با عنوان نقش و اهمیت سواد رسانهای در خانوادۀ دیجیتال ایران
دکتر بهاره نصیری (استادیار و عضو هیأت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی)

رسانهها در عصر حاضر صرفا ابزار نیستند، بلکه میتوانند فضا، محیط و ساختار زندگی ما را تشکیل بدهند و رسانهها امروزه در امتداد وجود ما هستند. زمانی که میگوییم در امتداد وجود ما هستند، یعنی در امتداد، چشمها، گوشها، دستهای ما و حتی در امتداد حس لامسه، بویایی و چشایی ما و به طور کلی در امتداد وجود ما قرار گرفتهاند. بنابراین وقتی که از رسانه و شبکه صحبت میکنیم از تکنولوژیهایی صحبت میکنیم که فراتر از ابزار هستند و نوعی تکنولوژی فرهنگی هستند یعنی تکنولوژیهایی که کارکرد اولیه و اصلی آنها تولید، توزیع و کاربست معناها و نمادها است و این با تکنولوژیهایی که فرهنگی نیستند متفاوت است. یعنی تکنولوژیهایی که درست است که معنا دارند اما معنا و کارکرد ثانویه آن به حساب میآید. اتومبیل که وسیلهای برای جابجایی هست یک تکنولوژی فرهنگی نیست چون کارکرد آن جابه جایی و نقل و انتقال است. اگرچه که ما میتوانیم دلالتهای معنایی هم برای آن داشته باشیم، اما این دلالت معنایی کارکرد ثانویه این تکنولوژی محسوب میشود اما وقتی صحبت از تلوزیون و تلگرام و فیس بوک، اینستاگرام، وبسایتها، وبلاگها و همۀ اشکال دیگر تکنولوژیهای نوین صحبت میکنیم اینها تکنولوژیهای فرهنگی هستند چون کارکرد اولیه و اصلی آنها، تولید، مثل معناها و نمادها است. فن آوری و تکنولوژیها مساوی هستند. یعنی محیط و زمینۀ زندگی را تشکیل میدهند و همگانی شدن آنها هم به حدی رسیده که در امتداد وجود و هستی همۀ ما هست و در این شرایط بحران کرونا هم بیش از گذشته این امر را احساس کردیم. یعنی ما داریم دربارۀ شکلی از زندگی صحبت میکنیم که در آن شیوههای خواندن، شنیدن، نشان دادن، اندیشیدن ما و شاید بشود گفت به طور دقیق تر، شیوههای بودن ما را در واقع میتوانند رسانهها تعیین کنند. حالا وقتی از دیجیتالی شدن زندگی صحبت میشود به این معنا که خانوادهها، از طریق شبکۀ اینترنت و رایانه، به تولید و توضیح و تکثیر و استفاده از پیامها میپردازند و زندگی خود را سامان میدهند و معنا میبخشند این نوع سبک زندگی در واقع، قطعا تغییرات فرهنگی و تکنولوژیکی با خودش به همراه دارد و تعاملات و کنشهای ما را به شدت تحت تاثیر قرار داده است و با وجود این که دیجیتالی شدن، یک فرانید جهانی محسوب میشود، اما در عین حال، همان طور که همۀ ما میدانیم در هر کشور و جامعهای این فرایند درون بستر تاریخی، اجتماعی، فرهنگی خاص خودش در جامعه در حال تجربه شدن است و نادیده گرفتن این تغییرات تکنولوژیکی، و سبکهای زندگی منبعث از آن منجر به از دست رفتن فرصتها و شاید بتوان گفت پیش بینی ناپذیر شدن تهدیدهای این فضا هست. امروزه ما شاهد هستیم رسانههای نوین ارتباطی انواع شبکههای ماهوارهای، اینترنت و فضای مجازی و غیره، در سبد فرهنگی خانواده قرار گرفتند که شاید قبل از این، چنین چیزی را ما شاهد نبودیم. متاسفانه در ایران تکنولوژی را به مثابه یک ابزار میبینند، نه به عنوان یک شیوۀ زیست اجتماعی در عصر ارتباطات. این موضوع هم میشود گفت ریشۀ تاریخی دارد. یعنی رابطۀ تکنولوژی با زیست اجتماعی از زمان تلگراف تا زمان تاگرام حالت سلبی داشته و شاید خانوادههای دغدغهمند در زمینۀ حضور فعالانه، هم خودشان هم در کنار فرزندانشان در فضا مجازی خیلی پیشگامتر از نهادهای آموزشی، حکومتی و دولتی عمل کردند. ما امروزه شاهد سبک زندگی موبیتال هستیم. موبیتال ترکیب دو واژۀ موبایل و دیجیتال است. یعنی وقتی تکنولوژی تولید و وارد جامعه میشود با همان اهداف تولید شده قطعا استفاده نمیشود بلکه توسط کاربران مجددا بازتولید میشود و به شیوههای متفاوتی از آن استفاده میشود. یعنی این کاربر است که تعیین کنندۀ استفاده از تکنولوژی است. حالا میتواند برای مصرف فراغتی باشد و کسب اطلاعات باشد، آموزش و یادگیری باشد، سرگرمی باشد یا تلفیقی از اینها یا خود بیانگری باشد. بحث تعاملات، لایو گرفتن، کامنت گذاشتن، به هر حال میزان حضورشان را تعیین میکند. اما در این بین چیزی که وجود دارد این است که این غنای اطلاعات فقر توجه میآورد. یعنی وقتی ما با حجم زیادی از اطلاعات مواجه میشویم دیگر از آن نگاه عمیق، دقیق و جدی فاصله میگیریم. در واقع سطحینگری جای آن را میگیرد و این میتواند کمی نگران کننده باشد. یعنی صبح که ما از خواب بیدار میشویم تا شب که سر بر بالشت میگذاریم با پیامها و انتظارات متفاوتی بمباران میشویم که تمام جنبههای زندگی ما را نشانه میگیرد. حالا این از آگهیهای تلوزیونی، موسیقی و فیلمهای سینمایی، مجلات و غیره، همه و همه به ما میگویند که حالا ظاهر ما چطور باشد، وزن ما چقدر باشد، فرزندانمان را چطور تربیت کنیم و منزلمان را چطور تزئین کنیم، چه مدل اتومبیلی سوار بشویم و خوب این همه فشار واقعا خرد کننده است و به نظر من هیچ کسی نمیتواند از عواقب آن ایمن بماند. امروز فرار از پیامهای رسانهای مثل این است که بخواهیم بگوییم از آلودگی هوا نفس نکشیم. بنابراین میبینیم که اصلا امکان پذیر نیست. حتی دوستانی که در حوزۀ ارتباطات و جامعهشناسی و روانشناسی متخصص هستند نمیتوانند از این بار فشار خرد کننده فرار کنند و بگویند ما به واسطۀ علمی که داریم تحت تاثیر قرار نمیگیریم. به هر حال خواه ناخواه، همۀ ما در این اتمسفر و فضا زندگی میکنیم و تحت تاثیر آن قرار داریم. گاهی اوقات ما به آگهیدهندگان اجازه میدهیم که دامنۀ نفوذشان را بر ما افزایش دهند. آنها هم پیوسته یک خودآگاه ناراحت را در ذهن ما برنامهریزی میکنند تا ما را وادار کنند به دنبال محصولاتی برویم که برای زیباتر شدن، خوش بو شدن، برای داشتن یک حس بهتر بگردیم. یعنی آگهی دهندگان عادت خرید را در بسیاری از ما برنامهریزی میکنند. وقتی به رسانهها اجازه میدهیم برای ذهن ما بررسی کنند، انها بر ذهن ما چیره میشوند و در نهایت به شیوهای رفتار میکنیم که اهداف آنها را محقق میکنیم نه خوشبختی و آرامش خودمان را و احتمالا این انگیزه را داریم که یاد بگیریم چگونه بر فرایند رسانهای کنترل پیدا کنیم و اینجا همان قسمتی است که ما با سواد رسانهای مواجه میشویم. سواد رسانهای یعنی به دست گرفتن کنترل امور و توانایی در دسترسی و پردازش اطلاعات از هر نوع وسیلۀ رسانهای و این که بتوانیم قدرت غربالگری پیدا کنیم. کسب مهارتهایی مثل قدرت رمزگشایی، مثل تفکر انتقادی که شاید بشود گفت شاه بیت سواد رسانهای و قلب تپندۀ سواد رسانهای بحث تفکر انتقادی و آن قدرت پرسشگریاش است.شاید با یک مثال ساده بگویم تا این بحث بهتر در ذهنها بنشیند. مهارتهای سواد رسانهای که مهارتها، مانند ماهیچهها در بدن ما هستند. هر چه آنها را ورز بدهیم نیرومندتر میشوند و ما قدرت بدنی بیشتری خواهیم یافت و بدون تمرین، در واقع این مهارتها روز به روز ضعیفتر میشود. شاید بشود گفت تمام فرمول سواد رسانهای، نوعی مهندسی معکوس است. یعنی همه چیز به جای این که از فرستنده آغاز شود همه چیز از من مخاطب شروع شود. این تفکر وجود دارد که سواد رسانهای به دنبال این است که در مخاطب حمایت ایجاد کند نه به هیچ وجه این طور نیست. سواد رسانهای حمایت ایجاد نمیکند. بلکه مخاطب را آماده سازی و تجهیز میکند و پایه و اساس سواد رسانهای در واقع تدارکگری است و نه مصونیت بخشی و هدف آموزش سواد رسانهای هم در واقع همگانی کردن، عمومی کردن و ترویج آن در میان کلیه اقشار جامعه است یعنی از خردسالان گرفته تا کهنسالان، و این با بحثهای تخصصی با مخاطب خاص و ویژه متفاوت است. یعنی هر چه ما این بحث را برای بدنۀ جامعه سادهتر، سلیستر و روانتر مطرح کنیم منجر به درک بهتر عموم مردم از سواد رسانهای خواهد شد. شاید بتوانم بگویم سواد رسانهای باید به ما کمک کند که چگونه و چطور از بی عدالتیهای زندگی رسانهای رها شویم حالا شاید سوال باشد این بی عدالتیهای زندگی رسانهای چه چیزهایی میتواند باشد. یکی این که عادلانه نیست که فرزندان ما در برابر تصاویر خشن قرار بگیرند. عادلانه نیست که هنوز کهنسالان ما نمیتوانند از سیستم ای تی ام استفاده کنند. یعنی در زندگی رسانهای کهنسالان ما دارند نادیده گرفته میشوند و نیاز به یک جایابی مجدد دارند. یعنی پدربزرگها و مادر بزرگهای ما در فضا و زندگی رسانهای باید جایابی شوند و به آنها توجه ویژه شود. عادلانه نیست که ما از مصرف رسانهایمان هوشیار نباشیم. عادلانه نیست که یک عدهای تشخیص بدهند چه پیامی منتشر شود و ما فقط دریافت کنندۀ منفعل آن پیامها باشیم. بنابراین سواد رسانهای دعوت به اندیشیدن دقیق، عمیق و جدی دربارۀ آن چیزهایی که میبینیم، میخوانیم، میشنویم و دریافت میکنیم است و شاید بشود گفت یک نوعی کشف و رونمایی کردن از لایههای زیرین و درونی پیام است. چون وقتی با یک پیام مواجه میشویم، توجه به پیامهای ذهنی در نگاه اول به راحتی به چشم ما نمیآید نمیدانیم پشت پردۀ رسانهها کلی اتفاق میافتد تا این پیام به دست ما برسد بنابراین سواد رسانهای به ما میگوید اتفاقا ما باید این لایههای پنهان و پشت پردۀ رسانهها، چه از منظر اقتصاد رسانه و چه از منظر بحثهای فرهنگی و بستر تاریخی، بافت اجتماعی که محتوا در آن تولید میشود اینها را باید در نظر داشته باشیم و یک واکنش توام با تشخیص داشته باشیم ضمن این که پیام را درک میکنیم معناسازی شخصی هم از پیام داشته باشیم چون همیشه یک چیزهایی بین عبارتها و جملات هر متن رسانهای مدفون شده و خاک میخورد که فقط کسانی که قدرت رمزگشایی آنها را دارند میتوانند درک کنند. بنابراین سواد رسانهای توجه به فرا متن به جای متن است. ایجاد حساسیت معقول در جهت رسیدن به یک مقاومت منطقی به حساب میآید. اما توجه به سواد رسانهای در خانواده یعنی جایی که فرزندان ما در آن اولین اصول زندگی را یاد میگیرند بسیار اهمیت دارد. همان طور که همۀ ما میدانیم والدین همواره به عنوان الگوی رفتاری فرزندانشان در تمام ابعاد زندگی محسوب میشوند. بنابراین باید پدرها و مادرها نقش خودشان را در زندگی رسانهای فرزندانشان درک کنند و به سادگی از این مساله عبور نکنند چون ما امروزه دیگر با واژهها و مفاهیم جدیدی در جهان رسانهایمان داریم مواجه میشویم. ما داریم با واژۀ والدگری رسانهای مواجه میشویم. والدینی که باید نقش میانجی بین فرزندشان و رسانهها را ایفا کنند و بهتر است که ما والدین بدانیم که رسانهها به عنوان والدین مجازی و شبانه روزی به ایفای نقش و رقابت با من پدر و مادر و افراد در دنیای حقیقی میپردازند و ذهن فرزندان ما را با بینش و نگرشهای خودشان پر میکنند و به قول پرفسور عاملی امروزه نظام حکمرانی در خانوادهها دو فضایی شده، یعنی برای اولین بار والدین در مقامی قرار گرفتند که آن مدلهای تربیتی سابقشان ناکارآمد و حتی بسیاری اوقات غیر قابل استفاده شده و بایستی بسیاری از آن آموزههای قبلی خود را مورد بازبینی و تجدید نظر قرار بدهند، یعنی ما داریم از مدل فرهنگی قدیمی به مدل فرهنگی رسانهای کوچ میکنیم. یک زمانی منابع معنا بخشی در زندگی ما، پدر بزرگها، مادربزرگها، افسانهها، قصهها و داستانها بودند اما امروزه این منابع معنابخشی رسانهها هستند که صرفا تفسیری از واقعیت را به ما ارائه میدهند بنابراین لازم است در واقع به این نکته توجه داشته باشیم که ما از دوران رسانههای جمعی گذر کردیم و به دوران رسانههای فردی رسیدیم. شاید بتوان گفت که تعداد رسانههای فردی، از تعداد انسانهای ساکن روی زمین هم فراتر رفته و هر فردی چه رسانۀ فردی دارد حالا تبلت خودش، لب تاپش، تلفن همراهش و اینها مستلزم یک نگاه مراقبتی نسبت به این وضعیت است. عزیزانی که هم سن من هستند که در اواخر دهۀ پنجاه شمسی به دنیا امدیم آخرین نسل از انسانهای روی کرۀ زمین هستیم که قبل از رایج شدن فرهنگ دیجیتال بزرگ شدیم که نیمی از دوران زندگی را بدون اینترنت گذراندیم و شاید به قول مایکل پریس نویسندۀ پایان غیبت نام ما را مهاجران دیجیتال گذاشتند. برخلاف فرزندان ما که بومیان دیجیتال هستند یعنی از زمانی که به دنیا آمدند و متولد شدند در این فضا دارند نفس میکشیدند و این فضا برای آنها مثل اکسیژن میماند و مثل ما نیستند که هر دو حالت، بدون اینترنت و با اینترنت را در زندگی تجربه کردیم. نه این که ما مهاجران دیجیتال، حالا باهوشتر و مستعدتر از نسل بومیان دیجیتال باشیم اما گویا ما از این جهت منحصر به فرد هستیم که واپسین نمونههای یک گونۀ شاید بشود گفت رو به انقراضی هستیم و آخرین منابع حی و حاضری از یک پهنۀ تجربۀ بشری که چیزی نمانده ما هم از دست برویم. یعنی برای بومیان دیجیتال، معاشرت آنلاین، خیلی بهتر از معاشرت رو در رو هست و یک پیشبینی شاید غیر قابل انکار وجود دارد و آن این است که دیگری چیزی نمانده زمانی روی زمین هیچ کس یادش نیاید که دنیا پیش از اینترنت چطور بوده. صد البته که سوابق آن باقی خواهند ماند. اما تجربۀ زیستۀ واقعی در کار نخواهد بود که بگوید پیش از این اندیشیدن و حس کردن انسان بدون اینترنت به چه شکلی بوده و شاید ما آخرین نسلی هستیم که بدون اینترنت، بخشی از زندگی مان را بزرگ شدیم. ایامی که ذهن ما اجازۀ سرگردانی داشت و جامعه شناسان اصطلاح جالبی را برای ما به کار میبرند به ما میگویند واپسین معصومان و شاید تجربۀ نسل ما ساعتهای خالی و شاید فرصتهایی برای فکر کردن داشتیم. آن لحظههایی که عصرها ما را مجبور به خواباندن میکردند و هیچ کدام ما دوست نداشتیم که آن لحظهها بخوابیم. بنابراین به سقف اتاق چشم میدوختیم و یا این که در حال درست کردن یک خانه زیر میزها و صندلیهایمان بودیم. چون در همان ساعتها بود که ناخواسته خودمان را میشناختیم. ساعتهایی که اکنون دیگر برای بچههای ما از دست رفته گرچه این ساعتها گاهی برای ما کسالت اور، و بدون هیجان بود اما همه شگفتیهای دست باز بشر از جمله خود همین اینترنت از همین ساعتها سرچشمه میگرفت. یک فردی، یک تفکری، یک خیال بافی، یک ایدهپردازی منجر به این قضیه میشد و تجربه کردن فضاهای خالی، زمینه ساز رشد تخیل و اندیشۀ مستقل به حساب میآید. یعنی بدون فشار افکار قالب یا ارتش رباتها میشود به ایدهپردازی پرداخت. قبول کنید سرگرمیهای بومیان دیجیتال خیلی ماهرانهتر، خیلی استادانهتر از آن چیزی است که ما آن زمان داشتیم و چه کسی این سفرۀ پر تنعم را رها میکند اما چیزی که از دست میرود آن ساعتهای تفکر برای فرزندمان هست. گاهی اوقات میبینیم که ما برای سمزدایی دیجیتال فرزندمان آنها را به مدارس طبیعت و یا مدارس سبز میفرستیم صرفا برای تنها ماندن با افکار و خیالاتشان و این که آنها را تجربه کنند.
اولین ویژگی که خانوادۀ دیجیتال پیدا کرد شکل گرفتن حافظۀ خانوادگی است. یعنی ما برای اولین بار شاهد شکل گرفتن حافظۀ خانوادگی در مناسبات خانوادگی هستیم. یعنی حافظۀ خانوادگی عمومی شده و تمام رخدادهای ریز و درشت خانواده در حال مستند شدن یا داکیومنت شدن است و خانواده مستند شده در ایران در حال ظهور است. درست است که حالا تولید محتوای دم دستی است و خانوادهها خاطرات روزمرۀ خود را اعم از آشپزی، ازدواجها، طلاقها، تولدها، دوستی و غیره ولی به هر حال اینها دارد آرشیو میشود. شاید پیش از این کسی وجود نداشت و ما برای اولین بار داریم لحظه به لحظه خانواده را مستند میکنیم. هر کدام از ما در واقع عضو آن شبکههای خانوادگیمان هستیم. اعضا، عکس غذاها و این که ناهار چه خوردند و چه درست کردند، سفره شان، دورهمیهایشان، در واقع تاثیر میگذارد و این یعنی رویت پذیری حریم خصوصی در حریم عمومی که شاید سابق بر این وجود نداشته. دومین ویژگی خانوادۀ دیجیتال تمرین دیالوگ در خانواده است. یعنی در فضای مجازی ما تمرین میکنیم. تمرین گفتگو کردن، جنس این گفتگوها، مبتنی بر اطلاع از دانش روز است. یعنی جدیدترین یافتههای علمی در مورد وزن، چاقی، لاغری، مدیریت بدن، سلامت، بهداشت، فرزندپروری، همسرداری و شاید نقطۀ ضعف و منفی این دانشها و مطالب این است که شاید بعضی از اینها واقعا سطحی باشد و صرفا توجه ما را زیاد کرده نه علم ما را، و این همان بحث نظریۀ توهم دانایی است. شاید ما روزانه دهها و صدها مطلب میخوانیم، میشنویم، میبینیم ولی این عمقی به دانش ما نمیدهد یعنی هنوز به نظر من کتاب به عنوان بهترین رسانه باید جایگاه خودش را حفظ کند. یعنی کتاب مثل گرفتن ماهی، طبخ کردن و خوردن آن میماند. یعنی بسیار زمان بر است اما دریافت اطلاعات از شبکههای اجتماعی از طریق تلوزین و سینما، مثل کنسرو ماهی میماند سریع تهیه میشود و خورده میشود. بدون این که درونی شود. بدون این که عمقی به اطلاعات ما داده شود. سومین ویژگی خوانا و نویسا شدن، خانواده است. یعنی از یک سو شبکههای اجتماعی امکان کنترل بر خانواده را درست است کاهش دادند اما آن روی سکه اعضای خانواده را توانمند کرده، به طوری که اعضای خانواده، خوانا و نویسا شدند یعنی روزها دهها متن را میخوانند و هم مینویسند. اگر ما یک نگاهی به مراحل ارتباطات و تاریخ ارتباطات بیندازیم که ما دوران ارتباطات شفاهی داشتیم، دوران ارتباطات کتبی داشتیم و دوران ارتباطات الکترونیک. در حالی که دنیا از مرحلۀ ارتباط شفاهی به ویژه اروپا وارد ارتباطات کتبی با صنعت چاپ شده بود ولی ما با یک تاخیری با صنعت چاپ مواجه شدیم و از ان طرف در حالی که اروپا و جامعۀ غرب در ارتباطات مکتوب و کتبی توقف داشتند و این کتاب خواندن برای آنها یک امر لازم و ضروری و درونی شده بود اما ما با سرعت، بدون توقف در ارتباطات کتبی وارد ارتباطات الکترونیک شدیم و به خاطر همین است که ما ایرانیها اگر از ما بپرسند دوست دارید دربارۀ یک موضوع مقاله، کتاب و یا نوشتهای را بخوانی یا صحبتهایی را گوش بدهی ما ترجیح میدهیم پای صحبتهای یک سخنران بنشینیم یا صحبتها را بشنویم و این نشان میدهد که خیلی عادت به کتبی شدن در بین ما ایرانیها وجود ندارد و کم رنگ است. ولی یک نکته و فرصت مثبتی که شبکههای اجتماعی برای ما به وجود اوردند، اینکه ما داریم شروع به نوشتن و خواندن میکنیم و این میتواند یک وجه مثبت باشد. مورد دیگر تکثر زبانهای خانواده است یعنی زبان خانوادۀ امروزی، زبان هم کتبی، هم شفاهی و هم تصویری است. در حال حاضر اگر خواهری نتواند رو در رو موضوعی را با برادرش مطرح کند از زبان کتبی استفاده میکند. گاهی هم زبان تصویر، گویاتر از زبان شفاهی و حتی کتبی است. این یعنی دیجیتالی شدن فرهنگ خانوادۀ ایرانی و از طرفی رویتپذیری خانواده است. رویتپذیری در تمام زوایای آشکار و پنهان خانواده یعنی خانواده در فضای مجازی پوشیده نیست. نه تنها با کلمات بلکه با تصاویر هم رویتپذیر شده و دیوار خانهها دیگر سست شده و نوعی آشکار شدن، عریانی در مناسبات خانواده، به چشم میخورد. چون تعلق خاطر ویژهای به بحث سواد رسانهای دارم حسن ختام عرایضم را با بحث سواد رسانهای به پایان میرسانم. این که واقعا یادمان باشد تمام این توضیحاتی که دربارۀ فضای مجازی، زندگی دیجیتالی خدمت شما عرض کردم اگر خانوادههای ما فاقد سواد رسانهای باشند دقیقا مثل دانههای شکر هستند که در چای یا قهوه حل میشوند یعنی در دنیای رسانهای ما غرق میشویم در صورتی که با سواد رسانهای میتوانید دست به انتخاب بزنیم گزینههای سالم را انتخاب کنیم آن پیشنهادهایی که میتواند بر اساس نیازهای اطلاعاتی ما باشد را انتخاب کنید. یعنی سواد رسانهای واقعا یک موضوع شیک و لوکس نیست بلکه یک موضوع راهبردی است که قطعا باید در دستور کار خانوادهها قرار بگیرد و سواد رسانهای مهارتی سطحی نیست که ریشه در آب داشته باشد. شاید به شما بگویم که واقعا یک مهارت جدی است چرا که پدر، مادرها که به عنوان داربست فکری بچهها هستند میتوانند به آنها کمک کنند. با سواد رسانهای به زایش فکری آنها کمک کنند. سعی کنند در برابر آن چیزهایی که میبینند، میشنوند و میخوانند کمی فکر کنند حتی دربارۀ فکرهایشان هم فکر کنند و به دنبال پاسخهای بهتری باشند فقط آن چیزی که میبینند را دریافت نکنند.. من یک مثال کوچک در مورد پسر 5 ساله ام میزنم. اینقدر من تبلیغات تلوزیون پخش میشود تکرار کردم، دیگر این انگار چیز درونی شده و ته ذهن او رسوب کرده. به محض این که تبلیغات شروع میشد، همیشه از او میپرسیدم خوب یزدان فکر میکنی الان این تبلیغات میخواهد چه چیزی را به ما بفروشد؟ یا لوازم بهداشتی، آرایشی بود یا لوازم خانگی بود یا وسایل متفاوتی بود و در پاسخ من میگفت مامان این میخواهد بگوید ما بستنی بخوریم، بستنی زیاد بخوریم. بعد میگفتم باید حواسمان را جمع کنیم که اینها برای ما تصمیم میگیرند ما نباید حتما آنها را انجام بدهیم. و حالا در مورد تبلیغ حداقل توانستم پسرم را متقاعد کنم که میدیدم هر چه میدید، میگفت میشود این را برای من بخری اگر این دفعه به اسباب بازی فروشی رفتیم البته با این شیوه تا الان حالا بعد از این را نمیدانم چقدر موفق بوده باشم ولی میخواهم بگویم از ابتکار عمل والدگریامان استفاده کنیم و این ابتکار عمل را ما والدین به دست بگیریم. حداقل تا زیر سن چهارده سالگی و در غیر این صورت، این رسانهها هستند که ابتکار عمل را به دست میگیرند و خطمشی زندگی فرزندان ما را دست میگیرند و یادمان باشد که سواد رسانهای قبل از این که از مدرسه و نهادهای مدنی و آموزشی و آموزشهای رسمی شروع شود باید از خانوادهها و منازل ما شروع شود
من میتوانم چند راهکار ساده خدمت شما بگویم اول این که هرگونه مدیریت و برنامهریزی را باید از خودمان شروع کنیم. اگر من والد استفاده به جا و درستی چه به لحاظ محتوایی و چه به لحاظ سرگرمی در رسانه داشته باشم طرف مقابلم که فرزندم هست خود به خود الگوبرداری میکند. یعنی مادر یا پدری که روزانه 7-6 ساعت در مقابل انواع صفحه نمایش قرار میگیرد احتمالا نمیتواند از فرزندش انتظار داشته باشد تا مصرف رسانهایاش را مدیریت کند. پس استفادۀ بی محابای پدر و مادر و حضور بیش از حدشان در شبکههای اجتماعی در واقع این پیام را به فرزندمان میدهد که شما ازاد هستید بدون مدیریت و برنامهریزی از این فضا استفاده کنید. پس اول از همه این هویت والدینی را برای خودمان قائل باشیم که زمانهای استفاده از این رسانهها را مدیریت کنیم و دوم این که واقعا تهی شدن سبد ارتباطی اعضا خانواده هست. ما نیازمند تقویت مهارتهایی مثل گفتگو، تعامل، هم دلی در خانواده هستیم. یعنی بازآفرینی فضای مشارکتی و همدلانه، یعنی از هر فرصتی برای گفتگو با هم استفاده کنیم. حالا در حین تماشای تلوزیون، بعد از تماشای تلوزیون، داخل اتومبیل وقتی داریم به سمت مقصد حرکت میکنیم یا برگشتن از مهمانی یا خرید هست. یعنی مدارای فکری با فرزندانمان داشته باشیم. ما پدر و مادرها باید مهارت خوب شنیدن را در خودمان تقویت کنیم. اوقات فراغت رسانهایمان با هم مشترک شویم اگر از یک بازی کامپیوتری خوشش میآید ما هم در کنار او قرار بگیریم و حتی علی رغم میل باطنی شاید وقتی دوست نداشته باشید اما میتوانید او را همراهی کنید. این همراهی همدلانه، خیلی این وقت گذاشتن با بچهها، به شدت فاصلهها را کم میکند یعنی تنهایی کمتر بچهها، چه به لحاظ فیزیکی و چه به لحاظ روانی و گفتگو و وقت گذرانی در کنار همدیگر میتواند منجر به درک متقابل میشود یعنی به این منجر خواهد شد. وقتی من از او خواستهای دارم فرزمند من پذیراتر شود هر قدر تجربههای مشترک پدر و مادرها با بچهها در زمینۀ زندگی بیشتر شود، شانس برقراری ارتباط موثر هم بیشتر میشود. یعنی اگر فرزندان ما ارتباطشان را با ما قطع کنند. روابطشان را جای دیگر پیدا میکنند. بنابراین بزرگترین نقطه ضعف ما خانوادهها عدم گفتگو با فرزندانمان است و بزرگترین کاری که ما والدین میتوانیم برای بچههایمان داشته باشیم ارتقا و افزایش سطح و خواست فرهنگی فرزندانمان است. حالا با توجه به این که توجه فرزندانمان را به یک موسیقی خوب، به یک کتاب خوب، به یک فیلم خوب، به یک حتی رفتن به شهر کتاب. مثلا من پسرم را به شهر کتاب میبرم. شهر کتاب برای ما بزرگترها هم لذت بخش است حالا چه برسد به آن قسمت که مربوط به بچهها است. حالا لوازم التحریر آن است. از لوازم التحریر آن قدم میزنیم، انتخاب میکنیم بعد به طبقۀ بالا میرویم. بین قفسههای کتاب بگذاریم بچهها قدم بزنند کتابها را بردارند ورق بزنند این تجربۀ خیلی لذت بخشی است یعنی واقعا توصیه میکنم حتما این را یک روز امتحان کنید حتما به حرف من پی خواهید برد و این که سعی نکنید با شرکت در کلاسها و کارگاههای مختلف مدل بچههایمان را تغییر بدهیم. چون این کلاسها والدینی را پرورش میدهد که در نقش مفتش که به دنبال جستجو و کنکاش در امور رسانهای فرزندانشان هستند و این شیوۀ مچگیری اصلا قشنگ نیست و نه تنها نمیتواند کمکی بکند بلکه فاصلۀ ما با فرزندانمان را زیاد میکند مثلا اگر ایمیلی برای فرزند ما میآید برویم خیلی دوستانه و صمیمانه بگوییم خوب حالا ببینیم امروز چه کسانی برای شما ایمیل فرستادند، بعد اگر میبینیم یک چیزی هست که مغایر با آن ارزشهای خانوادگی ما است بلافاصله موضعگیری نکنیم، بلافاصله فرزندمان را اذیت نکنیم. اتفاقا همان لحظه با صبوری برایش توضیح بدهیم که این پیامهایی که دارد میآید میتواند چه پیامدها و عواقبی داشته باشد. همان طور که واقعا به فرزندمان میگوییم- البته اینهایی که میگویم مربوط به بچههای زیر 14 سال است- میگوییم در را به روی غریبهها باز نکن، هر تماسی را که داری پاسخگو نباش، دنیای مجازی هم ادامۀ همان دنیای واقعی است و این که به عنوان آخرین نکته بگویم که ما نیاز به باز تعریف حریم خصوصی داریم. یعنی من همسر، خانم یا آقا میآییم یک سری ابزارهای رسانهای را برای مصرف به شکل خصوصی مطرح میکنیم و ورود هر کسی را به آن تعدی به حریم خصوصی خودمان میدانیم. بعد کودک ما در این فضای خانوادگی کم کم بزرگ میشود و زمانی که بزرگ میشود او هم همین مطالبه را از ما دارد. در حالی که ما نمیخواهیم او وارد حوزۀ ما بشود ولی در عین حال ما میخواهیم وارد گوشی و تبلت او بشویم و این خودش سرآغاز یک چالش فلسفی است. اما اگر از همان ابتدا حوزۀ حریم خصوصی را متفاوت تعریف کنیم یعنی وسیلهای برای من هست که من بیشترین کاربرد را از این وسیله دارم و این به آن معنا نیست که اگر کسی وارد شد و مجازات و تنبیه میشود در این صورت میتوانیم در کنار فرزندانمان باشیم به جای این که در مقابل آنها قرار بگیریم و به هر حال محبت کلید تمام قفلها است و به نظر من همۀ قفلها را باز میکند. البته به قول دوستی که میگفت این محبت هم نباید برای بچههایمان کیلویی باشد به هر حال سعی کنیم که با آنها مدارای فکری داشته باشید. مادرانگی فقط به تهیه و تدارک غذای خوب نیست بلکه باید خوراک فکری خوب هم برای فرزندمان آماده کنیم. پدر و مادری که در طول روز حتی ده دقیقه هم با هم گفتگو نمیکنند چطور میتوانند فضای گفتگو محور را در خانواده داشته باشند. بنابراین سعی کنید کتاب تربیت بدون فریاد را هم توصیه میکنم مطالعه کنید. در این کتاب اشاره میکند در جایی که ما دنبال آن باشیم که با فرزندم چه کار کنم خودتان را اصلاح کنید. روی خودتان بیشتر کار کنید. خودتان را کنترل کنید. این خود کنترلی در مصرف رسانهای میتواند بسیار راه گشا باشد و فضای مجازی را تنها مقصر داستان ندانیم. ما هم باید تسلط بر ادبیات تکنولوژیهای نوین داشته باشیم. یعنی دو نسل مهاجران و بومیان دیجیتال باید در کنار هم، هم در مقام یاددهنده و هم در مقام یادگیرنده، شاید پدر و مادرهای ما در زمانی که ما 9 سال یا 10 سالمان بود چیزهایی میدانستند که ما نمیدانستیم. ولی الان این طوری نیست. الان فضا عوض شده. فرزند 8 سالۀ من میتواند تسلطی بر این فضا داشته باشد که من مادر، من پدر نداشته باشم. بنابراین هیچ کپسولی نخواهیم داشت که فراگیرانمان تجهز کنیم و بگوییم که به لحاظ مهارتی مجهز خواهید شد. اگر این دستورالعمل را رعایت کنید. بلکه ما باید نیازهای فرزندانمان را در نظر بگیریم. سرکوب نکنیم، نادیده نگیریم و 60 درصد قضیه هم در این بحث همان محیط عادی و روابطی است که با زبان پدر و مادر میتوانند با درک متقابل و ارتباطات عمیق با فرزندشان داشته باشند. وقت گذراندن با بچهها واقعا فاصله را کم میکند. میتوانید حتی تا پارک سر کوچه، نمیدانم حتی مادرها میتوانند در درست کردن غذا از بچهها کمک بگیرند. بنابراین هیچ نسخۀ شفابخشی مثل اعتماد بخشی نتواند اثربخش باشد.
نظر شما :