییرات اجتماعی و بروز و ظهورش در قالب دگرگونیهای نسلی و فرهنگی فهم کرد. به وجود آمدن شبکۀ جدیدی از امیال و آرزوها لزوماً یک محصول روانشناختی نیست بلکه یک تجلی روانشناختی است که محصولِ تحولات اجتماعی-تاریخی است؛ لزوماً هم یک فرایند آسیبشناختی نیست، آسیبشناختیِ دیدن این تغییرات و ایجاد هراس اخلاقی در قبال آنها لزوماً به فهم درونماندگار آنها کمکی نمیکند؛ بلکه فهم آن را به تعلیق درمیآورد و آن را ذیل نوعی از آسیب اجتماعی میفهمد که نیازمند مداخلات درمانی است. در بسیاری اوقات مداخلات درمانی توصیه شده نیز از جانب همان فرمهایی اعمال میشوند که خود بخشی از مسئلهاند و نه راه حل آن.
گروه مرجعِ غالب به واسطۀ از میان رفتن بسیاری از کارکردهایش در مواجهه با مخاطبان میتواند دچار اختلال در عملکرد شود، اما این اختلال را به مخاطبان فرافکن کند و با آسیبشناختیِ کردنِ جهانِ تجربۀ زیستۀ مخاطبان از پرسش دربارۀ بدکارکردیهای درونی خودش سربازند. از این رو تصویر بحران لزوماً میتواند با زمینِ مادی و عینی زندگیِ اجتماعی یک به یک نباشد. به عبارت دیگر در بسیاری از اوقات آنچه بحران نامیده میشود بیشتر بازنمایی وضعیت همچون بحران است. تغییر را بحران فهمیدن منطقی رایج در فهم تحولات اجتماعی است. از آنجا که امر نوپدید لزوماً در طرحوارههای شناختیِ جا افتاده فهمپذیر نمیگردد همچون امری بحرانی در پیش چشمان ما حاضر میشود. به این ترتیب، باید در مورد فرایندهای رؤیتپذیر شدن جهان فرهنگی و تغییراتش در پیش چشمان ما پرسشهایی جدی را پیش بکشیم. بحرانی دیدنِ وضعیت شیوۀ رایج فهم وضعیت اجتماعی-فرهنگی طی هشتاد سال (و چه بسا از سالهای قبل از مشروطه بدین سو است) گذشته است. پرسش مرکزی شاید این نباشد که «آیا وضعیت واقعاً بحرانی است یا نه؟»؛ پرسش اصلی میتواند این باشد که «چرا همۀ راههای فهم وضعیت در ایران معاصر از خلال بحرانی فهم کردن وضعیت میگذرند؟». اگر اینگونه باشد به نظر میرسد که هندسه معرفتیِ خاصی طی یک سدۀ گذشته در ایران معاصر شکلبندی شده است و به اشکال مختلفی در حال تولید و بازتولید طرحوارۀ بحران است. این طرحوارۀ بحران به جای فهم منطقِ تغییر به سمت منحل کردنِ تغییر در بحران حرکت میکند. در اینجا است که تغییر نه همچون تغییر که همچون بحران، فاجعه، پسرفت، دور، انحطاط و... بازنمایی میشود. یکی از نمودهای اصلیِ چنین فهمی همواره از خلال بحرانی فهمیدنِ زیست جوانان و نوجوانان گذر کرده است. اولین نشانههای تغییر از خلال دگرگونیهای نسلی قابل رؤیت است. اولین و روشنترین چیزی که در زندگیِ نسل جدید تغییر میکند ارزشهای زندگیِ این نسل است که در گروههای مرجع هر نسل قابل ردگیری است. از این رو فهم تغییرات اجتماعی را از خلال دگرگونی در گروههای مرجع میتوان دید. نکتۀ دیگر این است که دنیای جدید دنیایی به شدت دگرگون شونده است و سرعت تغییرات بسیار سریعتر از حد تصور هستند لذا پایداری یک گروه مرجع و یا غلبۀ تام و تمام آن در عمل با شرایط تغییرات گسترده همخوان نیست لذا چندان عجیب نیست که از یک سو با تغییر مداوم در گروه مرجع مواجه باشیم و از دیگر سو با کثرتی از این گروهها به طوریکه به راحتی نتوان از گروههای غالب سخن گفت.
این وضعیت همان چیزی است که در ادبیات جامعهشناسی به عنوان مدرنیته مورد شناسایی قرار میگیرد. به عبارت دیگر مدرنیته را میتوان از خلال دگرگونیها در منطق عمل و رابطه با گروههای مرجع فهمپذیر کرد. اگر اینگونه باشد فرایندهای اندیشیدن «ما» به وضعیت بیش از هرچیز نیازمند بازگشتی انتقادی به مفروضات بنیادینش است. بدون بازگشت انتقادی به این مفروضات هر عمل و هر راهبردی شکست خواهد خورد. اندیشههایی که بلافاصله در مواجهه با هر پدیدهای به سراغ پرسش راهکار و راهبرد میروند دچار بحرانی عمیقاند چراکه شیوۀ مشاهدۀ خود از جهان را پیشاپیش درست، صادق و حقیقی قلمداد کردهاند و اساساً درگیر در این پرسش نیستند که آیا آنچه همچون فاجعه و بحران تصویر میشود آیا از منظری دیگر قابل خوانش نیست؟
نظر شما :