شیوع کرونا و آسیب های اجتماعی
از فرهنگ بارانی تا فرهنگ بحرانی
محمد زینالی اُناری (پژوهشگر اجتماعی)
وقتی «کرونا» مانند ارتشهای مهاجم به سپهر اجتماعی ایران حمله کرد، به جز آسیب بدنی و کشتار، آسیبهای معنوی و فکری هم زد. کرونا نظام معنا را، آن هم در شرایطی که این نظام معنا خود در یک تنش صدساله از تعریفهای امر مطلوب و نامطلوب به سر میبرد، به هم زد و شرایط را از وضع موجود و معناهای رایج زندگی در ایران بدتر کرد. کرونا یک حالت بحرانی به وجود آورد که در آن زندگی همه مردم در معرض آسیب و شکلگرفتن نوعی اضمحلال معنا و راززدایی از زندگی بود.
به این صورت میتوان گفت که حادثه ی کرونا نظم اجتماعی را به هم ریخت، اما مهمتر از آن، نظم معنا است، چرا که ساحتهای مختلف فکری امر اجتماعی را به صورت امری معنادار ارائه می دهند. در این خرده جستار به بررسی دیالکتیک معنایی درونی و بیرونی حاصل از اندیشهها و مکاتب فکری مختلف در طول صد سال اخیر و واماندگی آنها در طراحی الگویی از بحران مورد اشاره قرار میگیرد. پرسش این جستار این است که پیش از کرونا چه شرایطی از نظر معنای زندگی رواج داشت و کرونا چه بر سر آن آورد؟
وضع معیشتی
اگر زندگی فردی و جمعی یک ملت را یک نظم فرهنگی و دارای بعد نمادین و زیست معنایی بدانیم، میتوانیم یک تصویر کلی از نظم فرهنگی را در هر دوره اجتماعی ارائه دهیم. نظمی که در دوره حاضر شاهد آن هستیم، تقریباً به هم خورده، همان که در سالیان پیش، الگوی زندگی مطلوب همان بود که ملاکهای لازم در خصوص اشتغال و سطح درآمد، کیفیت زندگی و سلامت، زاد و ولد و تحصیلات را که مفهومشان در حدود صد سالی است روز به روز تکامل یافته، برخوردار باشد.
در آغاز دوره صدساله اخیر یعنی در پایان فرهنگ ایلیاتی و سازمان خانخانیاش زیست معنایی پراکنده داشته و غالباً در وضع معیشتی فراگیر سیر میکردیم. همزمان با دوره پهلوی و با گسترش دگرگونی سیاسی اجتماعی، این زیست معنایی بیشتر به هم خورد و با نمادهای مختلفی از پوشش، ساختمانهای اداری و ...، در آستانه تحول بنیادین قرار گرفت. هر دورهای الگوی زندگی مطلوب خود را دارد و به یک نوع خاصی از زندگی بسنده کرده و آن را مرسوم و متداول میداند. آن چیزی که ورای این الگوی خاص از زندگی باشد را به سادگی معنا نکرده و چه بسا زیر چرخ حرکت اجتماعی آن را به بیرون پرتاب کند. به همین صورت بود که در دوره خانخانی که فرهنگ ایلیاتی رایج بود، بخشی از اعضای جامعه به صورت کولیوار و سرگردان زندگی میکردند تا این که پس از ظهور امکانات شهری یک جاهایی در زیست شهری پهلو گرفتند که به آن حاشیه شهر (ناشهر) گفته میشود.
«وضع معیشتی» و سرگردانی روالی از زندگی روزمره در دورهی ایلیاتی بود که در آن ملاک های فعلی از زندگی چندان رایج نبودند. شهرها بیشتر مالک نشین بودند و بخش زیادی از جامعه در روستاها و کوچرونشینی استمرار داشت، تردد و انتقال اطلاعات در میان عموم مردم عملاً میسر نبود. در نتیجه، به هم پیوستگی جامعه ایرانی تنها از طریق سران خوانین و حاکمان بوده و مردم ایران بیشتر دور از هم و نا اشنا با بوم های مختلف ایرانی بودند. مرگ و میر بالای نوزادان و ناامنی در شهرها و روستاها عملاً مفهومی چون کیفیت زندگی را خارج از امکان داشت، به علاوه بهداشت و تحصیلات رایج نبود و تنها بخش کمی از اعضای جامعه امکان بهره مندی از طب و تحصیل را داشتند.
فرهنگ بارانی
اینک پس از حدود یک صد سال از آغاز دگرگونی وضع معیشتی، یک فرهنگ بارانی به صورت موج های بر هم غلطیده از معنا در ایران شکل گرفته است. پایان وضع معیشتی با رواج متن مکتوب، گسترش شهرنشینی و شکل گیری حوزههای فرهنگی در سراسر ایران آغاز شد و شاعران و روشنفکران توانستند با خلق یک نظم نمادین از معنا و اشتراک مردم در آن، تولید معنا نمایند. اتفاق تازه این بود که یک پدیده عمومی که خاصیت آئینهای و بازتابندگی معنا داشت در کشور شکل گرفت که معناهای جزئی تولید شده توسط شاعران و روشنفکران را از دریچه متون مکتوب به سایر مردم انعکاس میداد.
اما نکته اساسی این بود که اینک خواب آرام وضع معیشتی که چندان هم آرام نبود، آشفته شده بود. پیش از آن، هر از گاهی پایگاههای مساجد یا خانقاهها محل شکلگیری فرهنگ نمادین و خیزشهای جمعی بود. اینک نظام مکتوب از طبیعت و معماری به روی کاغذ منتقل شده بود و در هر خانهای که باسواد زندگی میکرد، خیزش جمعی یا بارش فکری بر پا شد. میشد جای خالی طبیعت و خانقاهها را در متن شعرها دید.
اما این بارش، ناشی از بارش پراکنده و متنوع افکار در مطبوعات بود. از سویی فرهنگ دینی رایج نقد میشد، از سوی دیگر فرهنگ غالب مردانه. از دیگر سو هم فرهنگ بازار مورد نقد قرار میگرفت و کارزار اساسی از معنا و زندگی شکل گرفت که تا امروز بقا داشته است. بارش فکری بر سر این پرسش شکل گرفته بود که «زندگی چیست»!
این سؤالی بود که در گذر از وضع معیشتی مطرح می شد. یعنی تا دیروز یک معیشت ساده دهقانی یا شبانی رعیت بیچیز، سازنده و پردازنده زندگی و معنای آن بود. حال آن که این معنا متحول شده و زندگی از وجه فردیِ له شده زیر چماق اقتدار خوانین و بیگ ها به شکل جدیدی به اشتراک گذاشته میشد. به یک معنا، گذر از زندگی مرسوم محلی به ایده آلهای همه گیر زندگی اجتماعی ایرانی آغاز شده بود.
معنی فردی و نامشخص زندگی که عبارت بود از معیشت ساده و بدون توقع، با مرگ و میر بالا و ناتوانی همگانی به مفهومی عام از زندگی ارتقا یافت، اما همین مفهوم عام از زندگی نیز دستخوش چالش بود: هر مسلکی ایده آل خود از زندگی را ارائه میداد، زندگی اجتماعی ذیل اجتماع ایلیاتی دوران قاجار، زندگی اجتماعی ذیل نظمی که مشروطه یا جمهوری نامیده میشد یا زندگی اجتماعی که دارای بعد تاریخی از آغاز اسلام، آغاز ایران و هر روایت تاریخی دیگر. اما مسئله این بود که بارش فکری بر سر معنا، قرار بود که جریان معنای زندگی را دستخوش تغییر قرار دهد.
زندگی و نازندگی
اما جریان معنای زندگی وقتی انفرادی میشود، در طول زمان و در جریان زندگی یعنی پرورش، کار و فراغت باید به کار بسته شود. اگر گفته میشود معنا، باید دانست که معنا صرفاً امری تجسمی نیست، بلکه زمانی که نوشته میشود و در خیال انتزاعی است، اما وقتی به عمل در میآید، امری محسوس و وجودی است که فرایند پرورش، کار و فراغت را شکل میدهد. هر جنبش فکریای که قصد به دستآوردن رسمیت برای طرح و خلق معنا داشته، برنامهاش این بود که فرایند جمعی از پرورش، کار و فراغت را در جامعه شکل دهد. بدین صورت جنبشهای فکری با معنای محوری عدالت، آزادی و ... شروع به رقابت یا جدال نمودند. با پایان وضع معیشتی فرهنگ بارانی شکل گرفته و به قول شاعر شهیر مردم ایران برای لمس زندگی زیر باران رفتند.
هر مرامی یک معنا برای مجموعه زندگی (زندگی، کار و ... ) عرضه میکرد و از نظر آن، خارج از یک سری بازههای خاصی مانند خط فقر و سطح بهداشت سقوط در نازندگی بود. مرامها علیه وضع معیشتی طوفانی بارانی به راه انداختند که دیگر آن وضع معیشتی مخاطرهآلود رخت بربندد. اما این وسط چالش اساسی عدالت و آزادی یا مشروطه و مشروعه و در ادامه آن نواندیش، چپ و راست، علوی و صفوی و ... شکل گرفته بود که زندگی را در تماماً غربیشدن، بازگشت به خویشتن، ستایش آریامهر، شوریدن علیه ظلمت و ... بیابد. در همه این احوال این نازندگی بود که طرد میشد و نیاز به بازگرداندن تمام مردم ایران به وضع مطلوب معناها داشت، چیزی که امروز آن را به عنوان آسیب اجتماعی نام میگذاریم.
از نظر مکتب عدالتگرا نازندگی در فقر و محدودیت تصور میشد و از نظر مکتب آزادی نگر در محرومیت و بیسوادی. بازمانده ی محافظه کاری نیز مدام این معنا را گوشزد می کرد که زندگی زیرکی و نازندگی در تمایز زیرکی و تنبلی است. عدالت گرایی به دنبال انقلاب منطقه ای و جهانی رفت، آزادی نگری به دنبال ارتباط قانونی با بازارهای جهانی و در چالش میان آن دو محافظه کاری مانند یک تزریق زیرجلدی از عمق تاریخ در کمین فرصت های اقتدار خزیده بود.
آنچه که امروز به آن می گوئیم، آسیب اجتماعی، ارتباط مستقیمی با مفهوم زندگی و آرمان های مرسوم و متداول آن داشته که در کشمکش مفهومی ذیل فرهنگ بارانی است، باری این مفهوم زندگی و نازندگی است که در جریان صد سال اخیر از مفهوم رایج وضع معیشتی خارج وبه فرهنگ جدید با ذهنیتهایی منتهی شد که هر یک زندگی را به نوعی می شناسند. در نتیجه این تنوع مکاتب فکری بارش فکری بر سر مفهوم زندگی و مهم تر از آن مفهوم نا-زندگی شکل گرفته است.
فرهنگ بحرانی
در طی صد سال گذشته، چندین بار نظم فرهنگ بارانی به هم خورده و یک وضعیتی کامل علیه این شرایط شکل گرفته است. وضعیتی که در آن، دیگر بارش فکری به کناری گذاشته شده و تمام ذهن و کنش های فرهنگی به سوی فهم وضعیت یا رخداد مواجهه شده می پردازد. «کرونا» پس از قحطیها، زلزلهها، سیلها، جنگ و انقلاب، آخرین و یکی از شدیدترین این شرایط اساسی است که آن میدان مواجهه یا بارش فکری نظم فراگفتمانی مکاتب فکری را به هم زده است. کرونا نوع جدیدی از مسئله برای فرهنگهای مختلف پدید آورده که در میان نظام معانیشان چندان در تعریف نمیگنجد.
حال ممکن است همه مکاتب با کرونا به مثابه یک راز خارج از زیست معنایی برخورد کنند. همه داشتههای یک جامعه برای نامیدن و معنا گذاردن، فرهنگ بارانی آن است که آن هم فارغ از این معنا بود. هر گونه ذهنی عریان از این بود که این پدیده را چه نام نهد و بازی زبانی ما برای اجرای نمایش های زندگی از هر سناریویی خالی بود. از این رو جامعه ایران در خلأ معنا با این ابژه مواجه شد و بحران کرونا نخست به بحران معنا تبدیل شد.
این وضعیت را فرهنگ بحرانی مینامم، فرهنگی که جنسی از بحران را پیش رو دارد که آن را نمیشناسد. زلزله را میشناسد، سیل را میشناسد، قحطی و بیماری را میشناسد، خود آنفلوآنزا و مرگ ناشی از آن را هم میشناسد، اما «کرونا» را نمیشناسد تا زندگی و نازندگی ناشی از پیامدهای آن را از هم تفکیک کند.
یکی از مشکلات اساسی ما در شناخت آسیب اجتماعی این است که خود فرد آسیب دیده، در نظام معنایی خود، شخص خویشتن را آسیب دیده نمیانگارد، بلکه فکر میکند زندگی اش عادی است. شخص معتاد، تا زمانی که انگ اعتیاد یا فقر را نخورده، احساس روالمندی و بودن در شرایط عادی دارد. قاچاق در دل خودش ماهیتی سودآور و حتی زیرکانه دارد، اما از نظر جامعه رسمی نازندگی و پرورش نازندگی است.
کرونا، هبوط جامعه ایرانی در برهوت معنا بود. برهوتی که هیچ نظم و نسقی مطابق با پنداشت های پیشین نداشت. آری اگرچه ما بیماری، قحطی و اپیدمیهای متعددی در گذشته داشتیم و با معنای آن آشنا بودیم، اما این امر در کتاب های تاریخ نهفته بود، کتاب هایی که بسیاری از آن ها خوانده نمی شود. این متخصصان رشته های تخصصی گم شده در نظام اجتماعی نیستند که با پدیدهها مواجهه میکنند، حتی صدای آن ها هم شنیده نمیشود. این فرهنگ بارانی بود که به این برهوت هبوط کرد. فرهنگی که به همه چیز معنا و عنوان می گذاشت.
از این رو، ما مانند دورانی که وضع معیشتی داشتیم و به بیان تمثیلی «هر کسی سر خود گیرد و سامان خود» وارد عصر جدیدی از فرهنگ شدیم که بی معنایی بر نظم نمادین رایج شده بود. اما در این وسط، ترس آدمی از اخبار بد باعث شده بود، هر زبانی به نامگذاری، عنوان نهادن و کشف قصه ی کرونا بپردازد. معمولا در اغلب وضع های بحرانی، شایعه و سخن های وهم انگیز گل می کند، اما وقتی بحران نه در وضع عادی، که به فرهنگ تبدیل شده و سقوط معنا را دارد، این نه مفاهیم معنا دار و دارای بته و ریشه ی بارانی که مفاهیمی پر از هرج و مرج و بیریشه بود که نظام نمادین را به دست گرفت.
ترس از دالّهای اضطراری
به تدریج ما با زیست معنایی بحرانی مواجه شدیم که نظام فکری جامعه را به دست گرفت. با رواج انبوه رسانه های شخصی و جمعی، دیگر ما با بحران عادی مواجه نبودیم، بلکه با ابرشایعه و فرهنگ بحرانی مواجه بودیم که ذهن ها را به جای ارجاع به یک سری پاشنه های آشیل معنا، اعم از عدالتگرا و آزادی نگر، به هیچ ارجاع می داد. دیگر ترسی که نظام های فکری از فقر و بی حمایتی در تعریف نا-زندگی داشتند نیز نبود و هیچ زندگی ای پاشنه ی آشیلی برای تطبیق معنای پدیدارها با آن نداشت. زندگی معنای خود را از دست داده و همه ی زندگی ها به نازندگی تبدیل شدند.
چگونه میشد که با این وضع مواجهه کرد؟ وضعی که حتی با نظر رهبران سیاسی هم درمان نمی شد و بسیاری از مردم جوامع هنوز به عمق بحران پی نبرده بودند. کار تا جایی رسید که رهبران مذهبی و سیاسی پیام های تصویری کرونایی فرستادند و به طور نمادین عکس با ماسک هم گرفتند. اما فرهنگ بحرانی در ماههای اول بحران و رواج شایعات و مطالب متنوع بی ریشه جان گرفته بود. اینک کل جامعه دچار آسیب اساسی شده اند، آسیبی که آن ها را در یک دنیای بی کران از معنا قرار داده است. به قول کیرکگور، اضطراب حاصل بیگکرانگی¬ای است که ما نتوانیم برای امر عادی زندگی صورتی مشخص پیدا کنیم.
با این توصیف، آیا دوره ی انقلابیگری، مثبت اندیشی، بنیادگرایی و چالش¬های بین¬المللی ناشی از مواجهه¬ی فرهنگ بارانی گذشت. فرهنگ بحرانی ممکن است در همین وضعیت هم دچار نوعی بازاندیشی های خام و دردسرساز شود. هجوم ناگهانی ای که این وضعیت بر جوامع داشت، باعث می شود ریشه های فکری نتوانند بنیان محکمی برای مواجهه با چنین بحرانی بپرورند و در میان هنجان ناشی از بی نظمی جوامع ممکن است هر نوع استراتژی خام و آن چه که به آن می¬توان گفت معنا در غیاب دال پدید بیاید. به این صورت نیاز ضروری به دال در جوامع هست، اما بدون دریافت پدیدار بیرونی در بستر نظام¬ها چگونه می توان آن را درنیوشید؟
فرهنگ غایب
سعدی پیشتر شرح حال ما را چنین نوشته است: «حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف/از دوزخیان پرس که اعراف بهشت است». پس از فروپاشی فرهنگ های بارانی، البته نه فروپاشی کامل و بلکه فروپاشی آن ها در فهم یک عینیت فراگیر، و شکل گیری فرهنگ بحرانی، چگونه می توان مجددا به دنیای بارانی بازگشت؟ چگونه می توان به جنگ راضی شد، اما از نیستی گریخت؟ چگونه می توان از نا-زندگی مطلق به جدال در مفهوم زندگی بازگشت؟
اینک تمام اعضای جامعه در معرض آسیب اجتماعی هستند، زندگی مفهوم نحیفی است و نا-زندگی می شورد. آینه ی بیرونی نظم نمادین که زیست های معنایی را در جامعه پراکنده و یک زیست معنایی بارانی خلق کرده بود، دیگر نیست. آینه به شدت چرکین شده است، به شدتی که انگار مرگ معنا همه ی جامعه را فرا گرفته است. ما در زیست معنایی خود نفس نمی کشیم، وارد دنیای دیگری شده ایم که هیچ برنامه ای برای زندگی در چنین شرایطی نداریم. هیچ سناریویی برای زیستن در شرایط بحرانی، به خصوص در کشورهایی که ذیل فرهنگ بحرانی زیست می کنند نبوده است.
نه سالن های تند و تیز سخنرانی علیه سرمایه داری، نه بازارهای سرشار از نور سرمایه داری و نه جماعت های پیاده ی مذهبی معنا دارند، امروز فقط یک معنا می توان از وضع روزمره و نظم نمادین سراغ داشت و آن گم شدن دال هایی است که به وضع نمادین معنا بدهد. اگرچه خزانه ی سخن سرایان فرهنگ های بارانی پر از استدلال است، اما اینک این تجربه ی واقعی است که نیاز شدید به برساخت زندگی و نا-زندگی را از دالّ¬های معنایی طلب می کند.
اینک دنیا پر از رسانه است، اما چیزی که در آنها نیست، دالها هستند، دالهایی که بتوانند تکیه گاه معنوی زندگی باشند. تلویزیون هست، اما چیزی برای گفتن ندارد، سایتها و شبکههای اجتماعی هستند، اما آنها بیش از انسانها احساس دربدری و بیخانمانی می کنند، چرا که خانمان آنها تکیه گاههای معناییشان است که خود را از طریق بیانیه اش در زمان کرونا معنادار میکرد که دریغ از آن. در این زمانه سوال واقعی این است که آیا امروز که همه در فرهنگ بحرانی و فقدان های ناشی از آن سیر میکند، کسی میتواند معنای متقنی از زندگی را یافته و با دیگران قسمت کند؟
نظر شما :