تو ز پرسش رهی و من ز هلاک
انفعال دانشگاه در حل مسایل جامعه
صادق پیوسته (جامعهشناس و پژوهشگر)
دانشگاه شرمنده
سخن از انفعال دانشگاه است. در واژهنامههای فارسی، نزدیکترین واژه به انفعال، شرمندگی است. از قضا در متن حاضر بس بهجا است که شرمندگی را به جای انفعال به کار بریم. دانشگاه از غم بیپاسخی شرمنده است. همه سو سخن از انفعال دانشگاه است. مقامهای اجرایی میگویند دانشگاه راه حلهای مناسبی به ما نمیدهد. حرف ما را به خودمان تحویل میدهد. صنعت میگوید دانشگاه هر جا وارد شده، خودش و ما را گیر انداخته است. بازاریها از دانشگاه زده شدهاند و میگویند دانشگاهیها راه حلی ندارند. استاد دانشگاه هم خودش در سیستم اداری بستهای قفل میبیند و میگوید اگر دانشگاه دست مرا نبسته بود چنین و چنان میکردم. آیا اینها همه یعنی این که دانشگاه منفعل است؟ انفعال دانشگاه یعنی این که دانشگاه آماج انتقادها در مورد مسایل حلنشده است به جای این که بتواند راه حلی نشان دهد، از بیپاسخی در مسایل مختلف شرمنده است. در واقع ممکن است دانشگاه پاسخهای بسیاری داشته باشد اما نه آن پاسخهایی که به کار آمده باشند. چرا دانشگاه نمیتواند پاسخی پذیرفتنی به پرسشهای جامعه، بازار، صنعت و دولت بدهد؟ این متن در پی پاسخ گفتن به همین پرسش است.
دانشگاه چه است؟
آیا میتوان با تمام گوناگونیهای موجود در سیستمهای دانشگاهی، نقطهای مشترک در فرهنگ دانشگاهی اعم از باورها، خلقوخو و نمادهای دانشگاهی یافت؟ از چنین اشتراکی در سند تحقیقیسیاستی فرهنگ دانشگاهی (معاونت اجتماعی فرهنگی وزارت علوم، 1397) سخن گفته شده است. در این سند آمده است که فرهنگ دانشگاهی مدرن، گذشته از تمام تنوعهای تاریخی و اجتماعی خود، عبارت است از نخست، مسألهمندی، سپس آیندهسازی و سرانجام انتقادیبودن.
مسألهمندی
منظور از مسألهمندی این است که برای اهالی دانشگاه، مرثیهسرایی با فاجعهسازی از مشکلات، ارزش نیست. آنان از مشکلات، مسأله میسازند و در پی حل آن هستند. از نهاد دانشگاه مانند نهاد روشنفکری تنها انتقاد و هشدار نباید بیرون آید بلکه راه حل دادن نیز وظیفهی تخطیناپذیر دانشگاه است. دانشگاه، آزادی علمی دارد و باز یعنی گشوده به پرسشها و پاسخها است. دانشگاه با جامعه اعم از زندگی روزمره، بازار، صنعت و دولت در ارتباط است و یادگیرندگی دارد. هر روز باید راهحلی بهتر از دیروز پدید آید و مخزنی از مسایل و راهحلها و بایگانی دانش وجود داشته باشد. گفتههای استادان بزرگ تنها با ارجاع به این بایگانی آمار و شواهد تاریخی و تجارب و متون مختلف است که اعتبار مییابد.
یادگیرندگی با مسایل واقعی جامعه مشخص میشود نه فرو رفتن در مسایل ساختاری آکادمیک. دانشگاه به این ترتیب، فرهیختگانی شنوندهتر از دیگر اقشار جامعه تربیت میکند نه تنها گویندهتر. کار دانشگاه مسألهمحور، نوآوری و پیش از هر چیز، خلاقیتپروری است یعنی نهادهایی فراگیر برای حمایت از خلاقیت همهی مردم دارد نه این که در رقابتی حذفی، معدودی نخبه بپرورد و با تجاریسازی، از آنان تاجر بسازد و دیگران را در این رقابت، بازنده کند. دانشگاه میکوشد طیفهای مختلفی از نخبگان را بسازد که هر کدام در راهی و در تخصصی سرآمد هستند اما نسبت به موارد غیرتخصصی خود، گوش به سخن تخصصی دارند. در واقع، هر فرهیختهای آگاه به متخصص نبودن خود در زمینههای دیگر است. همچنین، در زمینهی تخصصی خود، توانا به پروردن خود و دیگران و پیدا کردن راهحلهای مشکلات به روشهایی مشخص و در صورت نیاز خلاقانه است. مناسک دانشگاهی نیز نباید به پرورش نخبگانی که ماشین محفوظاتاند بینجامد بلکه مناسک و انضباطی مطلوب است که موجب نوآوری بهویژه نوآوری اجتماعی با کار جمعی شود. فرهیختگان دانشگاهی، تواناتر به کار جمعی، گروهی و تیمی هستند.
آیندهسازی
ویژگی دوم، آیندهسازی است. دانشگاه باید با دورنگری، مسایل واقعی امروز و فردای جامعه را بیابد و با حل مسایل امروز و زمینهسازی آینده، فردای جامعه را بسازد. هر نگاه به آینده، نوعی پشتگرمی به گذشته دارد یعنی در سنتهای علمی و تحلیلی است که میتوان به دورنگری دست یافت. دورنگری، ویژگی جمع دانشورزان است نه تنها ویژگی فردی آنان. این ویژگی با پراکندهکاری ممکن نیست و لازم است هر گروه علمی در هر دانشگاه کشور، مختص یک یا چند حوزهی محدود باشد و تداوم و بایگانی دانش ویژهای پدید آورد و نواقص، انقطاعها و انحطاطها را بیابد و چارهاندیشی کند. بدین ترتیب، نابرابری، تبعیض و حاشیهسازی در فرهنگ دانشگاهی، ضدارزش است. این تفکیک ساختاری، اهالی هر رشته و کل علم را از نظر کارکردی، به هم وابسته میکند و برای حل مسایلی در مرزهای مشترک دانشها و سنتها، آنان را به همسخنی میرساند یعنی جداسازیهای دانشگاهی، متخصصانه است نه ستیزآمیز. متخصصان به دلیل پیوستگی حوزهها و رشتهها، ناچارند به یکدیگر ارجاع دهند. همه بر هر موضوعی کار نمیکنند بهگونهای که گردآوری بایگانی مدون از پیشینهی هر مبحث، دشوار شود. بایگانی مسایل واقعی، موارد اتفاقِ نظر و سنتهای فکری مشخص وجود دارد. ستیز قبیلههای دانشگاهی و بیاهمیت جلوهدادن افراد و گروههای دیگر به ویژه حاشیهها، برای اثبات خود، ضدارزش محسوب میشود.
انتقادی بودن
ویژگی سوم، انتقادی بودن است. در راه و رسم دانشگاهی، اطلاعات و تحلیلها با شفافیت بیان میشوند. مصادیق و مثالها مهم هستند و برای گریز از خطا، به کلیات بسنده نمی شود. دقت و انتقادگری به راهحلهای نادرست، زمانی صادقانه است که با خودانتقادی و انتقادپذیری همزمان باشد. انتقاد باید معطوف باشد به واقعیت موجود نه تکرار شابلونوار نظرات مشاهیر و بزرگان دانش. در این کار، شواهد، روشها، تحلیل فهمپذیر یا آزمونپذیر توسط دیگران، موقتی بودن پاسخها و راه ابطال ادعاهای مطرحشده بهروشنی بیان میشود و شهامتِ علمی در پذیرش یا رد موضوعات وجود دارد.
بنابراین برای دانشگاه و انسان و گروه دانشگاهی، نه موافق بودن با عامهی جامعه ارزش است و نه مخالف بودن با عامه. گروه یا فرد مرجع دانشگاهی، تنها متکی به رتبهی علمی سخن نمیگویند بلکه شنوندگان خوبی هم هستند. به قصد فهمیدن و فهماندن سخن میگویند و به قصد طرح درست مسأله یا حل مسألهی جامعه عمل میکنند. با این تفاسیر، فرهنگ دانشگاهی، انسانساز است یعنی سوژههای خاصی میسازد. اهل دانش، ماشین تولید علم و بانک اطلاعات نیستند. سوژهی دانش یا دانشورز، کسی است که در متن جامعه، درگیر و اندیشنده است و نگاه انتقادی به موضوعات دارد و دانش را در تعامل با دیگران میپراکند. انسانسازی، با زندگی و تعامل اهل دانش درون جامعه سنجیده میشود نه با زندگی در لابراتوار و پژوهشگاه و دفتر. ارزش، «مقایسهی روشمند» و اقناع عمومی یا دستکم، همفهمی است نه تنها درستنماییِ گزارههای دانشگاهی. بنابراین، در فرهنگ دانشگاهی، باید هم ظرفیتهای نهادی و هم افرادی پرورش یابند که مسألهمند، آیندهنگر و دارای بینش انتقادی هستند.
دانشگاه چه نیست؟
دانشگاه در ایران حلکنندهی مسایل، آیندهساز و انتقادی نیست یعنی فعال نیست. راه حل پذیرفته و راضیکنندهای برای مسایل بازار و صنعت و دولت و جامعه ندارد. منفعل است. آنجا که جامعه نیاز دارد وارد نشده است. نهتنها آیندهساز نیست بلکه جامانده است و دیر وارد مسایل میشود. راهی ندارد که برای مردم جالب باشد. حرفهایش خریدار ندارد. بنابراین هزینهای اضافه برای دولت است. شرمنده است.
دانشگاه برای مسایل حلنشده، شرمنده است و این بار شرمندگی را استادان و گروههای مختلف دانشگاه، با حواله کردن به این سو و آن سو میخواهند روی دوش یکدیگر بیندازند. از آنجا که دانشگاه مسایل امروز را حل نکرده است، برای فردا هم طرحی ندارد. طرحهایی که دانشگاه برای فردا مینویسد، ارزشی برای جامعه ندارند چرا که دانشگاه سنتهای نیرومند نساخته است که در آن راستا حرکت کند. هر استادی، هر گروهی و هر دانشگاهی بر انبوهی از مسایل کار میکنند و از آنجا که تمرکز درستی ندارند، ژرفای محدودی هم در دانش دارند. بنابراین همواره نسبت به جایگاه ادرای و علمی خود بیمناک هستند.
با این اوصاف، انتقادهای دانشگاهی نیز متکی به سنتی نیرومند نیستند. وقتی مسألهها و رویکردهای ساختن آینده بر گذشتهای ویژه متکی نباشند و پراکندهکاری و تفننی پژوهیدن مسایل عرف شده باشد، انتقاد هم ارزش چندانی در پیشبرد سنتهای موجود نخواهد داشت چرا که سنتهای نیرومندی پدید نیامدهاند یا باقی نماندهاند. انتقاد همچون ابزاری است برای نشان دادن ضعف دیگری و گرفت جایگاه او. اگر جایگاههایی مبتنی بر مسألهمندی و سنتمندی وجود داشته باشد، نمایاندن ضعف و نقص در حل هر مسأله، به بهبود آن و ارتقا و اصلاح سنت موجود میانجامد اما در وضعیت فعلی که انتقاد برای هر صاحب جایگاهی، خطر تضعیف جایگاه را در برد دارد، انتقادها و پرسشها با نادیدهگرفتن، فرافکنی و تهاجم روبهرو میشوند.
ایدئولوژی هم مزید بر علت شده است. دانشگاه مانند همهی نهادهای دیگر در ایران، درگیر ایدئولوژی است به این معنا که بسیاری از حقایق گویی پیشاپیش معلوم هستند و دانشگاه باید در خدمت توجیه آنها باشد نه آن که بخواهد به حقایق را کشف کند. در نقطهی مقابل، به جای نگاه انتقادی، ایدئولوژیهای مقاومت در مقابل ایدئولوژیهایی که در جایگاه سلطه هستند پدید میآیند. خلاصه این که در این بازی، بسیاری از اهل دانش به جای کار علمی و آکادمیک درگیر مبارزهای هستند برای حفظ یا نابودی جایگاههای رسمی و حقایق از پیش معلومی که این جایگاهها را حفظ یا نابود میکنند. این که سرانجام هر کنشی، در سویی از مبارزه جای میگیرد، متفاوت است با این که به شکل ارادی، منطق اکتشاف علمی به توجیهگری فروکاسته شود.
کدام پاسخ؟
دانشگاه از آغاز فرزند این جامعه نبود. با احساس کمبود در درک و حل مسایل جامعه و با تقلب از روی دست غرب، دانشگاه در ایران پا گرفت. کوربختانه نتوانست آن کمبود را برطرف کند. اگر دانشگاه، انباشته از دانشجویان بیانگیزه، بازار محصولات شبهعلمی، سرشار از مشتریانی برای تحقیق و پایاننامه و محل تمرکز و تورم مسؤولیتهای علمی شده است، جای شگفتی نیست بلکه اگر چنین نبود شگفتآور مینمود. اگر استادی که به تعداد دانشجویانی چندین برابر تعداد استاندارد، درس، راهنمایی و مشاوره میدهد، نتواند انتحال را دریابد، طبیعی است. اگر گروههای علمی که مسأله ندارند و هر روز بنا به دگرگونیهای سیاسی، با سیاستی نو گلاویز هستند، بستر بلبشوی تحقیقات کپیکارانه را هموار کنند، شگفت نیست. اگر دانشگاهی که تنها گذرگاه رسمی درآمدزایی برای فرهیختگان خود شده است، سرمایهی اقتصادی را بر جای سرمایههای فرهنگی بنشاند، قابل انتظار است. وقتی تعداد دانشآموختگان چنان زیاد باشد که هیچ چشماندازی شغلی حتی در بلندمدت برای انبوهی از فرهیختگان وجود نداشته باشند (اهداف با وسایل نخواند)، انواع تقلب مانند پایاننامهنویسی، بازاری خواهد بود لازم و چندان هم کاذب نیست. استفاده از مدرک در کسب جایگاههای فنی و اداری پردرآمد، مهاجرت و انواع مسیرهای دیگر، پاسخ دانشگاه به جامعه است. پاسخی که البته ربطی به پرسشهای اساسی جامعه ندارد بلکه در مسیر منافع پراکنده اما پرتعداد گروههای مختلف است.
در مورد مسایل اساسی اداری، صنعتی، حکمرانی، بازاری و غیره، اغلب گفته میشود که دانشگاه پاسخی مناسب و راه حلی که به کار آید، ندارد. معمول است که در آغاز پروژههای پژوهشی به تیم و مدیر پژوهش میگویند ما به دنبال کار دانشگاهی و پاسخهای دانشگاهی نیستیم و میخواهیم مطالعهای انجام شود که کاربردی باشد. گویی مطالعهی دانشگاهی، تنها برای دکور صحنه است. مقامهای بلندپایهی سیاسی میگویند ما مخالف نظر دانشگاهیان تصمیم گرفتیم چرا که مسایل ما با مسایل جهان فرق دارد و دانشگاهیها به مسایل خاصی که ما در آن تجربه داریم آشنا نیستند بلکه آنها را به مسایل استاندارد کتابهای درسی فرومیکاهند و دانشگاه هنوز باید باتجربهتر شود.
با این همه، نارضایتی ظاهری از دانشگاه، جالب است که استادان نهتنها دانشگاه را ترک نمیکنند بلکه دایم قوانینی گذاشته میشود که جایگاههای مختلف منحصر به استادان هیأت علمی شود بی آن که شغل دوم برایشان به حساب آید. دانشجویان سعی میکنند به جایگاه استادی برسند یا برای ادامهی تحصیل بیشتر در دانشگاه باقی بمانند. صنعتگران و بازاریان، همچون عاملی برای افزایش پرستیژ استادان را مشاور خود معرفی میکنند. مدیران دانشگاهی با وجود کمتر بودن درآمدشان نسبت به کارهای مشابه در بیرون دانشگاه، ماندن را ترجیح میدهند. پدر و مادرها هنوز بچهها را تا جای ممکن به دانشگاه میفرستند و دوست دارند فرزندانشان همه دکترا داشته باشند. سیاستمداران دایم میگویند جای اصلی ما دانشگاه است و تهدید میکنند که اگر چنین یا چنان شود به دانشگاه برمیگردیم که خانهی اصلی ماست؛ عالمان و واعظان و دیگران، همه در نظرسنجیها بیش از مراجع دانشگاهی سقوط کردهاند، دانشگاه هنوز مرجع فکری است! در واقع، دانشگاه مرجع پاسخها است و یکی از محلهای تمرکز منزلت است و مسلما در سطحی به قدرت و ثروت متصل است گرچه پاسخهای دانشگاه ظاهرا ناکافی دانسته شوند. شاید به شکلی کنایی همه میگویند هنوز و هر روز و تا همیشه، دانشگاه باید به ما پاسخهای جدید بدهد و ما بگوییم کافی نیست. این بازی، بازی بیپاسخی دانشگاه بر جان بازیگران خوش نشسته است.
اگر دانشگاه بهدردنخور است، چرا این همه هوادار دارد؟ اگر وضعیت دانشگاه بحرانی است، بقیهی جامعه در چه وضعیتی است که همه رو به سوی دانشگاه دارند؟ این منتقدان، این اکثریت جامعه، با انتقادهای خود از دانشگاه که گویی قبلهگاه علاقه و امیدشان نیز است، چه چیز را از خودشان و از دیگران پنهان میکنند؟ چه چیزی در میانهی این وضعیت دوگانه پنهان میشود؟ شاید رازی در میان است. همان رازی که بودن در این افق بحرانی را برای این همه منتقد پرشور، شیرین کرده است. گروهی میگویند ایرانیان از دیرباز برای دانش جایگاهی ویژه قایل بودند و دیوانهوار بدان عشق میورزیدند. اگر چنین است، چرا آنان فقط به دانشگاه عشق میورزند و نه به دانش در صورتهای مختلف آن؟ گروهی میگویند دانشگاه نفوذ و تأثیر زیادی در جامعه دارد. گروهی دیگر میگویند مطالعات دانشگاهی و دستاوردهای پژوهشی در سیاستگذاری، در بنگاههای اقتصادی، در رسانهها و در جاهای دیگر به واقع و در عمل، اینها جدی گرفته نمیشوند. از این دست پاسخها بسیار است اما هیچ کدام نمیگویند چرا دانشگاه این همه شرمنده است و باز این همه خواهان دارد؟
کدام پرسش؟
چندین دهه است که ایران در مقابل رشد کشورهایی با تواناییهای نسبتا مشابه، جا مانده است. تولید ناخالص سرانهی داخلی در چندین دههی اخیر، بالا نرفته است و نهتنها نسبت پول ملی به ارزهای بینالمللی در روند دایمی سقوط قرار دارد، بنگاههای تولیدی و خدماتی داخلی، از نظر صادراتی هم رشد نکردهاند و همزمان، عدالت توزیعی نیز نداشتهایم. بنابراین قابل انتظار است که بازاری کمظرفیت برای نیروی کار و مردمانی کمتوان از نظر مالی گرچه فرهیخته و جویای کار داشته باشیم. این تناقض، وضعیت دانشگاه به شکل امروز را پدیدار کرده است. تحولات جمعیتی، فضای کسبوکار نامناسب، بحرانهای پولی، سیاستهای ایدئولوژیک و روابط خارجی پرتنش، پیامدهایی داشته است همچون تولید انبوه نیروی کار دانشآموخته و هجوم انبوه آنان همچون سپاه ذخیرهی کار در بازار نیروی انسانی.
شاید دانشگاه چنان که باید در آموزش مهارتها توانا نبوده باشد اما آن مقدار یاد داده است که برای لحظهی ورود به بازار، کافی باشد. با این حال، به دلیل فشردگی رقابت در بازار و کمبود جایگاههای شغلی، همه به دنبال نیروی متخصص و پرتجربه هستند و تربیت چنین نیرویی بههیچوجه در شرح وظایف و توان نهاد دانشگاه نیست. این پاسخ فریبنده عادی شده است: نیروی دانشگاهی، مناسب بازار کار نیست. این پاسخ البته از نگاهی، نامربوط هم نیست چرا که بازار کار ما مشاغلی بسیار سطحپایینتر از آن دارد که مدارک دانشگاهی بخواهد. تولید این حجم از فرهیختگان، به تناسب نیاز بازار نبوده است اما اگر منظور این است که دانشگاه باید نیروی کارآزموده تربیت کند، چنین تصوری اشتباه است.
در این وضعیت، برای هر جایگاه دانشگاهی نیز مانند هر جایگاه دیگری در بازار، رقابتی شدید در جریان است. جالب این که دولت نیز هیچگاه به دانشگاه بینظر ننگریسته است. انقلاب فرهنگی، بورسیههای مشکوک، روند ناشفاف جذب، گزینشهای عقیدتی به جای حرفهای، دخالت نهادهای مدعی و پروندهسازی و موارد دیگر، در میان نبودهاند. در نتیجه، این رقابت شدید، نهتنها تحت فشار هجوم متقاضیان بلکه مورد توجه جدی سیاستمداران حاکم و نیز منتقدان هم بوده است. بهتدریج، جایگاه هیأت علمی، محلی کمدغدغهتر از سایر جایگاههای بازاری و در عین حال، دارای تمایزی خاص درآمده است که گرچه حقوق رسمی کمی دارد اما رسیدن به امتیازات گوناگون و درآمدهای بالا از آن طریق ممکن است.
به این ترتیب، جایگاهی علمی به جایگاهی تجاری تبدیل شده است چنان که جایگاه پزشکان و علمای روحانی و دیگران نیز چنین شده است. ما در میان این جامعهای که همه به این رنگ درآمدهاند، چرا از دانشگاه انتظاری متفاوت داریم؟ گرچه همهی استادان و مدیران دانشگاهی چنین نباشند و شاید بسیاری کاملا علمی باشند، این هنجار نانوشته پدید آمده است. هنجاری که همچون رازی مگو پنهان میشود. وقتی تصور تجاریبودن در مورد جایگاهی با رقبای زیاد پدید آید، دیگر بعید نیست که صاحب آن جایگاه به جای پیگیری یک پروژهی علمی و مسألهمند اندیشیدن در سنتی علمی و آیندهاندیشی بر مبنای آن، به دنبال پروژههای مختلف برای ثروتمندشدن باشد. کسی وقت ندارد که بهدرستی کار علمی کند و همه مشکل را گردن سیستم میاندازند. سیستم که گویی متعلق به هیچکس نیست، با جلسات مختلف وقت همه را میگیرد. این است که آن انبوه مشکلات اقتصادی بارشده بر دوش دانشجویان با راه افتادن بازار پایاننامه و پروژهنویسی آشکار میگردد و استاد هم وقت ندارد که بهدرستی مطالب را بخواند، رهنمایی کند، مشاوره بدهد، داوری کند و کپیکاری را تشخیص دهد.
از سوی دیگر، هدف سیستم، تولید علمی که مسأله میسازد و مسأله حل میکند نیست. دانشگاه ویتریتی شده است که باید تولید علم داشته باشد. تولید علم هم یعنی تعداد مقالات. پیش از این، تولید استاد متعهد، هر چه که تعریف شده بود و البته در نهایت هم معلوم نشد چه بود، علم حساب میشد. اینک این معیار ایدئولوژیک در کنار معیار ایدئولوژیک دیگری که معمولا به ایدئولوژیک بودن آن توجه نداریم، قرار گرفته است: شاخص عددیِ تولید مقاله در قالبهایی همچون اچایندکس و تعداد آیاسآی. بنابراین، نمیتوان به استاد چندان انتقاد کرد که چرا به فکر حل مشکلهای جامعه، بازار، صنعت و ادارات کشور خود نیست. او برای این افزایش عدد آثار علمی خود، از هر دری سخنی گفته است و عمق چندانی در دانش او نیست. انتقاد به او، مخاطرهآمیز است. اگر جایگاه علمی/تجاری او به خطر افتد، بیم آن میرود که از این بازی، این پروژهی بزرگ کنار گذاشته شود. بنابراین، تنها انتقادهایی سازنده لقب میگیرند که بیخاصیت باشند. این داستان دانشگاهی است که به شکل جامعهی خود است و جامعهای که به دانشگاه انتقاد میکند اما از همرنگی با آن لذت میبرد. این انتقاد، سازنده است.
سرانجام این که اگر دانشگاه پاسخ مناسبی ندارد، باید توجه کرد که آیا پرسش مناسبی وجود دارد؟ اگر راهحل خوبی نداده است، آیا مسأله به خوبی طرح شده است؟ تمثیلی در مصاحبهها با مدیران (بهویژه ردهبالای دولتی) به کار برده میشود. آنان مانند نیروهای صنعتی و بازاریان و دیگران معمولا میگویند دانشگاه نمیتواند (مثلا در سیاستگذاری، افزایش بهرهوری، مدیریت نیروی کار و...) به مدیران دولتی کمک کند چرا که اطلاع کافی از مشکلات روزمره و سازمانی دولت ندارد و خود مدیران، به مسایل و راهحلها آگاهتر هستند. یادآوری مناسب به آنان چنین است که: پرسش شما چیست؟ مسألهی شما دقیقا چیست که دانشگاه نتوانسته است یا نمیتواند حل کند؟
آنان معمولا در پاسخ به چنین پرسشی، چیزی جز کلیات ندارند که بگویند. آنان در جایگاه دانای کل، مسأله و پرسش خاصی ندارند که بتوان با شاخصهای مناسب، پاسخ و حل آنها را پیگیری نمود. انتظار دارند که در مرزهای دانش، معجزهای رخ دهد و مشکلات آنان که نمیدانند چیست، حل شود. این تصور جادویی از علم، نادرست است. در مثل، وضعیت این مدیران به کسی میماند که گروهی تعمیراتی را به منزل خود میآورد و میگوید منزل من مشکل دارد، برطرف کنید و مشخص نمیکند چه مشکلی دارد. آنان به در و دیوار و پنجره و شیر و لولهی آب و هر چه که دست میزنند، میگوید مشکل من این نیست. او نمیداند مشکلش چیست اما میخواهد دیگران مشکلش را بفهمند و حل کنند.
نظر شما :