گل داودی و شمشیر: تأملی آنتروپولوژیکال درباره «قتل رومینا»
سیدجواد میری
در سال ۱۹۴۶ روث بندیکت مطالعه خود بر روی فرهنگ ژاپن را با عنوان "گل داودی و شمشیر: مطالعهای درباره الگوهای فرهنگی در ژاپن" را منتشر کرد. این کتاب با تمامی انتقادات و نقدهای بنیادینی که بر آن شده است کما کان یکی از آثار مهم در فهم خلقیات فرهنگی ژاپنی ها به شمار میرود. اما آنچه رویکرد بندیکت را برای مطالعه قتل رومینا در تالشِ ایران حائز اهمیت میکند دو مفهوم کلیدی در مفصلبندی نظری بندیکت است: فرهنگهای شرم-محور و فرهنگهای گناه-محور.
فرهنگ گناه-محور
به صورت ساده میتوان گفت که در این نوع از فرهنگها، با ایجاد و تقویت مداوم احساس گناه (و انتظار مجازات در حال حاضر یا در زندگی پس از مرگ) برای برخی از رفتارهای محکوم شده، افراد کنترل میشوند و نظم برقرار میگردد. در این نوع جهانبینی که مبتنی بر گناه و بی گناهی است ثقل اصلی کنترل اجتماعی بر قانون و مجازات است. فرد در این نوع فرهنگ ممکن است بپرسد، آیا رفتار من منصفانه است یا ناعادلانه؟ در این سنخ از فرهنگ، وجدان فردی جایگاه ویژهای دارد.
فرهنگ شرم-محور
اما در جوامع شرم-محور ، ابزار کنترل تلقین شرم و مکمل آن تهدید به طرد شدگی از طائفه و قبیله و جمع و اجتماع است. جهانبینی شرم-محور بر این قاعده استوار است که "توازن شرف" را به نحوی موثر برقرار کند و این برقراری تعادل شرف می تواند دینامیسم "انتقامجویی" را فعال کند. در جوامعی که این نوع جهانبینی حاکم است فرد از خود میپرسد اگر من این عمل را انجام دهم آبرویم خواهد رفت یا مردم به من چگونه نگاه خواهند کرد؟ در جوامع شرم-محور مفاهیمی چون غرور و شرف و آبرو جایگاه وجودی بنیادینی دارند و اگر "آبرو" بریزد زندگی بی معنا میگردد.
حال با این اوصاف، جامعه ایرانی چگونه جامعهای است؟ آیا جامعه شرم-محور است مانند ژاپن در شرق یا گناه-محور است مانند فرانسه در غرب؟ به عبارت دیگر، آیا در جامعه ما "وجدان" جایگاه بنیادین و ابزار کنترل اجتماعی است یا "آبرو"؟
اگر از این منظر نگاه کنیم به نظر میآید جامعه ایران اولاً متوازن نیست بل دارای منحنیهای گوناگونی است که بهصورت یکسان نمیتوان درباره آن قضاوت کرد ولی ما میتوانیم هر دو مولفه و الگوها را در ایران مشاهده کنیم. به سخن دیگر، در کلانشهرهای ایران الگوهای رفتاری در طبقات متوسط و بالا نشانههایی از "رویههای گناه-محور" به دست میدهد و در روستاها و شهرهای کوچکتر و حاشیه های کلانشهرها الگوهای رفتاری متاثر از "رویه های شرم-محور" قابل مشاهده است و در این بین طیف های خاکستری هم قابل رویت است که در ساحات تحول طبقاتی میتوان آنها را مشاهده و مطالعه کرد.
به سخن دیگر، اگر ما بخواهیم با الگوی مردمشناسی انتقادی به تالش به عنوان یک بستر بنگریم که در آن مذهب و دین و زبان و جنسیت و تحصیلات و بسط شهرنشینی و ثغور روستانشینی را به عنوان مؤلفههای امر اجتماعی در نظر بگیریم، آنگاه میتوانیم "نیم رخ" واقعه قتل رومینا را صورتبندی مفهومی کنیم و بهعنوان یک مفروض این ادعا را مطرح کنیم که ما با یک فرهنگی روبرو هستیم که مؤلفه های بنیادین یک "الگوی فرهنگی شرم-محور" را دارا میباشد که در آن آبرو و شرف و غرور از شاخصههای مهم کنترل اجتماعی هستند و بسیاری از تحلیلهای هیجانی که مشاهده می شوند از منظر الگوهای "فرهنگ گناه-محور" نشات میگیرند که پارادایم دنیای درون تالش را نمیشناسند.
اما خود پدیده قتل و اقدام فردی برای اعاده حیثیت نشان از امری دیگر دارد که این خود قابل مطالعه است. این سخن یعنی چه؟ این سخن یعنی این که در فرهنگ شرم-محور هم قواعد بازدارنده و سپرهای میانی وجود دارد ولی حال چرا این قواعد کار نکرده است. یکی از آن سپرها وجود "ریشسفیدان" و "بزرگان طائفه" و "عشیره" است ولی بسط مدرنیسم این سپرها را نابود کرده است ولی دولت مدرن قواعد نوین را نتوانسته به صورت کامل در همه جا گسترش بدهد و این قتل خود نشان می دهد ما با یک پدیده بینا-بینی (نه مدرن و نه قبیلگی و هم مدرن و هم قبیلگی) روبرو هستیم. چطور؟ به عنوان مثال، فردی که خود را عاشق معرفی کرده است میگوید به مدت ۲ سال با تلفن با رومینا صحبت میکرده است. تلفن یک پدیده مدرن است که اگر نمیبود بهمن نمیتوانست قواعد جامعه شرم-محور به مدت ۲ سال زیر پا بگذارد ولی کشیدن خطوط تلفن توسط دولت مدرن بدون ایجاد لوازم دیگر مدرنیسم موجب شده است که برخی وجوه تخریب و برخی از کار بیفتند و نتوانند بازدارندگی لازم را در جامعه تالشی ایجاد کنند.
به سخن دیگر، این دست از رخدادها نیمرخهایی از جامعه نامتوازن و تلفیق الگوهای متفاوت کهن و نوین را به تصویر میکشند که قابل مطالعه جدی میباشند.
برگرفته از کانال تلگرامی دکتر سید جواد میری
نظر شما :